خبرگزاری شبستان: اگر کسی به فطرت اسلام به دنیا آمده باشد و اسلام را دین خود بداند هنگامیکه به حد بلوغ و تکلیف رسید انکار ضروری از ضروریات دین مقدس اسلام را بنماید حکم مرتد فطری بر او بار می شود، مصداق به تمام معنای این حکم (میرزا علی محمد باب) و (میرزا حسینعلی بهاء) هستند چراکه این دو نفر (علی المشهور) و بعلاوه مدارکی که از هر دوی آنها در دسترس مسلمانان است منکر ضروریات اسلام بلکه به صراحت لهجه منکر ضروریات تمامی شرائع انبیاء (ع) (از قبیل توحید و معاد) بوده اند، پس هر دوی ایشان مرتد فطری خواهند بود و البته هرکس هم که به طریقه این دو نفر باشد مسلما حکم ارتداد بر او بار خواهد شد لذا برای اینکه مخاطبان با این مسلک زشت خبیث آشنا شوند و فریب هر صیادی را از این رشته شقیه نخورند و گوهر ایمان خود را از دست ندهند و به حکم مرتد فطری مبتلا نشوند در چند مقاله پی در پی سعی داریم شناسنامه این دو نفر را بانضمام معتقدات ایشان و محرکینی که از بیگانگان آنان را تحریک به دینسازی کردند و فتنه و آشوبی که در ایران به پا نمودند به طور اختصار بیان کنیم.
سرگذشت سید علی محمد باب، رییس بابیان بنابر نقل از کتبی چون "فتنه باب"، تصنیف مرحوم اعتضاد السلطنه، "سه مقاله" جناب آقای عبد الحسین نوائی دام عزه، "اسرار العقائد" جنت مکان میرزا ابوطالب شیرازی، کتاب مستر براون موسوم به "مواد تحقیق درباره مذهب باب"، "یادداشت های کینیاز دالگوروکی"،معاون سفارت روس در ایران و "شمشیر بران" تألیف صدر الدین مولوی فاضل زید فضله به شرح ذیل است.
تولد میرزا علی محمد باب و پدر و مادر او
تولد میرزا علی محمد باب در بلده شیراز و در روز اول محرم سال (1235) هجری بوده است. (پدرش) میرزا رضای بزاز از تجار شیراز است (مادرش) خدیجه نام شیرازیه بوده که تا مدتی بعد از کشته شدن پسرش سید علی محمد حیات داشت و به مادر باب معروف بود ولی از گفتارهای پسر خود تبری داشت و در اواخر عمر خود مجاورت کربلای معلی را اختیار نمود و همانجا ماند تا از دنیا رفت.
و اما پدرش میرزا رضا در همان اوان کودکی پسرش میرزا علی محمد از دنیا رفت لذا میرزا علی محمد تحت نظر خالوی خود سید علی نام پرورش یافت در سن شش سالگی و یا هفت سالگی در تکیه از تکایای شیراز که در او مقابر بسیار و قبور بعضی از مشایخ صوفیه بوده موسوم به (قهوهء اولیاء) به مکتب می رفت در نزد معلمی ملقب به (شیخا) موسوم به (شیخ عابد) و بسیار میرزا علی محمد کند ذهن بوده به طوری که شیخ عابد او را تنبیهات بدی می نمود، مطابق برنامه مکاتیب آن عصر تحصیلات ابتدائی خود را فی الجمله به پایان رسانید ولی چون کند ذهن بود تحصیلات او بجائی نرسید بعدا خالوی او سید علی او را از مکتب بیرون آورد و به کسب و کار و تجارت وادارش نمود بعدا مدتی از شیراز مهاجرت به(بوشهر) نمود و در آنجا رحل اقامت انداخت و صوره به تجارت مشغول گردید و گاهی هم در اوائل بلوغ مشغول تحصیل علوم صرفونحو شد ولی اعتنائی به علوم رسمیه نداشت و در همین ایام تغییر عجیبی در حال او پیدا شد و مانند صوفیه و دراویش به ریاضت و تحمل امور شاقه اشتغال پیدا نمود که یکی از ریاضتهای او این بود که مدت دو سال در شدت هوای گرم(بوشهر) در وقت بلندی آفتاب بر بالای بام می ایستاد برای ریاضت کشیدن و در نتیجه این ریاضت مندراری و بدون میزان شرعی و دستور شریعت خورده رطوبت دماغش کم شد و خستگی مغز و دماغ پیدا نمود و ضمنا از تجارت هم دست کشید.
