به گزارش خبرنگار شبستان، فیلم با تیتراژ یک میهمانی خانوادگی که مبتنی بر دیالوگ است آغاز می شود.
پختن شله زرد بدون تناسب با میهمانی خانوادگی، رد و بدل شدن دیالوگ های نگار نوه احترام سادات و پافشاری او برای ماندنش در خانه مادربزرگ آماده کردن وسایل کباب توسط سایر اعضای خانواده احترام سادات معرفی خوبی برای شخصیت ها و داستان فیلم را ارایه نمی دهد.
تمام اطلاعات داستان فیلم مبتنی بر دیالوگ گویی صرف است تکرار جملات احترام سادات برای نصیحت نوه اش نگار خسته کننده است.
جملاتی مثل برو نمازت بخون برو به درست برس و یک لباس مناسب بپوش اگرچه با طنین صدای آهسته مادربزرگ و حکایت همراهی او با نسل جوان حکایت دارد اما در اثر تکرار زیاد به دل نمی نشیند.
توجه بیش از حد گفتار به جای تصویر در قسمتهای مختلفی از فیلم به چشم می خورد در سکانس استقاط ماشین های قدیمی تصاویر به خوبی گواه منظور کارگردان است که حاج آقا مصطفوی که از ستاد شناسایی شهدای گمنام بازنشسته شده به گوشه ای از جامعه آمده و به مرور خاطرات قدیمی اش که سنخیت با شغل جدیدش دارد می پردازد.
پس از دیدار احترام سادات با حاج آقا مصطفوی در محل اسقاط خودروهای قدیمی گویی نویسنده هنوز نگران این است که مخاطب متوجه منظور سکانس قبلی نشده باشد از این رو احترام سادات دیالوگ در همه یک جور گرفتاریم ما هم عتیقه شدیم باید بریم زیر دستگاه ... در بیان می کند.
این ناامیدی احترام سادات از آن جا نشات می گیرد که او طبق برنامه هر ماهش به ستاد شناسایی شهدای گمنام سرمی زند، ستاد به او خبر کشف جسد پسر شهید حسین حق شناس را می دهد او از کارمند جوان و کم حوصله می خواهد تا یک کار غیرقانونی انجام دهد یعنی جسد پسر شهیدش را جای پسرخاله فروغ جا بزند.
خاله فروغ سالهای زیادی است در همسایگی احترام سادات زندگی می کند یک پیرزن شوخ طبع، پرخور که دل درد شدیدی دارد و داماد دکتر خانواده احترام سادات از او قطع امید کرده و گفته مدت زیادی او زنده نمی ماند.
اما برخلاف پیش بینی دکتر خوراک فروغ از همه اشخاص سالم فیلم بیشتر است اگرچه این پرخوری مایه طنزی به فیلم داده اما با بیماری شدیدی که دکتر از آن حرف می زند کاملاً بی ارتباط است.
از آنجا که فیلم بر محور دیالوگ است تنها دل درد شدید خاله فروغ جز یکی دو صحنه بیان او دیده می شود و او از همه اسلم ها هم سالم تر است.
حضور بدون هدف مش قربون به عنوان یکی دیگر از شخصیت های فیلم آزاردهنده است.
مش قربون پیرمرد مغازه دار محله احترام سادات است که هر از چند گاهی با یک گونی برنج وارد خانه احترام می شود ظاهراً می خواهد علاقه ای را که به او دارد بیان کند اما هر دفعه به نوعی فراموش می کند.
معرفی شخصیت های خانواده احترام سادات و دو شهید فیلم و ارتباط نسل جنگ با نسل جوان امروز شاید تنها در یک ؟؟ زیبای دوربین از روی عکسهای خانوادگی و قدیمی خانواده و رسیدن به اتاق نگار که مشغول گوش دادن به آهنگ است به مخاطب معرفی می شود که ای کاش شاهد تصاویر بیشتر و بدون دیالوگ از اینگونه معرفی شخصیت ها بودیم.
شخصیت پردازی ضعیف و سطحی در یکی دیگر از اعضای خانواده احترام سادات یعنی دایی احمد که جانباز جنگ است دیده می شود.
دایی احمد در این فیلم به عنوان یک جانباز که گویی تنها نشان جانبازی اش باید قطع یک دست باشد فردی عبوس که با سایر اعضای خانواده اش تفاهم فکری و عقیدتی ندارد معرفی شده که رفتار خشک و سردش توی ذوق می زند.
تکراری بودن لوکیشن ها و زاویه دوربین در تمام فیلم حالت یکنواخت و سردی را به فضای فیلم داده است.
تکرار لوکیشن های خانه و اتاق احترام سادات با یک زاویه تکراری، حضور دوماد شهید در اتوبوس، ستاد شهدای گمنام، مغازه مش قربون بدون تغییر زاویه دوربین در تمام سکانس ها آزاردهنده و غیرخلاقانه است و نمی تواند فکر سازنده ای در پشت آن باشد.
