خبرگزاری شبستان: امروزه آثار پائولو کوئلیو در رده عرفانهای نوظهور جای گرفته است. آثار وی بیشتر در قالب رمان است. یافتن مبانی اندیشهای او چندان ساده نیست. در حالی که، برای خوانندگان پرشمار آثار او، درک اصول اندیشههای وی بسیار مهم است. آگاهی از این اصول، خود بهترین نقد برای این گونه عرفانهای کاذب و وارداتی است. در این نوشتار، اصول خداشناسی و انسان شناسی آثار وی بررسی و نقد شده است. در بحث خداشناسی، به نظرات او در شناخت خدا، صفات و پرستش او و در باب انسان شناسی نیز به جایگاه انسان در آفرینش، وظیفه او در دنیا و شناخت ذات او از منظر پائولو کوئلیو پرداخته شده است.
وظایف انسان در این دنیا
در مجموعِ نوشتههای پائولو، میتوان وظایفی را ملاحظه کرد که او برای انسان در نظر گرفته است. آگاهی از این وظایف و رسالتهایی که او بر دوش انسان گذاشته است، ما را به انسان شناسی او نزدیکتر میکند.
الف. گام برداشتن در مسیر افسانه شخصی
پائولو اولین و مهمترین وظیفه انسانها را تحقق بخشیدن به رؤیاهای شخصی خود میداند. «هر انسانی، افسانه شخصی خودش را دارد که باید تحقق یابد. همان دلیل وجودی او در این دنیا است.» «تحقق بخشیدن به افسانه شخصی، یگانه وظیفه آدمیان است.» در نگاه او، هر آرزویی معنایی دارد و انسان تنها با داشتن آرزوهایش میتواند بفهمد کیست.
در نگاه پائولو، قلب انسان دفینهای است که برای معنایابی هر چیز باید به آن رجوع کرد. اگر قلب انسان، او را به دنبال رؤیای خاصی هدایت کرد، او معنای خودش و زندگیاش را در آن رؤیا مییابد. انسان در نگاه او خلق شده است تا به دنبال افسانه خویش باشد. تنها در این صورت است که خالق نیز از او رضایت خواهد داشت.کیمیاگر که نماد مکتب معنوی اوست، میگوید: «هیچ قلبی تا زمانی که در جستوجوی رؤیاهایش باشد، هرگز رنج نخواهد برد؛ چون هر لحظه جستوجو، لحظه ملاقات با خداوند و ابدیت است.»
نقد و بررسی
الف. مهمترین وظیفه تحقق بخشیدن به رؤیا است.
1. اگر منظور از پیگرفتن رؤیاها، تلاش و حرکت برای تحصیل ناداشتهها است، ارزش رؤیا به هدفی است که به آن اندیشیده میشود. اگر این تلاش، سالک را به کمال واقعی نزدیکتر میکند، این رؤیاها ارزشمند است. اما اگر منظور از رؤیا، هوای نفس باشد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه ویرانگر هست. رؤیای شهوت، ثروت و قدرت، انسان را اسیر زندگی دنیوی میکند و از حقیقت خویش دور میکند. اصل اول طریق معنویت، رهایی از خود است. چنین رؤیا پروری تکیه بر خود است.
ب. راه رؤیا راه رضایت خدا است.
1. رؤیاها، نوعی نشان از نقصهای درونی است. از اینرو، رؤیا را میتوان نوعی بازگشت به خود دانست. مهم این است که شعور نیز همراه این حرارت درون شود و مصادیق کمال به درستی تشخیص داده شوند. اگر چنین شود، قطعاً خداوند نیز به کمال کسب شده راضی خواهد بود. اشتباه در انتخاب مسیر نیزموجب پیگرفتن قوای شهوانیو سقوط به مرز حیوان بودن خواهد شد.
3. پائولو در نوشتههای خود، هیچ تبیینی از این موضوع ندارد که چگونه خداوند در پیگرفتن رؤیاها، هرچند ثروتاندوزی و سکس باشد، راضی خواهد بود. خداوند اگر کمال بیانتها است، تنها به کمال و در مسیر کمال واقعی قرار گرفتن راضی خواهد شد.
ب. هویت بخشی به خود بر اساس انتخاب آزاد
تأکید بیش از حد پائولو بر اینکه انسان باید با انتخاب آزادنه خود هویت خود را شکل دهد. او را در کنار اگزیستانسیالیستها جای میدهد. شعار جنبش اگزیستانسیالیسم این است که هر فردی خود، هویت خویش را بر اساس اراده آزاد خود میسازد. ذات انسان در این مکتب، آزادی است. اوست که خود با آرزوها و فعالیتهای خود به زندگیاش معنا میبخشد. در این نگاه، مهم آزادی اراده و فعل است و جهتی که انسان آزاد به سوی آن حرکت میکند، اهمیت ندارد. پائولو نیز همسو با ایشان معتقد است: «کسی که انتخاب نکند، در نظر پروردگارش مرده است. مهمترین فضیلت انسان در اندیشه او، قدرت انتخاب است.» پائولو این نظر خود را نیز به کتاب مقدس مستند میکند: «مطابق عهد قدیم، خدا خدا است. او «به موسی نگفت خوب است یا بد است، فقط خیلی ساده گفت: من هستم.»