مسافرت سید علی محمد باب از بوشهر به کربلا
میرزا علی محمد باب بعد از خستگی از تجارت به واسطه ریاضت بی جا و نیز خستگی دماغ از بوشهر مسافرت نمود به کربلای معلی و مدتی مجاورت کربلا را اختیار نمود و در آن اوقات تابعین جناب شیخ احمد احسائی طاب رمسه که رییس جماعت شیخیه است در کربلا بسیار بودند که به طریقه شیخ احمد در عقائدش معتقد بودند و در همان اوان بزرگ شاگرد شیخ احمد که سید کاظم رشتی باشد در کربلا تدریس می نمود و مروج طریقه شیخ بود. ضمنا میرزا علی محمد هم که در عنفوان شباب و جوانی بود پای درس سید کاظم آمد و شد می کرد و در نتیجه میل به طریقه شیخیه نمود و مدت زمانی در نزد سید کاظم در کربلا شاگردی نمود و سید کاظم هم مردی بوده است جزافهگو و بافنده و در بافندگی و گزافهگوئی و پشت هم اندازی و رطب و یابسبافی مهارتی بسزا داشت به اندازه ای که هر سخن مهلمی که بدست سید کاظم میدادند پیرایهها به او میبست و او را مربوط به عوالم غیبیه و علویة مینمود.
خرابی کار میرزا علی محمد اینجا شد که خود قبل از ملاقات سید کاظم برای ریاضت باطلی که کشیده و آفتاب بوشهر مغز سر او را خراب و رطوبت آن را خشکانیده و علیلش ساخته و بدین علت اباطیل و مزخرفات بسیار می گفت، کلمات بغرنج سید کاظم هم در ماده او مزید بر علت شده (وزاد فی طنبوره نغمة اخری).
کلمات درسی سید کاظم او را تهییج نموده و به جزافهگوئی تربیت شد، این بود که قدس خشک او را مبدل به بیدینی کرده و یکی از علل مهم جزافهگوئی میرزا علی محمد باب که شاید علت مهم یاوهسرائی او گردیده این بود که در درس سید کاظم مشرب او را بدست آورده که موجودات عالم چهار رتبه دارند رتبهء اول رتبهء توحید و مقام لا اله الا اللّه است رتبه دوم رتبهء خاتمیت و مقام محمد رسول اللّه صلی الّله علیه و سّلم است، سوم رتبهء خلافت و مقام امامت علی ولی اللّه است و رتبهء چهارم رتبهء خلیفة الخلیفه و الرکن الرابع و النور الساطع و جلوهء احمدیه است که مقام شیخ کامل و مرشد و اصل شیخ احمد احسائی است که حضرات شیخیه بالخصوص حاجی کریمخان شیخی شیخ احمد احسائی را رکن رابع و باب امامت میدانند و البته حاجی کریمخان هم این مطلب یعنی مسئله رکن رابع را از افادات استادش سید کاظم رشتی گرفته است.
میرزا علی محمد باب هم مدعای اول خود را از همینجا سرچشمه گرفت لذا در وحله اولی دعوای بابیت کرده و خود را رکن رابع و باب امامت معرفی نموده و از همین جهت معروف شد به میرزا علی محمد باب (بنابر نقل مجله شمشیر بران) در شب پنجم جمادی الاولی سال 1260 ادعای بابیت نمود به حکم این مشرب یعنی مشرب شیخیه شیخ احمد احسائی باب اول امامت است و سید کاظم رشتی باب دوم است و سید علی محمد باب هم باب سوم است و چون او هم هوس بابیت نمود گرچه در بدایت امر دعوای او در پس پردهء خفا بود ولی کمکم از پرده بیرون آمد و آوازهء(باب)بودن میرزا علی محمد در بین شاگردان سید کاظم پیچید. فرقهء شیخیه که نهایت اشتیاق و اظهار حرارت نمودن برای ظهور امام عصر ارواح العالمین له الفداء را داشتند چون نغمهء(بابیت) میرزا علی محمد را شنیدند و گمان کردند که او درب امامت است لذا دور او را گرفتند و یک جمعیتی به نام(جماعت بابی) تشکیل گردید.
آهنگهای گوناگون میرزا علی محمد باب
چنانچه مرقوم شد خشکی دماغ میرزا علی محمد باب و خالی شدن مغز او از رطوبت در اثر تابش آفتاب بوشهر و در دنبالش هم جزافهگوئی های معلمش سید کاظم رشتی اینها رویهمرفته به ضمیمه جهالت مردم عوام ایجاب نمود که میرزا محمد دعوای خود را بالا ببرد گاه ادعا کرد (انا المنتظر). بعد از آن رفت به مکه معظمه تا در آنجا دعاوی باطل خود را آشکار کند، محیط حجاز را مساعد با دعوای خود ندید لذا ناامید برگشت به سمت ایران گاه در بوشهر مانده مشغول کار شد و جزافهگوئیهای خود را در بوشهر آشکار نمود و دعاوی دیگری اضافه کرد گاه می گفت من(نقطهء اولی) هستم گاه می گفت من(ذکر اکبر) می باشم گاه می گفت (انا القائم) من آنکسی هستم که هزار سال است انتظار او را دارید یکجا می گفت (اول من امن بی نور محمد و علی) یعنی اول کسیکه بمن ایمان آورد نور حضرت محمد صلی الّله علیه و سّلم و حضرت علی علیه السلام بوده بعد دید یک مشت از مردم رسما گوساله هستند صداها و نداها را می پذیرند کمکم هوس خدائی کرد نغمهء (لا اله الا انا احد الاحید) زد یعنی نیست خدائی مگر من تنها و بالجمله در نتیجهء زوال عقل و خشکی مغز در مقام دینسازی و ترتیب دستگاه شیادی و صیادی برآمد و در بوشهر و شیراز مشغول جمع کردن مریدان نادان شد.
