خبرگزاری شبستان : یکى از مفکّرین عالم اسلامى در اعصار اخیر، اقبال لاهورى است. اقبال اهل هندوستان سابق و پاکستان جدید و در یک خاندان مسلمان پرورش یافته است. او تحصیلات جدید را طى کرده و در همان زمان از تحصیلات قدیم فى الجملهاى بهرهمند بوده است ولى شور اسلامى را همیشه داشته، برعکس اکثر قریب به اتفاق محصلین ایرانى که یک حالت رنگ پذیرى عجیبى نسبت به فرنگیها دارند. این مرد تحصیلات عالیهاى در رشته فلسفه داشته و کتابها به زبان انگلیسى نوشته که همان کتابها براى مستشرقین جزء مدارک شمرده مىشود. مرد بسیار باشور و از کسانى بوده است که شمّ اسلامى داشته و از آن حمایت کرده است که تنها اسلام است که مىتواند دنیا را نجات بدهد، با اینکه خودش مرد متجددى بوده و از افکار امروز حداکثر آگاهى را داشته است.
او مىگوید پدرم یک جملهاى به من گفت که آن جمله برایم درس شد. یک روز صبح مشغول تلاوت قرآن بودم. پدرم گفت: چه مىکنى؟ گفتم: قرآن مىخوانم.
گفت: قرآن را آنچنان بخوان که گویى وحى بر تو نازل شده است. همین جمله مثل نقشى که روى سنگ کنده باشند در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد به هر آیهاى که رسیدم، تا تأمل و تدبّر نکردم رد نشدم.
اقبال از جمله کسانى است که توجه فوق العادهاى به مسئله اسلام و مقتضیات زمان کرده از هر دو جهت؛ یعنى هم متوجه بوده که اصلًا بشریت و تمدن به یک سلسله قوانین ثابت نیاز دارد و بدون آن، ترقى امکان پذیر نیست، و هم توجه داشته است که برخلاف آنچه که بعضى تصور مىکنند اینطور نیست که قوانین اسلام همیشه یکنواخت و یکجور است و در زمانها و مکانهاى مختلف به یک شکل اجرا مىشود.
در کتابى که به نام احیاى فکر دینى در اسلام از او منتشر و ترجمه شده است از اجتهاد به «نیروى محرّکه اسلام» تعبیر مىکند. در نظر او نیروى محرّکه اسلام اجتهاد است.
وی معتقد است : باید در زندگى خود مقولههاى ابدیت و تغییر را با هم سازگار کرد. مقصودش این است که در جامعه باید این دو خصوصیت باشد: از یک جنبه ابدیت و ثبات و از جنبه دیگر تغییر، از یک وجهه ثابت و از وجهه دیگر متغیر. او معتقد نیست به جامعهاى که از هر وجههاى باید ثابت باشد، و هم معتقد نیست به جامعهاى که آنچه بر آن حکومت مىکند فقط تغییر باشد و هیچ وجهه ثابت نداشته باشد.
بایستى که براى تنظیم حیات اجتماعى خود اصولى ابدى در اختیار داشته باشد؛ چه آنچه ابدى و دائمى است، در این جهان تغییر دائمى جاى پاى محکمى براى ما مىسازد. ولى چون اصول ابدى به این معنا فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند، یعنى معارض با آن چیزى هستند که قرآن آن را یکى از بزرگترین «آیات» خدا مىداند (که همان تغییر باشد) آن وقت سبب آن مىشوند که چیزى را که ذاتاً متحرک است از حرکت باز دارند.
نیازهاى بشر امروز از نظر اقبال لاهورى
دنیاى امروز احتیاج به سه چیز دارد:
1. دنیاى امروز از تفسیرهاى مادى جهان به تنگ آمده است. بشر امروز احتیاج دارد به یک تفسیر روحانى از جهان.
2. بشر در میان این همه آزادیهایى که دارد احتیاج دارد به یک آزادى معنوى.
