به گزارش خبرگزاری شبستان، عمر بن سعد بن ابی وقاص بن حفص بن عبید زهری مدنی از تابعین محمد پیامبر اسلام است که در کوفه میزیست. پدرش سعد بن ابی وقاص در نبرد قادسیه فرمانده سپاه اسلام بود. در زمان خلافت یزید بن معاویه، عبیدالله بن زیاد او را به حکومت ری برگزید. عمر پسر سعد از طرف ابن زیاد مأموریت یافت که حسین پسر علی و همراهانش را به قتل برساند.
عمر پسر سعد، کاروان حسین را از آب رودخانه محروم کرد. مذاکرات عمر پسر سعد با حسین (ع)به نتیجه نرسید و وی حاضر به بیعت با یزید نشد. لشکر عمر سعد در 10 محرم 61 هجری به حسین و خانواده اش حمله کرد و بیش از هفتاد تن از یارانش را کشت. پس از آن ابن زیاد حکومت ری را به او نداد و عمر بن سعد از کار خویش پشیمان شد و تا زمان قیام مختار خانه نشین شد.
وی سرانجام درسال 66 هجری در کوفه به دست مختار ثقفی کشته شد . "عمر سعد" از جمله نامهایی است که در زیارت عاشورا مورد لعن شیعیان قرار گرفته است.
پشیمانی عمرسعد بعد از حادثه کربلا
پس از حادثه عاشورا، عمر بن سعد از کربلا به کوفه بازگشت و به قصر دارالاماره نزد عبیدالله بن زیاد رفت. عبیدالله به او گفت:« فرمانی را که من درباره کشتن حسین برای تو نوشته بودم نزد من آر.»
عمر بن سعد گفت:« فرمان گم شده است.»
عبیدالله بن زیاد گفت:« باید آن فرمان را بیاوری! آن نامه را گذاشتم تا اگر زنان قریش به من اعتراض کنند، آن نامه عذر من باشد.»
آن گاه گفت:« به خدا سوگند، من به تو درباره حسین نصیحتی کردم که اگر سعد مرا مورد مشورت قرار داده بود حق او را ادا کرده بودم.»
عثمان بن زیاد (برادر عبیدالله بن زیاد) گفت:« راست می گوید. کاش فرزندان زیاد تا قیامت همه زن بودند و حلقه در بینی آنان آویخته بود و حسین کشته نمیشد. » عبیدالله بن زیاد انکار کرد.
عمر بن سعد از قصر دارالاماره بیرون آمد و گفت:« به خدا سوگند که هیچ کس زیانکارتر از من بازنگشته است. از عبیدالله فرمان بردم و نسبت به خدا نافرمانی و عصیان کردم، و رشته خویشاوندی خود را پاره ساختم.»
از آن پس مردم کوفه از ابن سعد کناره میگرفتند و بر هر گروهی که میگذشت، روی از او بر میگرداندند؛ چون به مسجد می رفت، مردم بیرون می رفتند و هر کس او را می دید دشنامش میداد. پس در خانه خود نشست تا کشته شد.
حمید بن مسلم میگوید:« وقتی عمر بن سعد از کربلا بازگشت، نزد او رفتم و حالش را جویا شدم.»
گفت:« از حالم مپرس، که هیچ مسافری بدتر از من به خانه بازنگشته است. خویشاوند نزدیکم را کشتم و گناه بزرگی مرتکب شدم.»
گفتگوی امام حسین (ع)با عمرسعد
محرم سال 61 هجری قمری است و در صحرای کربلا، روزها... ساعتها... دقایق... و ثانیهها میگذرند و امام حسین (ع) با وجود اینکه هدفشان محو باطل و منکر و جبهه آن است، تلاش میکند که افراد هرچه کمتری در این جبهه قرار گیرند. شاید بتوان تلاشهای ایشان برای منصرف کردن افراد مختلف حاضر در سپاه عمر بن سعد و حتی خود وی را برای خروج از این مهلکه، از جمله این تلاشها دانست.
عمربن سعد هم بر حسین(ع) گریه میکرد ولی..
امام حسین (ع)خود را قربانی دین خود و رسالت جد خود و حقوق ثابت امت او کرد. جان او در راه این هدف کمارزش است. دین حسین گرانبهاتر از خود اوست و، از این رو، حسین جان خود را فدای دینش میکند.