در این موقع که جناب میرزا خدا بنای دعوت گذارد مرحوم حسین خان نظام الدوله حاکم فارس بود روز شانزدهم ماه شعبان 1262 چند سواری فرستاد تا میرزا علی محمد را در بوشهر دستگیر نمودند و به شیراز آوردند و در شیراز از مجلس محاکمه در حضور علمای اعلام تهیه نمودند و به او گفتند چه ادعا داری در جواب گفت دینی آوردهام که ناسخ دین شما است و کتاب من بهتر از قرآن شما است گفتند طریقه و مسلک خود را به قلم بیاور (باب) چند سطری نوشت نوشته او را گرفتند و مطالعه نمودند دیدند بسیار غلط و نامربوط است نظام الدوله گفت با اینکه هنوز لفظی چند صحیح نتوانی نوشت که از قانون عربیت خارج است چه طور ادعا می کنی که دین من بهتر از دین حضرت محمد صلی الّله علیه و سّلم است؟
نظام الدوله حکم داد تا او را چوب زیادی زدند میرزا محمد علی هم زیر چوب زبان به توبه و انابه گشود و فریادش زیر چوب بلند شد اظهار پشیمانی کرده و بعد حاضر شد برود مسجد وکیل شیراز پای منبر شیخ ابوتراب که امام جماعت آن مسجد بود و علنا در حضور مردم توبه نماید این بود که به نقل از کتاب اعتضاد السلطنه و سه مقاله آقای عبد الحسین نوائی و کتاب تاریخ بنیل زرندی و کتاب روضة الصفا روز جمعه بود که باب را بردند مسجد وکیل در بالای منبر علنا گفت لعنت خدا بر کسیکه مرا وکیل امام غائب بداند و لعنت خدا بر کسیکه منکر دین حضرت محمد صلی الّله علیه و سّلم باشد، لعنت خدا بر کسیکه مرا مدعی مقام بداند و بعد هم پای جناب شیخ ابوتراب را بوسید و بعد هم مدت شش ماه در حبس او را نگاه داشتند و یگانه علت برای دعاوی باطله میرزا علی محمد باب اعتیاد به چرس و بنک بوده چنانچه صاحب سه مقاله جناب آقای عبد الحسین نوائی در مقالات خود نگاشته حاجی میرزا قاسی که در آن موقع صدراعظم ایران بود نامه به علمای شیراز و یا اصفهان در همین باب که دعاوی باطله محمد علی از روی چرس و بنک است نوشت به این مضمون که چون اکثر این طائفه شیخی را مداومت به چرس و بنک است جمیع گفتهها و یاوهسرائی های علی محمد باب از روی نعشه حشیش است که آن بدکیش را به آن خیالهای باطل انداخته است، در انتهی راقم این کلمات گوید که یک شاهد بزرگ برای این قسمت که میرزا علی محمد باب گرفتار چرس و بنک بود نوشته (کینیاز دالگوروکی) مامور امپراطوری روس است که در سفارتخانه روس در ایران شغل مهمی داشته و در مقابل انگلیس ها سیاست روسها را در ایران بکار انداخته که یکی از عوامل مهم سیاست روسها در ایران فتنهء باب و بهاء بوده (بالاخره کینیاز دالگوروکی)در یادداشت های خود راجع به حقیقت مذهب (باب و بهاء) می نویسد در ص 26 و ص 47 که من به حکم مأموریت خود که در ایران از طرف امپراطوری روس داشتم و در مقابل رقیب دولت روس که حضرات انگلیس ها باشند به فعالیت و سیاستبازی مشغول بودم، یکی از فعالیتهای من در ایران دینسازی در مقابل اسلام بود.
این جناب کینیاز می نویسد که من به حکم مأموریت از طرف روسها ملبس به لباس روحانیت شدم و به نام (شیخ عیسی لنکرانی) وارد کربلا شدم و در درس آقا سید کاظم رشتی که یکی از رؤسای مسلک شیخیه است حضور به هم می رسانیدم و در حوزه درس آقا سید کاظم در کربلای معلی برخوردار به (سید علی محمد باب) شدم بعد می نویسد که سید علی محمد باب ریش تنگ طلائی داشت و خوش چشم و ابرو بود و دماغ کشیده داشت و میانه بالا و لاغر اندام بود و به قلیان هم علاقه مفرطی داشت و بالاخره مسلک شیخیه در صحنه کربلا یک غوغائی و اختلافاتی ایجاد کرده و بعضی حرفها برخلاف علمای شیعه در کربلا می زدند که یکی از آنها مسئله رکن رابع بوده و یکی دیگر غلو شیخیة درباره (ائمه هدی) علیهم السلام بوده که در واقع ائمه علیه السلام را بالاتر از پیغمبران می دانستند و بالاخره شاگردان درس سید کاظم به من اظهار تمایل می کردند ولی سید علی محمد باب بیشتر از دیگران به من اظهار تمایل می کرد.
