به گزارش خبرگزاری شبستان، کتاب «تو شهید نمیشوی» شامل روایتهایی از زندگی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی بهتازگی توسط انتشارات راه یار به چاپ بیست و هفتم رسیده است.
کتاب «تو شهید نمیشوی» شامل روایتهای احمدرضا بیضایی برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است.
محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی (ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام میاندیشید، مطالعات دینی و سیاسیاش تعطیل نمیشد و با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله (ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش که دی ۱۳۹۲ بود، به یکی از یاران نزدیکش گفته بود این سفرش بیبازگشت است. سرانجام در ۲۹ دی ۱۳۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفرصادق (ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله تروریستهای تکفیری به شهادت میرسد.
در ادامه برشهایی از کتاب را میخوانید:
«چطور بخوابم؟ میدان انقلاب، سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر همیشه مینشستیم توی ماشین و بعد روبوسی میکردیم. آن روز، موقع روبوسی دیدم چشمهایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف میزد. حتی کلمات را اشتباه ادا میکرد. مرتب دستش را میکشید روی سرش. به زور چشمهایش را باز نگه داشته بود.
گفتم: «چرا این طوری هستی؟» گفت: «سه چهار روز است درست نخوابیدم و خانه هم نرفتهام.»
گفتم: «بیابان بودی؟» گفت: «آره» میدانستم دوره آموزشی برگزار کرده است.
گفتم: «خب این طوری درست نیست. زن و بچه هم حق و حقوقی دارند. چرا خانه نرفتهای؟»
گفت: «بعضی از اینهایی که مهمان ما هستند (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعفاند. طرف کاپشنش را فروخته آمده، چطور اینها را ول کنم بروم توی خانه بخوابم؟» آماده شهادت یا آرزوی شهادتیکی از چیزهایی عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم نحوه رسیدن به خبر شهادتش بود، از لابهلای حرفهایی که با محمودرضا در خلوت میزدیم و از حالتهایی که داشت، معلوم بود که هوای شهادت دارد. چهار ماه قبل از شهادتش بود که پشت تلفن، برای اولین بار به صراحت از شهادتش گفت. در اولین دیدارم با محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم این بار که به سوریه میرود، شماره تماس مرا به یکی از هم سنگرهایش در تهران بدهد که اگر خبری بود، قبل از رسیدن به خانواده، اول به من برسد! از او قول گرفتم که این کار را بکند. بعد از شهادتش که گاهی یادم میافتد چطور سرچنین چیزی با هم تصمیم گرفتیم. بُهتَم میگیرد. نمیدانم چطور، اما خیلی عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم. محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد.»
چاپ بیست و هفتم اینکتاب با ۱۵۲ صفحه، شمارگان ۲۰۰۰ نسخه و قیمت ۴۵ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما