به گزارش خبرنگار شبستان، محمود حمیدی آزاده سرافراز جنگ تحمیلی با 90 ماه اسارت است. وی 16 ساله بود که در تاریخ 18/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت دشمن درآمد و در تاریخ 9/6/1369 به میهن اسلامی بازگشت. وی از خاطرات محرم خود در اسارت به خبرنگار شبستان می گوید.
شرایط اسارت، شرایط نسبتاً سختی بود، ما حتی اجازه نماز خواندن و دو نفر کنار یکدیگر نشستن را نداشتیم چه رسد به اینکه بخواهیم به صورت دست جمعی برای امام حسین(ع) عزاداری کنیم.
به همین دلیل طراحی و اجرای عزاداری و یا به فکر عزاداری افتادن کار دشواری بود. عراقی ها از علاقه شدید ایرانی ها به امام حسین (ع) آگاه بودند آنها می دانستند مردم ایران با یاد و نام امام حسین (ع) و با تاسی به قیام عاشورا در جبهه های نبرد حضور می یابند و بسیاری از عملیات های خود را به نام ائمه معصومین انجام می دهند، به عبارتی به نقش شور و شعور حسینی در دفاع مقدس ما واقف بودند به همین دلیل آنها بسیار مصمم، با برنامه ریزی و آگاهی هر رفتاری را که نشانه برگزاری مراسم دینی، مذهبی و عاشورایی توسط اسرا بود را دنبال می کردند و به هر روشی ممکن از برگزاری هر مراسم دینی و عبادی ما ممانعت به عمل می آوردند.
به هر حال عراقی ها از نشستن سه نفر کنار یکدیگر و گفتگوی ساده آنها احساس نگرانی و ترس می کردند. شما تصور کنید که اگر 120 نفری که مجموع اسرای دو آسایشگاه بودندکنار هم قرار می گرفتند و در مراسمی شرکت می کردند که اساس انقلاب و مقاومت ملت ایران در قالب دفاع مقدس بود چه اتفاقی رخ می داد به همین دلیل آنها از نزدیکی اسرا برای برگزاری مراسم عاشورا به شدت وحشت داشتند و برای اینکه بتوانند آسایشگاه را بدون درگیری مدیریت کنند رفتار بچه ها را به شدت تحت مراقبت داشتند.
عراقی ها در سالهای اول اسارت چند روز قبل از تاسوعا و عاشورای حسینی آمپولهایی به بچه ها تزریق می کردند که باعث تب، تورم و درد عضلانی شدید می شد به گونه ای که بچه ها تا چند روز حتی توان بلندشدن و خوردن غذای خود را نداشتند چه رسد به اینکه بخواهند عبادت یا عزاداری کنند.
چند سالی این روال ادامه داشت تا اینکه بچه ها به دلیل عوارض منفی و حادی که این آمپولها بر جای می گذاشتند از تزریق آن ممانعت کردند و گفتند ما دیگر اجازه زدن این واکسن ها را به شما نمی دهیم .عراقی ها نیز تهدید کرده بودند که اگر بخواهند به صورت دسته جمعی و گروهی عزاداری کنند به شدت برخورد می کنند.
شما در نظر بگیرید ما بدون دلیل، سهمیه شکنجه داشتیم حالا تصور کنید یک کاری هم انجام بدهیم که از نگاه آنها بد و غیرقانونی است ،مشخصه چه اتفاقی رخ می دهد به هر حال واکنش عراقی ها در قبال افرادی که دست به عزاداری می زدند مثلاً مداحی کرده و یا زیارت عاشورا می خواندند بسیار تند و شدید بود به گونه ای که لباسهای آنها را درمی آوردند و با کابل وشلاق بچه ها را شکنجه و تنبیه می کردند این یک رفتار معمولی بود که که هر از گاهی عراقی ها انجام می دادند به همین دلیل بچه ها مجبور به پنهان کاری بودند در واقع مظلومیت امام حسین (ع) به مظلومیت بچه ها در اسارت افزوده شده بود و این عمل عراقی ها باعث یک عقده پنهان در بچه ها که چرا نمی توانند برای مظلومیت امام حسین (ع) و حتی خودشان در اسارت گریه کنند تبدیل شده بود.
بچه ها قصد عزاداری در محیط باز را نداشتند. عراقی ها حتی از سینه زنی ساده اسرا که در اتاقهایی با درهای کاملاً قفل شده در شب که زندان در زندان بود نیز وحشت داشتند و اجازه عزاداری به ما را نمی دادند.
عراقی ها هر 6 ماه یا هر سال یکبار یک جفت جوراب یا یک دست لباس به بچه ها می دادند تنها لباسی که رنگ مشکی داشت جورابهایمان بود. بچه ها برای اینکه عشق و ارادت خود را نسبت به امام حسین (ع) نشان دهند جورابهای خود را به صورت بازوبند و به نیت پیراهن مشکی به دور بازوهای خود می بستند، جالب اینجاست که عراقی ها با همین مساله نیز به شدت برخورد می کردند و دستور می دادند که کسی حق چنین کاری را ندارد.
وقتی می گفتیم محرم است می گفتند امام حسین (ع)مال ماست به شما چه ربطی دارد. شما عجمید،مجوسید امام حسین را خودمان کشتیم اگر قرار است عزاداری بشود خودمان عزاداری می کنیم و نیازی به شما نیست.
عراقی ها از گریه ها و نجوای شبانه بچه ها بعد از خواندن نماز و زیارت عاشورا و عشق علاقه آنها نسبت به امام حسین (ع) حتی در شرایط سخت اسارت هم در حیرت بودند ولی با وجود تمام این سختی ها و ممانعت ها بچه ها عزاداری می کردند.
برای اینکه عراقی ها متوجه عزاداری ما نشوند پشت پنجره آسایشگاه نگهبان می گذاشتیم تا به محض آمدن نگهبانان عراقی به بچه ها اطلاع داده و عزاداری را قطع کنیم . با گذشت زمان تا حدودی عزاداری در اردوگاههاعادی شد و دیگر عراقی ها مانند گذشته جلوگیری نمی کردند .
بچه ها از یک آسایشگاه به آسایشگاهی دیگر ماننددسته های عزاداری که از یک هیأت به هیأتی دیگر می روند - به صورتی که جلب توجه نکنند، بعنوان دسته عزاداری می رفتند. به هر حال این عزاداری ها در حجم و بعدی که در آنجا امکان پذیر بود، در نهایت سرسختی انجام می شد و بچه ها به هیچ وجه جلوی عراقی ها کوتاه نمی آمدند.
در دوره اسارت نانهایی شبیه نان باگت که سمون نام داشتند به ما می دادند. 50 درصد از این نان ها خمیر و قابل مصرف نبودند، بچه ها این خمیر را جدا می کردند و پس از خشک کردن در مقابل نور خورشید بر روی چراغ علاءالدین تفت داده و به عنوان حلوا (نذری) از عزاداران پذیرایی می کردند.
تراشیدن ریش در دوره اسارت اجباری بود . عراقی ها هر دو روز یکبار بچه ها را کنترل می کردند که مبادا ریش کسی بلند باشد آنها برای هر آسایشگاه که 60 نفر بودیم یک عدد خمیر ریش می دادند، بچه ها این خمیر ریش را با موادی ترکیب می کردند و برای شام غریبان شمع درست می کردند سپس برای امام حسین (ع) سرود خوانده و در اتاقها تعزیه بازی می کردند.
پایان پیام/
نظر شما