و بالاخره (کینیاز روسی) باطن ولی (شیخ عیسی لنکرانی) ظاهر می نویسد که میرزا علی محمد قلیان چرسدار می کشید و به من تعارف نمی نمود بدو گفتم چرا به من تعارف نمیکنی گفت تو هنوز قابل اسرار نشدی که از این قلیان بکشی، روزی از او پرسیدم اینکه می کشی توسط قلیان چه چیز است گفت این به عقیده اسرار و به قول عامه چرس است، دانستم که از برگ شاهدانه می گیرند و به قول معروف (حشیش است) از این دو عبارت حاجی میرزا آقاسی و سفیر روس کینیاز کاملا روشن شد که جناب باب مبتلا به حشیش و چرس و بنک بوده است.
بعد می نویسد که میرزا علی محمد به واسطه چرس میل به درس و مطالعه نداشت یک روزی در سر درس آقای سید کاظم یک نفر طلبه تبریزی سؤال نمود که آقا حضرت صاحب الزمان کجا تشریف دارند آقا فرمود من چه می دانم همهجا هست شاید در همینجا تشریف داشته باشند. (کینیاز) روسی می گوید من از این فرمایش آقای آسید کاظم استفاده نمودم که فرمود شاید همینجا تشریف داشته باشند و آن این بود که میرزا علی محمد باب به واسطه کشیدن قلیان چرس و صحبت های بیهوده و دماغش معیوب شده و مغزش خراب گردیده و بعلاوه بواسطه نخوت و غروری که داشته جاهطلب بود و حب مقام داشت، منهم که پیوقت می گشتم که عمل سیاسی خود را انجام دهم و اختلافی بین مسلمین ایجاد کنم لذا موقعیت به من اجازه داد که از اینجا مقصد سیاسی خود را شروع کنم از آن روزی که این حرف در سر درس سید زده شد من بینهایت به میرزا علی محمد احترام می گذاشتم و در مجالس برای او حریم قائل می شدم و حضرت آقا به او می گفتم، یک شبی میرزا علی محمد مست قلیان چرس شده من با یک حال خضوعی بدو گفتم چه می شد(حضرت صاحب الامر) به من تفضلی و ترحمی می فرمود زیرا بر من پوشیده نیست که (تویی تو)، سید یک پوزخندی زده و خودش را از تنک و تا نینداخت، من هم مصمم شدم که یک دکان جدیدی در مقابل دکان دگری در مذهب شیعه ایجاد کنم که (بابیگری) باشد، گاه به میرزا علی محمد می گفتم تو صاحب الزمانی خود را از من مپوش تا یک روزی میرزا علی محمد عصبانی شد به من گفت شیخ عیسی این صحبت ها را کنار بگذار صاحب الزمان از صلب امام حسن عسکری علیه السلام و بطن نرجس خاتون است صاحب ید و بیضا است صاحب معجزه است مرا دست انداختی من پسر میرزا رضای شیرازی و مادرم رقیه موسوم به خانم کوچک و از اهل کازرون است.
گفتم آقای من مولای من تو خود میدانی که بشر هرگز هزار سال عمر نمی کند تو سیدی و از صلب حضرت امیری آنچه بر من محقق شد تو باب علمی و صاحب الزمانی من دست از دامن تو بر نمیدارم (تا اینکه کینیاز روسی یعنی شیخ عیسی لنکرانی در ص 28 از یادداشت های خود می نویسد) آری سید بهترین آلت برای این عمل بود خواه و یا ناخواه سید را تحریک نمودم که دعوی صاحب الزمانی کند و البته چرس قلیان حشیش و ریاضت های باطله او هم به من کمک داد و کمکم به او دل دادم که اینهائی که ادعا کردهاند(مانند قادیانی)ها و امثال ذلک از تو مهمتر نبودند، من به شما قول می دهم که چنان به تو کمک کنم که همه ایران به تو بگروند تو فقط حال تردید و ترس را از دل خود بیرون کن و متلون مباش هر رطب و یابسی بگوئی مردم زیر بار تو می روند حتی اگر خواهر را به برادر حلال کنی، سید درست گوش می داد و بینهایت طالب شده بود که ادعائی بکند ولی جرأت نمی کرد من هم برای اینکه در او جرأت ایجاد کنم به بغداد رفتم چند بطر شراب خوب قوی تهیه نمودم و چند شبی به او خورانیدم و بدو گفتم تو اهل حالی اگر بر این چرس قدری علاوه کنی و از این آب انگور مشروب بنوشی نشاط تو زیاد می شود و بالاخره از من اصرار و از او انکار عاقبت رگ جاهطلبی او را پیدا کردم و او را به حدی تحریک کردم که کمکم دعوی این مقام صاحب الزمانی بر او آسان آمد.
(کینیاز دالگوروکی روسی) در یادداشتهای خود (در ص 29 و ص 30) می نویسد که من با خود فکر می کردم که چگونه یک ملت ضعیف شیعه ایرانی با این عده قلیل بر تمام طوائف سنی و بر یک دولت بزرگی مثل عثمانی غلبه کردهاند و بعلاوه جنگهائی با دولت قوی روسیه نموده و لشگر انبوه روسیه را از میان برداشتند و در جنگهای بزرگ فتح و ظفر نصیب ایرانیان شد بعد از فکر زیاد دانستم که این فتوحات در نتیجه اتحاد مذهبی و عقیده ایمان راسخی است که بدین اسلام دارند و اگر هم گاه ایرانی و شیعه مسلمان و مسلمان شیعه رو به ضعف و انحطاط بگذارند در اثر آن اختلاف مسلکی از قبیل (صوفیگری) و (شیخیگری) است که در بین جامعه شیعه پیدا شده و آنان را از غلبه بر دشمنان باز خواهد داشت.
لذا من هم که (کینیاز دالگوروکی روسی) می باشم به حکم خدمت به دولت متبوع خود دولت روسیه درصدد برآمدم که من هم دین تازه دیگری در بین ایرانیان و شیعیان مسلمان ایجاد نمایم که این دین تازه وطن نداشته باشد و از بار رفتن وطن هم واهمه نداشته باشد. زیرا تشخیص دادم که فتوحات ایران در نتیجه وطندوستی و وطن خواهی و اتحاد مذهبی بوده پس من هم می توانم یک سال مسلک جدیدی بعلاوه مسلک درویشی و قلندری و مسلک شیخیگری به نفع دولت متبوع خود دولت روسیه در ایران تأسیس نمایم.
تحریکات اجانب برای ایجاد نفاق بین مسلمانان
(کینیاز دالگوروکی) نماینده دولت روس در کشور ایران در یادداشت خود می گوید: لذا مصمم شدم که این آقا یعنی میرزا علی محمد را خواه و یا ناخواه در ایران علم نمایم و به نغمه منم صاحب الزمان یک مسلک تازه در بین جامعه شیعه ایجاد کنم تا یک اختلاف دیگری بعلاوه صوفیگری و شیخی گری در جامعه شیعه پدید آید تا بدین وسیله رشته اتحاد مسلمان ایرانی را از هم گسسته و گسیخته نموده باشم (نویسنده) گوید که از بیانات کاملا مکشوف آمد که در این قرون اخیر هر نغمه و صدائی که در ایران در بین جامعه مسلمان بلند شد و ایجاد خلاف بین ایرانیان نمود یا همه آنها و یا بیشتر از آنها به تحریک اجانب و بیگانگان بوده تا بدین وسیله مقاصد شوم خود را در ایران بلکه در تمام آسیا بدست بیاورند و البته این تحریکات نفاقآمیز و حیلهانگیز یا از طرف روسها بوده و یا از ناحیه انگلیس ها پیدا شده است.
بالاخره (کینیاز) می گوید که من به میرزا علی محمد گفتم از من پول دادن و از تو ادعا نمودن حتی به او وعده دادم که یک قشون منظمی پشتسر این گفتار خواهد بود لذا میرزا علی محمد هم که مادهاش از چند جهت مهیا بود به حکم جاهطلبی حاضر شد برای دعوی با بیت و بعد هم مهدویت و بعد هم آوردن دین تازه و بعد هم زدن نغمهء الهیت و ربوبیت و به تحریک(کینیاز)سیرت و شیخ عیسی صورت میرزا علی محمد حرکت کرد از عراق عرب و به ایران آمد و در بوشهر بدوا و در شیراز ثانیا دعوی خود را آغاز نمود و کمکم رسید آوازه او به سمع روحانییون شیعه و دولت شیعه و از طرف دولت و نیز از طرف روحانیت تحت تعقیب قرار گرفت و منتهی شد به توبه و چوب خوردن و حبس شدن آن هم بعد از اینکه در مجلس محاکمه بین او و علمای شیعه در حضور حاکم شیراز(حسین خان نظام الدوله) محکومیت برای او پیدا شد و نتوانست جواب علما را بدهد و از هرچه که از او سؤال می کردند وامی ماند و عاجز می شد و نمی توانست جواب بگوید و چون بعضی از کلمات جنونانگیز و سفاهتآمیز در بین سخنان او از او بروز نمود که حضار مجلس دعاوی او را از روی سفاهت و تهی مغزی او شناختند.
لذا بعضی از علما در آن مجلس تأمل در فتوای به وجوب قتل او نمودند و حرف های او را از روی دیوانگی شناختند لذا برای اسکات مردم شیراز قناعت کردند که در مسجد وکیل شیراز در مقابل جمهور ناس از دعاوی خود اظهار تبرئه نماید و حضورا توبه کند.
توبه باب در مسجد وکیل شیراز
لذا او را آوردند در مسجد وکیل شیراز پای منبر آقا شیخ ابوتراب، میرزا علی محمد قدم به پله اول و دوم و سوم منبر گذارد و حضورا گفت (ایها الناس) اینکه مردم می گویند که من ادعای دین تازه نمودهام و یا اینکه دعوی مهدویت کردهام به دروغ و کذب نسبت به من دادهاند من به هیچوجه دعوی دین تازه ننمودهام و ادعائی هم ندارم اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه و ان علی ولی اللّه وان الائمة من ولده حجج اللّه و اولیاء اللّه (مردم بدانید) اعتقاد من این است که امام دوازدهم حضرت صاحب الزمان، حجة ابن الحسن(ع) است و آن بزرگوار است مهدی موعود و قائم آل محمد صلی اللّه علیهم اجمعین و از زمان پدر بزرگوارش تاکنون غائب از انظار است و هر وقت مشیت الهی تعلق گیرد ظهور خواهد فرمود خدا لعنت کند کسی را که به غیر از این متدین بدینی و مذهبی دیگر بوده باشد (پس از آن ساکت گردید).
جناب آقا شیخ ابوتراب فرمود: میرزا علی محمد خفت عقل دارد و مجنون است اگر چیزی گفته باشد از روی جنون و دیوانگی گفته است پس فرمود به او اکنون استغفار نما بگو استغفر اللّه الذی لا اله الا هو پس میرزا علی محمد هم صیغه استغفار بر زبان جاری نمود و از منبر به زیر آمد، پس حاکم نظام الدوله هم امر فرمود که میرزا علی محمد برود در خانه بنشیند و از اقارب و خویشان او هم ضامن گرفت که از خانه بیرون نیاید.
مسئله توبه باب را در شیراز اشخاص مختلف نوشتهاند مرحوم اعتضاد السلطنه در رساله فتنه باب-میرزا عبد الحسین نوائی در سه مقاله خود نقل از تاریخ بنیل زرندی که از بابیة دوره باب بوده و کتاب روضة الصفا تاریخ اسلامی و کتاب مقاله سیاح بابی بطور اشاره در ص 10.
دلیل بطلان میرزا علی محمد توبه او در مسجد وکیل شیراز است
نگارنده این کلمات گوید که اگر هیچ دلیلی برای بطلان میرزا علی محمد باب نبود مگر همین صیغه توبه او در مسجد وکیل شیراز هر آینه کفایت در بطلان او می کرد (زیرا مدعیان بر حق از سلسله انبیاء و اوصیاء علیهم السلام) هرقدر هم مورد آزار و شکنجه دشمن واقع می شدند هرگز حرف خود را پس نمی گرفتند و واپس نمی زدند. ببینید حضرت خلیل علیه السلام را در آتش انداختند حاضر برای سوخته شدن گردید ولی دعوای خود را پس نگرفت، حضرت موسی علیه السلام با یک دولت فرعونی و جمعیت قبطیان طرفیت نمود و برای محکوم کردن سحره بابل ایستاد و یکتنه مقابله نمود و حرف خود را پس نگرفت و همچنین حضرت عیسی علیه السلام به قول حضرات نصاری تا پای دار ایستاد بلکه به قول آنان تا بالای دار رفت و دعوای خود را پس نگرفت بالاتر از همه انبیاء حضرت محمد علیه السلام مجنونش گفتند و دروغگویش نامیدند و سنگ بارانش کردند شکمبه شتر بر سر مبارکش انداختند دست از مدعایش برنداشت عاقبت بت پرستان گفتند هرچه بخواهی می دهیم از مدعایت دست بردار فرمود: اگر آفتاب را در یک دست من بگذارید و ماه را در دست دیگر غیر ممکن است که من دست از تبلیغ دین حق بردارم فرزندانش هم اقتدا به جد بزرگوار خود کردند. امام حسین علیه السلام تا پای کشته شدن خود و اولاد و یاران خود ایستاد بلکه تا پای اسیری عیالات خود و دست از گفتار خود برنداشت و زیر بار یزید شرابخوار نرفت، حضرت زین العابدین علیه السلام به حال مرض و اسیری و دچار غل و زنجیر بودن و دچار به دست دیکتاتور ستمکاری مانند یزید لعنه اللّه بودن و در کف یزید صورة مقهور بودن مع ذلک موقعیکه در مسجد شام در حضور یزید و یاران ستمکارش لعنهم اللّه بالای منبر می رود آن شهامت هاشمی را که همه شیندهاند به کار می برد و علنا مظلومیت پدر بزرگوارش و ستمکاری یزید را آشکارا به مردم شام می رساند و هیچ واهمه نمی کند و تقیه هم نمی نماید و حرف خود را هم پس نمیگیرد ولی میرزا علی محمد به یک چوب خوردن توبه می کند و مدعای خود را هم پس نمی گیرد (بلی) این است فرق در ما بین حق و باطل.