پائولو، که به اعتراف خودش در طول زندگی به دنبال پاسخ این سؤال بود که من کیستم، وقتی این پاسخ را یافت، آرام شد و از تلاش برای حل معمای زندگی بازایستاد. وی اکنون فهمیده است که پاسخ چیست: «من هستم. و از لحظهای که هستم، باید باشم. پس نمیتوانم پاسخ دهم که باید بیکم و کاست باشم. خداوند به موسی که میپرسد: تو کیستی؟ میفرماید: «من هستم آن که هستم. من فکر میکنم که ما هستیم. همین. هیچ چیز اضافهای ندارد.»
در نگاه اگزیستانسیالیستی پائولو، مهم این است که انسان همان باشد که خود ساخته است. کیفیت این ساختن مهم نیست. تنها مهم این است که انسانها مصمم باشند، همان باشند که میخواهند باشند. همان باشند که هستند و نه آنچه دیگران بخواهند از ما بسازند. مهم نیست این دیگران چه کسانی باشند، همسایگان باشند و یا پیامبران الاهی.تمام تلاش پائولو این است که انسان را حتی از تحت سیطره تربیت الاهی نیز خارج کند. انسان در مکتب او، خود باید به هویت خویش رنگ ببخشد و حتی برنامههای الاهی نیز نباید بر او تحمیل شود.
نقد و بررسی
مهم ساختن شخصیت خود بر اساس اراده آزاد است.
همانطور که گذشت، اعمال انسان به اختیاری بودن آن است. اما این شرط، شرط لازم است، شرط کافی. در ارزش سنجی نهایی عمل، نوع عمل نیز مهم است. ممکن است انسان با اختیار آزاد خود، انسان را بکشد و ممکن است یک انسان را نجات دهد. ارزش این دو، هم مساوی نیست. وقتی اعمال انسان مختار ارزشمند است که او را به کمال خود نزدیکند.
ج. پراکندن عشق
در رسالههای پائولو، هدف از زندگی انسان در این دنیا، آموختن عشق ورزی بیان شده است. و عشق را برترین گنجینه روحانی میداند. آوای درونی میخائیل، راهنمای سفر در رمان زهیر، میگوید: «مأموریت من مأموریت تمام انسانها است، کاشتن دوباره عشق روی زمین.» آتنا نیز که قهرمان داستان ساحره پورتوبلو است، در مورد رسالت انسانها چنین موعظه میکند: «همه ما وظیفه داریم،عشق بورزیم و بگذاریم عشق به هر شکلی که بهتر میداند، تجلی یابد. نمیتوان و نباید بترسیم وقتی قوای تاریک فقط برای کنترل دل و ذهن ما سعی میکند، صدایش را به گوش ما برساند.»
وقتی جهان برای عشق خلق شده است و رسالت آدمیان، پراکندن عشق است، شریعتی هم اگر در میان باشد، فرجامش عشق است. در این شریعت، واپسین آزمون، عشق است. همه آنچه در این دنیا انجام دادهایم، «به حساب نخواهد آمد. همچنین است آنچه باور داشتهایم، یا آنچه به انجام رساندهایم، هیچ یک از اینها ذخیره نمیشود. آنچه برای ما ذخیره میشود، روش ما برای عشق ورزیدن به همنوع است.» اگر ایمانمان به حدی باشد که کوهها را بتوانیم جابهجا کنیم و عشق نداشته باشیم، هیچ هستیم.اگر تمامی اموالمان را میان فقرا تقسیم کنیم و بدن خود را به آتش سپاریم، اما عشق نداشته باشیم. هیچ حاصلی به دست نیاوردهایم.
نقد و بررسی
وظیفه انسان و شریعت او در عشق ورزی است.
عشق نیروی قدرتمندی در رساندن سالک به منزل نهایی است. البته، آن هم نه هر عشقی. عشقی انسان را به کمال خود هدایت میکند که مناسب با هویت او روحانی باشد. در اسلام نیز دین چیزی غیر از محبت نیست. اما باید توجه داشت که عشق خود هدف نیست. عشق زمینه ساز میشود، سالک بهتر به دستورات خداوند عمل کند. نتیجه عشق به خداوند، تبعیت و اطاعت بردن از او خواهد بود.