کسی که گریه میکند، اما در عین حال، برای پایمال کردن اهداف امام حسین تلاش میکند، همانند عمربنسعد است که گریه میکرد، ولی دستور کشتن امام حسین را هم داد. کسی که گریه میکند، ولی در برابر پایمال شدن حق و جولان دادن باطل خاموش مینشیند نیز همین وضع را دارد و «کسی که از گفتن حق دم فرو میبندد شیطانی لال است.» ... کسی که دروغ میگوید و نیرنگ میزند، با رفتار خود حسین و یاران حسین را شکست داده است....
هم از گندم ری افتاد، هم از خرمای بغداد
این عبارت مثلی در مواردی به کار میرود که کسی قصد تامین منابع از دو جانب را داشته باشد به این معنی که مقصودش از یک سو حاصل است و به علت حرص و طمع یا جهات دیگر بخواهد از طریق دیگر، خواه معقول و خواه نا معقول، به اقناع و ارضای مطامع خویش اقدام کند ولی نه تنها در این مورد مقصودش حاصل نیاید بلکه منافع اولیه را نیز از دست بدهد.
ابن زیاد فرمان حکومت ری را به نام «عمربن سعدبن ابی وقاص» صادر کرد و او را با چهار هزار سپاهی ماموریت داد که پس از سرکوبی دیلمیان به حکومت آن سامان (ری) برود. عمر سعد یا به قول روضه خوانان «ابن سعد» مشغول تدارک سفر شد و حمام اعین را لشکرگاه ساخت تا به طرف ایران عزیمت کند و مانند پدرش که پس از فتح قادسیه بر سریر فرمانروایی تیسفون (مدائن) تکیه زده بود او نیز شیر مردان جبال دیلم را منکوب کرده برتخت حکمرانی شهر ری که در آن موقع از بلاد معظم ایران به شمار میرفت جلوس نماید و از گندم سفید و معنبر ری که در آن عصر و زمان بهترین گندمهای خاورمیانه بوده است نان برشته و خوش خوراکی تناول کند !
از آنجا که به قول معروف «گردش دهر نه بر قاعدهی دلخواهست» واقعهی کربلا پیش آمد و ابن زیاد به او تکلیف کرد که قبلا به جنگ حسین بن علی برود و پس از آنکه کارش را یکسره کرد آن گاه به جانب ایران برای تصدی حکومت ری عزیمت کند.
چون «ابن اثیر» مورخ قرن ششم هجری در این مورد حق مطلب را به خوبی ادا کرده است به منظور خودداری از اطناب سخن به نقل ترجمهی گفتارش میپردازیم :
«... چون کار حسین بدان گونه رسید ابن زیاد، عمربن سعد را خواند و گفت : «برو برای جنگ حسین که اگر ما از او آسوده شویم تو به محل ایالت خود خواهی رفت». عمربن سعد عذر خواست. ابن زیاد گفت : «قبول میکنم به شرط اینکه فرمان ری را به ما پس بدهی.»
چون آن سخن را شنید گفت : «یک روز به من مهلت بده که من مطالعه و مشورت کنم.» چون عمرسعد وارد سرزمین کربلا شد روزی حسین بن علی برایش پیغام داد که با تو سخنی دارم و بهتر آن است که امشب با من ملاقات کنی. عمر سعد اجرای امر کرد و با پسر و غلامش دور از انظار سپاهیان به ملاقات حسین رفت.
حسین به او گفت : «تو میدانی که من پسر کیستم. از این اندیشه ناصواب درگذر و سلوک طریقی اختیار کن که متضمن صلاح دنیا و آخرت تو باشد. از اهل ضلال ببر و به من پیوند و بر خارف دنیای غدار مغرور مشو.» عمر سعد جواب داد : «میترسم ابن زیاد خانهام در کوفه خراب کند.»
حسین گفت : «سرایی بهتر از آن به تو میدهم.» ابن سعد گفت : «در ولایت کوفه ضیاع و عقار دارم، از آن میاندیشم که پسر مرجانه همه را تصرف و مصادره کند.»
حسین مجددا گفت که اگر آن ضیاع و عقار هم تلف شوند تو را در حجاز مزارع سرسبزی میبخشم که هزار بار از مزارع کوفه بهتر و مفیدتر باشد. چون عمرسعد متوجه شد که در مقابل سخنان راستین فرزند علی بن ابی طالب جوابی ندارد بدهد سردرپیش افکند و پس از لختی تامل گفت : «حکومت ری را چه کنم که دل در گروی آن دارم ؟»
چه به گفته «حمدالله مستوفی» ملک ری به عظیمی بوده که آرزوی حکومتش در دل عمر سعد علیه العنه باعث قتل امیرالمومنین حسین بن علی شد. حسین بن علی پس از شنیدن این سخن از حب جاه و حرص و آز پسر سعد و قاص در شگفت شد و فرمود : «لااکلت من برالری» یعنی : «امیدوارم از گندم ری نخوری.» عمرسعد با وقاحت جواب داد : «اگر گندم نباشد جو توان خورد.»
پس از واقعه کربلا و شهادت حسین بن علی و یارانش بر اثر حوادث متواتری که رخ داده است عمرسعد نه تنها به مقصود نرسید و از گندم ری نخورد بلکه سر بر سر این سواد گذاشت و به فرمان برادر زنش مختاربن ابوعبیده ثقفی که بر کوفه تسلط یافته عبیدالله زیاد و اکثر قاتلان جانباختگان کربلا را از میان برداشت و عمرسعد و فرزندش حفض نیز به هلاکت رسیدند.
عاقبت عمرسعد
از کسانی که نزد مختار دارای موقعیت خاصی بود و مختار او را به خاطر قرابت و نزدیکی او با امیرالمؤمنین(ع) گرامی می داشت «عبدالله بن جعده بن هبیره» بود.
عمربن سعد نزد عبدالله بن جعده آمد و به او گفت: «برای من از مختار امان بگیر!» عبدالله وساطت کرد! و مختار این امان نامه را برای او نوشت: «این امان نامه ای است از مختار بن ابی عبید برای عمربن سعد بن ابی وقاص، تو در امان هستی به امان خدا، خودت و مالت و اهل و فرزندانت و تو به خاطر آنچه کرده ای، تا زمانی که اطاعت کنی و در خانه و شهر و نزد اهلت بمانی و حادثه ای به وجود نیاوری در امان خواهی بود.»
پس از آن، مأموران مختار و پیروان آل محمد(ص) و دیگران، او را می دیدند و مزاحم او نمی شدند و گروهی بر این امان نامه شهادت دادند و مختار هم عهد و پیمان بسته بود که به این امان نامه وفادار باشد، مگر این که عمر بن سعد حادثه ای بیافریند و خدا را بر این امر گواه گرفت.
مختار روزی به یارانش گفت: «فردا مردی را خواهم کشت که دارای این نشانه هاست: قدم هایی بزرگ، چشمان او در گودی فرورفته و ابروانش به هم چسبیده و کشته شدن او، مومنان و فرشتگان مقرب را شاد و خوشحال می کند.»
«هیثم بن اسود نخعی» نزد مختار بود، از آن نشانه ها دانست که مقصود او، عمر بن سعد است، به منزل آمد و فرزندش «عریان» را طلب کرد و او را نزد عمربن سعد فرستاد تا وی را از تصمیم مختار آگاه کند و به او بگوید که: «از خودت مواظبت کن.»
عمربن سعد گفت: «خدا پدرت را جزای خیر دهد! که شرط برادری را به جای آوردی، ولی مختار بعد از امان نامه ای که به من داده است چگونه می تواند که با من چنین کند؟!»
از این رو هنگامی که شب شد از منزلش بیرون رفت و غلامش را از تصمیمی که مختار درباره او گرفته و همچنین از امان نامه مختار آگاه کرد.
غلامش به او گفت: «مختار با تو شرط کرده است که تو کاری انجام ندهی چه حادثه ای بالاتر از این که تو، خانه و اهل خود را رها کرده و به اینجا آمده ای! هم اکنون بازگرد و بهانه ای برای نقض آن امان نامه به دست مختار نده.»
عمربن سعد نیز بازگشت. خبر رفتن عمر سعد را به مختار رساندند، مختار گفت: «مرا برگردن او زنجیر و سلسله ای است که او را دوباره بازگرداند.» صبح روز بعد مختار «ابوعمره» را فرستاد و به او فرمان داد که عمربن سعد را بیاورد، ابوعمره بر عمربن سعد وارد شد و به او گفت: «امیر را اجابت کن.»
عمر برخاست ولی از فرط اضطراب و رعب و وحشت، قدم بر روی لباس هایش گذاشت و لغزید، ابوعمره با شمشیر به او حمله کرد و او را از پای درآورد و به هلاکت رساند و سر او را در دامن قبایش گذارده و آورد و نزد مختار گذاشت.
مختار به «حفص» پسر عمر بن سعد که نزد وی بود رو کرد و گفت: «این سر را می شناسی؟» حفص گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و در ادامه گفت: «آری و بعد از او خیری در زندگی نیست.»
مختار گفت: «راست گفتی تو نیز بعد از او زنده نخواهی بود، حفص را به پدرش ملحق کنید.» پس حفص را نیز کشتند و سر او را نزد عمر بن سعد گذاشتند.
سپس مختار گفت: «عمر بن سعد را به جای حسین(ع) و حفص فرزند او رابه جای علی بن الحسین (علی اکبر) کشتم، اما این دو هرگز قابل مقایسه و برابری با آن دو نخواهند بود. به خدا سوگند اگر من سه چهارم قریش را به هلاکت برسانم برابر ارزش انگشتی از انگشتان حسین(ع) نخواهد بود.»(1)
لازم به یادآوری است که علت شتاب مختار در کشتن عمربن سعد این بود که یزیدبن شراحیل انصاری نزد محمدبن حنفیه آمد و بر او سلام کرد و بین آنها سخنانی رد و بدل شد تا این که صحبت از مختار به میان آمد، محمدبن حنفیه گفت: «مختار می پندارد که شیعه ماست در حالی که قاتلان حسین(ع) با وی همنشینی می کنند.» یزیدبن شراحیل چون به کوفه بازگشت، نزد مختار آمد و او را از آنچه محمدبن حنفیه گفته بود آگاه کرد، به این دلیل مختار تصمیم بر کشتن عمربن سعد گرفت.(2)
مختار سر عمربن سعد و پسرش حفص را برای محمدبن حنفیه فرستاد و این نامه را برای او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، برای مهدی(3) محمدبن علی، این نامه از مختاربن ابی عبید، سلام بر تو ای مهدی، من خدا را حمد می کنم، آن خدایی که شریکی ندارد اما بعد، خدا مرا عذابی برای دشمنان شما قرار داده است، دشمنان شما برخی اسیر و گروهی متواری و فراری و دسته ای کشته و بعضی رانده شده اند، پس خدا را حمد می کنم که قاتلان (خاندان) شما را کشت و یاوران شما را یاری کرد. من سر عمر بن سعد و فرزندش را نزد تو فرستادم و بر هر کسی از قاتلان حسین(ع) و اهل بیتش که دست یافتم او را کشتم و خدا از انتقام گرفتن از باقیمانده آنان ناتوان نیست و من تا زمانی که بر روی زمین از آنها کسی باشد آنها را رها نمی کنم پس نظر و رأی خودت را برای من بنویس تا من از شما پیروی کرده و بر آن باشم، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.»(4)
سپس مختار هر که را که گفتند او از قاتلان حسین(ع) و پیروان او و دشمنان حسین(ع) است به هلاکت رساند و به آتش کشید و خانه آن را که فرار کرده بود خراب کرد.(5)
پی نوشت ها:
1- تجارب الامم، ج 2، ص 151
2- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 241
3- در وجه تسمیه محمدبن حنفیه به مهدی بعضی گفته اند که مختار، ایشان را امام واجب الاطاعه و مهدی امت می نامید. (تاریخ طبری، ج 7، ص 40)
4- تجارت الامم ج 2 ص 153
5- سرنوشت قاتلان شهدای کربلا- عباسعلی کامرانیان
برگرفته شده از کتاب "واقعه کربلا" اثر آیت الله علی نظری منفرد
•تاریخ طبری، ج 5 ،ص 236.
•بحارالانوار، ج 45، ص 118.
•نفس المهموم، ص 414.
•الاخبار الطوال، ص 232.
•قصه کربلا، ص 454.
برگرفته از کتاب «سفر شهادت»/امام موسی صدر
پایان پیام/
نظر شما