انتقال باب از شیراز به تبریز و حبس او در قلعهء ماکو
برحسب نگارش در کتب تاریخ و بالخصوص رساله فتنه باب که مرحوم اعتضاد السلطنه طاب رمسه به تحریر قلم آورده آن است که چون باب در مسجد وکیل در شیراز زبان به توبه و انابه باز نمود بالاخره بزیر آمد برای اینکه فتنه خاموش شود او را تبعید به اصفهان نمودند بالاخره به درخواست علمای اصفهان برای خموشی فتنه میرزا علی محمد باب حاجی میرزا اقاسی صدراعظم حکم داد که میرزا علی محمد باب را منتقل نمایند بهسمت تبریز و حبس در قلعه(ماکو) بدین مناسبت که قلعه ماکو بسیار دور دست واقع شده و مردم کمتر گرفتار فتنه و فساد می شوند.
لذا مدتی او را در قلعه ماکو حبس نمودند باز میرزا علی محمد در حبس هم آرام نداشته رسائل و نوشتههای بسیار به اطراف برای دعوت مردم به سوی خود مرقوم داشته و البته این خبرها به گوش علمای تبریز و سایر بلاد رسیده، نظر به اینکه علمای ابرار نمی خواستند بیمدرک شرعی حکم قتلی داده باشند روی درخواست امناء دولت و درخواست مسلمانان بلاد لذا حکم به احضار میرزا علی محمد در تبریز صادر شد.
کشته شدن میرزا علی محمد باب در تبریز
بنابر آنچه مرحوم اعتضاد السلطنه وزیر علوم و معارف در عهد ناصر الدین شاه رحمة اللّه علیهما در رساله خود که موسوم به (فتنه باب است) در کیفیت کشتهشدن میرزا علی محمد باب در تبریز مرقوم داشته بطور خلاصه این است که بعد از انقضاء مجلس محاکمه در حضور علماء تبریز و ولیعهد با میرزا علی محمد و چوب خوردن باب و توبهنامهء او که فرستاده بود برای ولیعهد و اظهار ندامت و پشیمانی خود از چرندیات و خرافات و بلکه کفریاتی که گفته بود و ثانیا حکم دادن ولیعهد که میرزا علی محمد باب را ببرند در قلعه چهریق محبوس سازند تا حکم قطعی درباره او صادر شود این بود که میرزا علی محمد باب در قلعه محبوس بود ولی بعضی از طرفداران او در سر السر در نزد او آمد و شد می نمودند و او هم بوسیله آنان کاغذپرانی می کرد برای دعوت بسوی خود تا در ایام سلطنت ناصر الدین شاه که بعد از پدر خود جلوس بر سریر پادشاهی نمود فتنه باب و بابیان باز در ایران بالا گرفت. مریدان و پیروان او قصد خروج کردند این بود که مرحوم میرزا تقی خان امیر نظام که در آن عصر وزیر ایران بود به عرض حضور مبارک رسانید که تا میرزا علی محمد باب زنده است مریدان او آرام نخواهند گرفت بهتر آن است که باب را به معرض هلاک درآورند و یکباره این آتش را خاموش کنند.
و بالجمله به صوابدید میرزا تقی خان امیرکبیر سلیمان خان افشاریه جانب آذربایجان رفت تا باب را از قلعهء چهریق آورده به معرض هلاک در آورد بعد از ورود سلیمان خان حشمة الدوله حمزه میرزا که در آنوقت حکومت آذربایجان داشت به احضار باب از قلعه چهریق به تبریز فرمان داد باب را آوردند با دو نفر دیگر یکی موسوم به (آقا محمد علی زنوزی) و دیگر (آ سید حسن یزدی) که همهجا با باب بودند.
و بالاخره بعد از محاکمه ثانوی با حضور علماء تبریز با میرزا علی محمد در حضور حشمة الدوله و باز محکوم شدن باب در جواب علما و تصمیم اجراء حکم قتل بنا شد او را به قتل برسانند و مردم ایران را از شر او و فتنهء او راحت سازند ولی فکر کردند که این کشتن در علن مردم تبریز واقع شود و یا در پنهانی. نظر به اینکه اگر میرزا علی محمد را در پنهانی به قتل برسانند دور نباشد که مردم نادان چنین پندارند که او زنده است و غیبت اختیار کرده است باز مرده و اصحاب او دست از فساد خود برندارند این بود که صلاح را چنین دیدند که بدوا او را در میان شهر و بازار بگردانند تا تمام مردمان او را ببینند بعد از گرداندن آن وقت او را به قتل برسانند.