ذات انسان
الف. متفاوت
پائولو معتقد است، تمامی انسانها در ذاتشان متفاوت هستند. این تفاوت به حدی است که هر انسانی راه و نقشهای متفاوت دارد. در اندیشه او، «تمام انسانها متفاوتاند و باید هر کاری را میتوانند بکنند تا متفاوت بمانند.» مهم این است که هرکس افسانه شخصیاش را تحقق بخشد. در این راه به حرفها و طعنهای دیگران نباید توجه کند؛ چراکه هر کس شیوه خود را دارد. در تصویری که او از انسانها ارائه میدهد، انسانها ذات مشترکی ندارند، نمیتوانند رؤیاها و آرمانهای مشترکی داشته باشند.
نقد و بررسی
الف. هر کسی متفاوت از دیگران است.
1. شکی در تفاوت انسانها در شرایط و برخورداری از امکانات نیست، اما اینها هیچ یک تفاوت در ذاتیات انسان نیست. همه انسانها در دل میل پرستش دارند، زیبایی را دوست دارند، از خوبی خوششان میآید و از بدی تنفر دارند.
2. پذیرفتنی است که میزان استعدادهای انسانها متفاوت باشد، اما همه یک راه داشته باشند و مهم این باشد که هرکس به اندازه وسع خویش مکلف به پیمودن مسیر باشد. در قرآن این نکته بارها تکرار شده است.( مؤمنون:62. همچنین ن.ک: بقره:233 و 286، انعام:152، اعراف:42.)
ب. انسانها متفاوتاند شاید به این دلیل که هر کسی رؤیای متفاوتی دارد.
اگر معیار تفاوت انسانها به هواپرستی باشد، انسانها بینهایت گونه دارند. البته در همین هواپرستی هم، تنها مصادیق راه متفاوت است و انسانها در نوع امیالشان مشترک هستند. تفاوت واقعی انسانها در این است که، برخی به اراده خود با امیال خویش به جستوجوی خدا میروند و برخی ارضای امیال خویش را در زمین جستوجوی میکنند.
ب. نیمه مؤنث
از دیگر اصولی که پائولو در توصیف ذات انسان دارد، وجود نیمه مؤنث در هر فرد مذکر و وجود نیمه مذکر در هر فرد مؤنثی است. «هر مردی وجهی زنانه و هر زنی وجهی مردانه دارد.» پائولو این نگاه خود را ریشه دار در اندیشه تناسخ میداند. وی معتقد است: ارواح انسانهایی که عاشق یکدیگر میشوند، از قبل به هم متصل بودهاند. وقتی سالها و شاید قرنها بعد، این دو نیمه به هم میرسند. نیرویی حاصل میشود که عشق نامیده میشود.
نقد و بررسی
الف. وجود عشق اولین دلیل وجود نیمه مؤنث است.
1. پدید آمدن عشق بین دو نفر، پدیدهای قابل تحقیق است. یک فرضیه در مورد پیدایش این حالت این است که عاشق و معشوق سابقاً به هم تعلق داشتهاند. حال دو نیمه گم شده دوباره همدیگر را یافتهاند. چنین فرضیهای، تنها فرضیه ممکن نیست و اثبات آن نیازمند دلیل است.
2. به عنوان یک فرضیه رقیب، میتوان عشق را حاصل ارضای میل کمال طلبی انسان دانست. وجود مرد و زن، هم از نظر جنسی ـ جسمی و هم از نظر روحی، نقصهایی دارد که با در کنار گرفتن همسری از جنس مخالف، آن نقصها جبران میشود. این جبران، به کمال رسیدن است و هر رسیدن به کمالی همراه با لذت است. علامه طباطبایی در تفسیر آیه «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (روم:21)چنین نظری اتخاذ کردهاند.
3. گاه دو انسان از دو جنس یکسان نیز عاشق هم میشوند. این به دلیل این است که این دو، در کمال بخشی هم و تأمین نیازهای عاطفی یکدیگر مؤثر هستند. پائولو با نظریه خود، عشق در این موارد را نمیتواند توضیح دهد. حال آنکه، شدیدترین جذبههای عاشقانه در فرهنگ شیعیان بین آنان و امامانشان میباشد. از طرفی، گاه انسان واقعاً عاشق کسی میشود و بعد از سالها، به جهت اینکه دیگر نیازهایش از سمت او تأمین نمیشود، علاقه عاشقانه به نفرت تبدیل میشود. اگر عشق سالهای اول، صرفاً به دلیل اتحاد نیمههای گمشده باشد، نفرت سالهای بعد توجیه پذیر نخواهد بود.
منبع: برگرفته از فصلنامه حکمت عرفانی، سال اول، شماره 1، پاییز 1390 (ص.143-176)
ادامه دارد/
نظر شما