3. نیاز سوم قانونى که متکامل باشد یعنى بشر را به سوى کمال سوق بدهد ولى در عین حال از یک ایمان معنوى سرچشمه بگیرد که به هر پدیده ظاهرى رنگ معنوى بدهد.
آیا شما جز اسلام مکتب دیگرى پیدا مىکنید که این نیازها را برطرف کند؟ چه خوب مىگوید قرآن!
روی سخن اقبال تنها مسلمانان نیست بلکه کل بشریت است . هر چند جوابگوی نیازهای بشریت را تنها اسلام میدهد. اسلام ناجی بشریت و پاسخگوی نیازهای مادی و معنوی است .
نیاز انسان به علم و ایمان توأما، سخت توجّه اندیشمندان را- اعمّ از مذهبى و غیر مذهبى- برانگیخته است.
«بشریّت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیرى روحانى از جهان، آزادى روحانى فرد، و اصولى اساسى و داراى تأثیر جهانى که تکامل اجتماع بشرى را بر مبناى روحانى توجیه کند. شک نیست که اروپاى جدید، دستگاههاى اندیشهاى و مثالى در این رشتهها تأسیس کرده است، ولى تجربه نشان مىدهد که حقیقتى که از راه عقل محض به دست آید، نمىتواند آن حرارت اعتقاد زندهاى را داشته باشد که تنها با الهام شخصى حاصل مىشود. به همین دلیل است که عقل محض چندان تأثیرى در نوع بشر نکرده، در صورتى که دین، پیوسته مایه ارتقاى افراد و تغییر شکل جوامع بشرى بوده. مثالیگرى اروپا هرگز به صورت عامل زندهاى در حیات آن نیامده و نتیجه آن «من» سرگردانى است که در میان دموکراسیهاى ناسازگار با یکدیگر به جستجوى خود مىپردازد که کار آنها منحصرا بهرهکشى از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپاى امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریّت است. از طرف دیگر، مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهایى مطلق مبنى بر وحیى مىباشند که چون از درونىترین ژرفاى زندگى بیان مىشود، به ظاهرى بودن آن رنگ باطنى مىدهد. براى فرد مسلمان شالوده روحانى زندگى امرى اعتقادى است و براى دفاع از این اعتقاد به آسانى جان خود را فدا مىکند.» (. احیاى فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 203.)
«اقبال لاهورى» تفاوت پیامبران را با سایر افرادى که مسیر معنوى به سوى خدا دارند (عرفا) ولى رسالت پیامبرى ندارند و اقبال آنها را «مرد باطنى» مىخواند، چنین بیان مىکند:
«مرد باطنى نمىخواهد که پس از آرامش و اطمینانى که (در مسیر معنوى) پیدا مىکند به زندگى این جهانى بازگردد، امّا در آن هنگامى که بنا بر ضرورت بازمىگردد، بازگشت او براى تمام بشریّت سود چندانى ندارد، ولى بازگشت پیغمبر جنبه خلّاقیت و ثمربخشى دارد، بازمىگردد و در جریان زمان وارد مىشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازهاى از کمال مطلوبها خلق کند. براى مرد باطنى آرامش مرحله نهایى است، براى پیغمبر بیدار شدن نیروهاى روانشناختى اوست که جهان را تکان مىدهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملا جهان بشرى را تغییر دهد.» (احیاى فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143.
اقبال لاهورى مىگوید:
«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وى مربوط مىشود به جهان قدیم تعلّق دارد و آنجا که پاى روح الهام وى در کار مىآید متعلّق به جهان جدید است. زندگى در وى منابع دیگرى از معرفت را اکتشاف مىکند که شایسته خطّ سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانى استقرائى است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حدّ کمال مىرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگى نمىتواند پیوسته در مرحله کودکى و رهبرى شدن از خارج باقى بماند. الغاى کاهنى و سلطنت میراثى در اسلام، توجّه دائمى به عقل و تجربه در قرآن، و اهمّیّتى که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشرى مىدهد، همه سیماهاى مختلف اندیشه واحد ختم رسالت است ... اندیشه خاتمیّت را نباید به این معنى گرفت که سرنوشت نهایى زندگى، جانشین شدن کامل عقل به جاى عاطفه است. چنین چیزى نه ممکن است نه مطلوب ...» (. احیاى فکر دینى در اسلام، ص 145.