بدین جهت میرزا علی محمد باب را با محمد علی و سید حسین برداشته به خانه حاجی میرزا باقر امام جمعه تبریز و ملا محمد ممقانی و آقا سید علی زنوزی بردند باب با آنکه عقیده خود را در خدمت آقایان علما در این دفعه پوشیده داشت به حکم سابقه به گفتارها و ادعاهای او گاه به مهدویت و گاه به نبوت علمای تبریز فتوا به قتلش دادند. و بنابر نوشته صاحب کتاب مفتاح باب الابواب در ص 234 و در ص 235 (به نقل آقای عبد الحسین نوائی)باب را در کوچه و بازار گردانیدند در حالیکه شب کلاهی بر سر داشت و پیاده با پای برهنه راه می رفت ولی محمد علی را به زنجیر بسته بودند-(مفتاح باب الابواب تألیف آقای زعیم الدوله میرزا مهدیخان)
و بالاخره مرحوم اعتضاد السلطنه می نویسد چون حکم قتل او و همراهانش صادر شد در آن هنگام سید حسین یزدی که یکی از همراهان باب و از فدائیان او بوده چون احساس مطلب نمود وحشت کرده اظهار توبه و انابه نمود به او گفتند که بایستی آب دهان بر روی محمد علی باب بیندازی و او را لعنت کنی تا از کشته شدن نجات پیدا کنی و او همچنان کرد و حضورا باب را لعنت نمود و از کشته شدن خلاص شد.
و لیکن آقا محمد علی هیچ از عقیده خود بازگشت ننمود بلکه اظهار نمود که اول مرا بکشید و بعد قصد باب کنید و بالجمله آنها را از میان بازار عبور دادند به میان میدان تبریز آوردند روز دوشنبه 27 شعبان سنه 1266 جماعتی از سربازان فوج بهادران را حکم دادند تا او را با ملا محمد علی هدف گلوله سازند اول ملا محمد علی را هدف قرار دادند جراحتی ابتداء پیدا کرده روی خود را به باب کرده گفت (از من راضی شدی) و بعد از آن مقتول شد.
و بعد از او باب را هدف قرار دادند از قضا گلوله به ریسمانی آمد که بدان دست باب را بسته بودند ریسمان گسیخته شد و باب افتاد روی زمین برخاسته پا به فرار گذارد و خود را به حجره یکی از سربازان انداخت و این گریختن او از باطن شریعت اسلام بود زیرا که ممکن بود بایستد و بگوید مردم ببینید سینه من باز است و هیچ گلوله به من اثر نکرد و این خود از کرامت من است ولی فرار او از کشته شدن بطلان او را کاملا آشکار نمود و سربازان چون گریختن او را دیدند دانستند که او را قدر و منزلتی نیست.
(راقم گوید همه خواندهاید که حضرت علی (ع) در شب قتل خود از کشته شدن خود خبر می دهد و با کمال وقار به محراب می رود و با تمام آرامش به نماز می ایستد و بعد هم ضربت می خورد و فرار نمی کند. فرزندش حضرت حسین علیهما السلام از کشته شدن خبر می دهد و آنقدر پایداری می کند تا کشته می شود ولی میرزا علی محمد باب پا بفرار میگذارد) بالاخره فوج بهادران چون بطلان میرزا علی محمد باب را به دست می آورند از فرار او لذا با دل قوی و خاطر آسوده بدان حجره رفته او را گرفتند وبستند و او را هدف گلولهاش ساختند و جسد او را چند روز درمیان شهر به هر طرف می کشیدند آنگاه در بیرون دروازه انداختند و طعمه سباع و حیوانات لاشخور گردید. انتهی کلام اعتضاد السلطنه صاحب مقالات ثلثه آقای عبد الحسین نوائی در مقالات خود می نویسد که طبیعیترین مطلب راجع به جسد باب همان است که بعد از کشته شدن باب در طی سه روز افتادن در خندق جانوران چیزی از آن باقی نگذاشتند.
البته درباره کشته شدن میرزا علی محمد باب و تاریخ قتل او و کیفیت جسد او و سرنوشت آن جسد کشته جماعت بابیان حرف ها دارند و احتراماتی برای او قائلند. ولی منابع اسلامی مانند ناسخ التواریخ مرحوم سپهر و کتاب روضة الصفا و کتاب منتظم ناصری و سایر کتب مؤلفین مسلمان همه می نویسند که جسد باب طعمهء حیوانات و لاشهخورها شد زیرا سه روز در خندق کنار شهر افکنده شده بود. این بود مختصری از تاریخچهء باب و اما تاریخچهء میرزا حسینعلی بهاء در شماره بعدی تبیین می شود.
نویسنده: حجت الاسلام والمسلمین جعفر خندق آبادی
پایان پیام/
نظر شما