به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از کیهان عطاءالله مهاجرانی در نوشته ای با عنوان «گرگ بچه های خود را نمی خورد» می نویسد: زمستان 56 قرار بود از بروجن تا ایذه برویم. از دامنه کوه ها و کرانه رودخانه ها. 11 نفر بودیم. همگی دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز، علی جمال آبادی هم بود، مهمان من بود و از اراک آمده بود، با همان حس قوی طنز و ملاحت کم نظیرش! از آن جمع، پس از پیروزی انقلاب حسین تفرشی و رضا رضوانی و ناصر روزی طلب اعدام شدند و دهقان شهید و محسن نوری مدتی پریش احوال... نمی دانم چرا یاد آن سفر در ذهنم زنده شده است... 11 شبانه روز از بروجن تا ایذه پیاده رفتیم.
وی می افزاید: «مثل ایلی بودیم که در زمستان به جست وجو و استقبال بهار می رود. شب نخست در دامنه کوه چادر زدیم. بچه ها کیسه خواب ها را آماده کرده بودند. نوبت نگهبانی با من بود. آتش افروخته بودیم. شعله هایی بلند و سرکش... کدری را کنار آتش گذاشته بودم و در نور آتش گیتا می خواندم و گاه رباعیات خیام. همه ما گرم انقلابی بودیم که ریشه هاش در خاک محکم می شد و می بالید و می پرورد... گیتا از گاو کامادوک سخن می گفت! گاوی که می توان شیر آرمان ها و آرزوها را از او دوشید و نوشید. گاو ایزد اندرا... در فکر گاو آرزوها بودم که ناگاه دیدم در دامنه کوه گرگی مستقیم رو به چادر ما و آتش ایستاده، به ما چشم دوخته بود. می خواستم با فریادی بچه ها را بیدار کنم. با خود گفتم اگر نزدیکتر آمد، آنها را خبر می کنم. اما حسین را بیدار کردم.»
مهاجرانی ادامه می دهد: «با حسین کنار آتش نشستیم و گرگ را نگاه کردیم. گرگ آرام و مطمئن به نظر می رسید. گفتم ببین حسین من در گیتا رسیده بودم به گاو آرزوها که یکهو سر و کله گرگ پیدا شد! برای حسین و خودم چای ریختم. حسین با چشمان فراخش که تابی ترکمنی داشت به گرگ نگاه می کرد... گرگ تکان خورد و بازگشت. حسین گفت؛ این گرگ ماده و حامله است. ببین با چه لنگری می رود. گرگ حتی اگر سخت گرسنه شود، گرگ بچه های خود را نمی خورد، آزارش به بچه هایش نمی رسد اما انقلاب بچه های خود را می خورد.»
یادآور می شود مهاجرانی به اعتبار شکایت یکی از همسران خود مبنی بر کلاهبرداری و عدم پرداخت مهریه گزاف وعده داده شده از کشور گریخت و در لندن اقامت گزید. او در فتنه انگیزی سرویس های جاسوسی آمریکایی و اسرائیل و انگلیس سودایی شده و بلافاصله اتاق فکر جنبش سبز در خارج کشور را راه اندازی کرد بی آن که توضیح دهد چرا در کنار گرگ های خیز برداشته علیه انقلاب اسلامی ایستاده و تبدیل به کارمند دون پایه شبکه دولتی انگلیس در هیزم کشی آشوب شده است.
رسوایی های زنجیره ای مهاجرانی پس از شکست در فتنه سبز و ماجرای اسب تروای کذایی، به شرکت در نشست الجنادریه رژیم سعودی (در کنار عناصر بدنامی چون علیرضا نوری زاده) و سپس استخدام در مرکز گفت وگوی ادیان راه اندازی شده از سوی ملک عبدالله در وین انجامید. مهاجرانی همچنین حضور مخفیانه در انستیتو واشنگتن در کنار شماری از عناصر صهیونیست داشت که بعدها از سوی برخی رسانه ها لو رفت اما در تمام مراحل این سقوط بی انتها حتی یک بار از خود نپرسید که تو با دشمنان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی چه صنمی داری که رفیق گرمابه و گلستان آنها شده ای؟! و البته انقلاب اسلامی لقمه ای نبود که از گلوی گرگ های عالم پایین برود.
او سالها پیش در دوره اصلاحات و پس از کناره گیری از وزارت ارشاد مدعی شده بود حضورش در دنیای سیاست به خاطر خوردن شیر درازگوش در دنیای کودکی بوده و دیگر به این عرصه پا نخواهد گذاشت! اما به وعده خود وفا نکرد.
پایان پیام//
نظر شما