شهید مطهری اقبال را چنین معرفی می کنند :
اقبال مرد مفکرى بوده یعنى از خودش ابتکار داشته. ابتکارهایش مورد توجه است گواینکه اطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامى خیلى وسیع نبوده، ولى انصافا باید تصدیق کرد که مرد صاحب فکرى بوده است. اقبال خودش در عین حال یک مشرب عرفانى دارد، به مسائل عرفانى و سیر و سلوک عرفانى و مکاشفات عرفانى سخت معتقد است، آن عرفان را «خود آگاهى باطنى» مىنامد. (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج4، ص: 402).
اقبال لاهورى را قطعاً یک قهرمان اصلاح در جهان اسلام باید به شمار آورد که اندیشههاى اصلاحىاش از مرز کشور خودش هم گذشت. به فرهنگ غرب و اندیشههاى فلسفى و اجتماعى غرب آشنایى عمیق داشته تا آنجا که در خود غرب به عنوان مفکّر و فیلسوف به شمار آمده است.
با همه آشنایى و شناسایى فرهنگ غرب، غرب را فاقد یک ایدئولوژى جامع انسانى مىدانسته است، برعکس معتقد بوده است که مسلمانان تنها مردمى هستند که از چنین ایدئولوژى برخوردار و بهرهمندند. لهذا اقبال در عین دعوت به فراگیرى علوم و فنون غربى، از هرگونه غربگرایى و شیفتگى نسبت به «ایسم» هاى غربى، مسلمانان را برحذر مىداشت. اقبال مىگوید:
مثالیگرى اروپا هرگز به صورت عامل زندهاى در حیات آن درنیامده، و نتیجه آن پیدایش «من» سرگردانى است که در میان دموکراسیهاى ناسازگار با یکدیگر به جستجوى خود مىپردازد که کار منحصر آنها بهرهکشى از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپاى امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر، مسلمانان مالک اندیشهها و کمال مطلوبهاى نهایى مطلق مبتنى بر وحیى مىباشند که چون از درونىترین ژرفاى زندگى بیان مىشود، به ظاهرى بودن آن رنگ باطنى مىدهند « احیاى فکر دینى، ص 204.».
اقبال در ذهن خود درگیریهایى که محمد عبده گرفتار آنها بوده داشته است، یعنى یافتن راه حلى که مسلمانان بدون آنکه پا روى حکم یا اصلى از اصول اسلام بگذارند مشکلات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى زمان خود را حل کنند. از این رو درباره مسائلى از قبیل اجتهاد، اجماع و امثال اینها زیاد مىاندیشیده است.
اقبال برخلاف سایر پرورشیافتگان فرهنگ غرب شخصاً معنویتگراست و از بعد روحى عرفانى و اشراقى نیرومندى برخوردار است. از این رو براى عبادت و ذکر و فکر و مراقبه و محاسبةالنفس و بالاخره سیر و سلوک و معنویت و آنچه امروز آن را درونگرایى مىخوانند ارزش فراوان قائل است و از جمله مسائلى که در احیاى فکر دینى طرح مىکند این مسائل است. اقبال احیاى فکر دینى را بدون احیاى معنویت اسلامى بىفایده مىشمارد. مزیت دیگر او این است که تنها مرد اندیشه نبوده، مرد عمل و مبارزه هم بوده است، عملًا با استعمار درگیرى داشته است. اقبال یکى از پایهگذاران و مؤسسان کشور اسلامى پاکستان است.
اقبال با آنکه به طور رسمى مذهب تسنن دارد، به اهل بیت پیغمبر علاقه و ارادتى خاص دارد و به زبان فارسى اشعارى انقلابى و آموزنده در مدح آنها سروده .شعر براى اقبال هدف نبوده، وسیله بوده است، وسیله بیدارى و آگاهى امت مسلمان.