قضاوت یک طرفه نسبت به نسل جوان
در طول داستان فیلم اگرچه احترام سادات همیشه از نگار و دوست پسرش به ظاهر و به بهانه اینکه جوانی می کنند حمایت می کند اما قضاوت یک طرفه بدون دلیل منطقی در مورد جوانی که ظاهری مذهبی دارد و جای حاج آقا مصطفوی را در ستاد گرفته ملموس است.
فیض که در سکانس های تکراری در ستادی که در حال بازسازی و تعمیر است جوانی پرمشغله که دل به کار شهدا و خانواده های ایثارگران نمی دهد معرفی شده است.
او به دلیل اینکه درباره خواسته غیرقانونی مادر شهید احترام سادات برای جابجایی شهدا مقاومت می کند، دائماً از سوی حاج آقا مصطفوی توبیخ و نصیحت می شود.
فیلم با اینکه داعیه دفاع از جوانان و مطرح کردن مشکلات آنها را در جامعه دارد، سعی دارد عنوان کند که جوان امروز مانند جوانان دیروز یعنی شهدای این مرز و بوم اند که البته به صورت خیلی ضعیف این موضوع در فیلم مطرح می شود.
تضاد شخصیتی در فیلم
نگار با نوارهای قدیمی یکی از خواننده های زمان شاه در بین وسایل دایی شهیدش پیدا می کند دوست دارد با آرزوها و شخصیت او آشنا شود اینجا استدلال مادربزرگ با این جمله در که هر سنی اقتضای خودش را دارد با جملات موعظه آمیزش خطاب به نگار برای رعایت ارزشهای دینی متناقض و ریاکارانه است.
تحول نگار برای آشنایی با دایی شهیدش بسیار غیرمنطقی و عجولانه است،او که دائماً تلفنی با دوستش صحبت می کند یکدفعه در یک نگاه به مادربرگ که از ستاد برگشته متحول شده و حوصله صحبت با دوستش را ندارد و تلفن را قطع می کند.
نمای تکراری معراج شهدا و حضور احترام سادات و خاله فروغ به طور جداگانه در بین شهدا بسیار بی روح و سرد ارایه شده است به طوری که حذف این پلان هیچ تاثیری در فیلم ندارد.
بعد از آنکه تلاش غیرقانونی احترام سادات و حاج آقا مصطفوی برای جا زدن پسر شهید خودش به جای شهید فروغ به نتیجه می نشیند خاله فروغ با جیغ و داد غیرمنتظره در معراج شهدا متوجه می شود که به او دروغ گفته اند اما در اواخر فیلم با بیان اینکه خواب دیده قبول می کند که آن شهید پسرش محمد است.
این سرگردانی برای مخاطب وجود دارد که چرا باید خاله فروغ که ظاهراً باید بیمار باشد اینچنین تغییر موضع می دهد.
مطرح کردن مشکلات جامعه در سکانس های مختلف در لابلای داستان هیچ تاثیر سازنده ای ندارد، داستان می خواهد رابطه عاطفی داماد شهید و انتظارشان را برای دیدن آنها بیان کند اما دلسوزی نویسنده فیلم برای جامعه که مشکلاتی مثل زدوخورد مردم در سطح شهر، نیاز یک جوان کارگر به ازدواج، افتادن چند دختر در استخر یک پارک و غرق شدن آنها را در سالهای گذشته به صورت تلگرافی و غیرمرتبط با داستان فیلم مطرح می کند و این برای مخاطب گم شدن ماه در فیلم ردپای دو شهید در این فیلم میان صحنه های مختلف و انتقادی از جامعه نگاه ناامیدانه حاج آقا مصطفوی و احترام سادات و پرخوری خاله فروغ به عنوان یکی از مادران شهید گم شده است.
استقبال گرم از آمدن ماه
پس از اینکه احترام سادات با زحمت فراوان شهید خود را به جای فرزند شهید خاله فروغ که امیدی به زنده ماندن او نیست جا می زند.
اعضای خانواده با پنهان کاری ما در برای مراسم عروسی یکی از اقوام به کاشان می روند و حالا فقط این دو مادر برای استقبال از شهدا آماده می شوند.
شاید زیباترین سکانس که کمتر دیالوگ در آن به کار رفته سکانسی پایانی فیلم باشد که هر دو مادر در حال حاضر شدن برای رفتن به تشیع جنازه اند، خاله فروغ دوباره با حرف صحبت از دل درش می کند احترام سادات که تنگی نفس رو به زیاد شدن است روی تخت فروغ می نشیند و خیره به دو شهید (حسین حق شناس و محمد رضوی) می شود و با چشمان باز از دنیا می رود.
ماه هم رویتان را می بوسد اما...
نگار که متوجه آوردن پیکر دایی شهیدش شده در خداحافظی با مادربزرگ از او می خواهد که روی ماهش را از طرف او ببوسد اما شهدایی ماهیی که از پیش ما رفتند آرزوها و آرمانهایی داشتند که در فیلم از آن اثری نیست نگاه جدی و عمیق بدون کلیشه به نسل دفاع مقدس و معرفی صحیح یادگاران جنگ چون دایی احمد که یک شخص عبوس در فیلم معرفی شده تنها یکی از خواسته های شهدای این مرز و بوم است.
پایان پیام/
نظر شما