او معتقد است که شرق اسلامى هویّت واقعى خود را که هویّت اسلامى است از دست داده و باید آن را باز یابد. اقبال معتقد است همان طور که فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و یا گم کردن شخصیت مىشود، از خود فاصله مىگیرد و با خود بیگانه مىگردد، غیر خود را به جاى خود مىگیرد .جامعه مانند فرد، روح و شخصیت دارد، مانند فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت مىگردد، ایمان به خود را و حس احترام به ذات و کرامت ذات را از دست مىدهد و یکسره سقوط مىکند. هر جامعهاى که ایمان به خویشتن و احترام به کیان ذات و کرامت ذات خویشتن را از دست بدهد محکوم به سقوط است. اقبال معتقد است که جامعه اسلامى در حال حاضر در برخورد با تمدن و فرهنگ غربى دچار بیمارى تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت شده است. «خود» این جامعه و «خویشتن» اصیل این جامعه و رکن رکین شخصیت این روح جمعى، اسلام و فرهنگ اسلامى است.
اقبال فلسفهاى دارد که آن را «فلسفه خودى» مىنامد. وی باور دارد : لازمى که مصلحان باید انجام دهند بازگرداندن ایمان و اعتقاد این جامعه به «خود» واقعى او یعنى فرهنگ و معنویت اسلامى است، و این است «فلسفه خودى».
اقبال همواره کوشش دارد مجدها، عظمتها، فرهنگها، لیاقتها، شایستگیهاى این امت را به یاد او آورد و بار دیگر او را به خودش مؤمن سازد. اینکه اقبال، قهرمانان اسلامى را از لابلاى تاریخ بیرون مىکشد و جلو چشم مسلمانان قرار مىدهد به همین منظور است. از این رو اقبال حق عظیمى بر جامعه اسلامى دارد.
اقبال اندکى مانند سید جمال، و نه در حد او، شعاع اندیشه و فعالیتهاى اصلاحىاش از مرزهاى کشور خودش گذشته و کم و بیش در همه جهان اسلام اثر گذاشته است.
از دیدگاه شهید مطهری بر این باورند : نقصى در کار اقبال است که عمده در دو چیز است:
یکى اینکه با فرهنگ اسلامى عمیقاً آشنا نیست. با اینکه به مفهوم غربى واقعاً یک فیلسوف است، از فلسفه اسلامى چیز درستى نمىداند. اظهار نظرهاى اقبال درباره براهین فلسفى اثبات واجب و درباره علم قبلالایجاد که از مسائل مهم الهیات است و همچنین فلسفه او در باره ختم نبوت- که به جاى آنکه ختم نبوت را اثبات کند، به ختم دیانت منتهى مىشود که خلاف منظور و مدّعاى خود اقبال است- دلیل ناآگاهى اقبال از فلسفه اسلامى است، همچنان که در زمینه سایر علوم و معارف اسلامى نیز مطالعاتش سطحى است. اقبال با آنکه سخت شیفته عرفان است و روحش روح هندى و اشراقى است و بعلاوه سخت مرید مولاناست، عرفان اسلامى را در سطح بالا نمىشناسد و با اندیشههاى غامض عرفان بیگانه است.
نقص دیگر کار اقبال این است که برخلاف سید جمال به کشورهاى اسلامى مسافرت نکرده و از نزدیک شاهد اوضاع جریانها و حرکتها و نهضتها نبوده است و از این رو در ارزیابیهاى خود در باره برخى شخصیتهاى جهان اسلام و برخى حرکتهاى استعمارى در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است.
اقبال در کتاب احیاى فکر دینى در اسلام نهضت وهابیگرى را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه، اصلاحى و اسلامى پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخى دیکتاتورهاى چکمهپوش کشورهاى اسلامى را ستوده است. این خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنى است. (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج24، ص: 60).
ادامه دارد
ر.دارائی
پایان پیام/
نظر شما