به گزارش خبرگزاری شبستان، محسن پرویز، معاون فرهنگی اسبق وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سایت خود مطلبی پیرامون انحلال بنیاد ادبیات داستانی منتشر کرده است که متن این یادداشت بدون دخل و تصرفی از پایگاه اینترنتی این نویسنده در اینجا نقل می شود.
گفتنی است که انتشار این یادداشت صرفا جهت اطلاع رسانی صورت گرفته و به معنای تائید خطی و مشی نویسنده یادداشت نیست.
مرحوم پدرم مرد دنیا دیده ای بود. خدایش رحمت کند. می گفت : « پسرجان! هیچ وقت با آدم بی آبرو و هتاک دعوا نکن چون او هر چه بگوید، نمی توانی جواب بدهی. او فحش می دهد و چیزی از دست نمی دهد. ولی تو که نمی توانی ( از ترس آبرویت ) فحاشی کنی؛ مجبوری حرص و جوش بخوری و زخم معده میگیری!»
و خدا می داند که قصد دعوا نداشتم! هفتهی گذشته خبری در خبرگزاری فارس در مورد انحلال بنیاد ادبیات داستانی منتشر شده و پس از چند روز هنوز ازسوی وزارت ارشاد تکذیب نشده بود. با توجه به استقبال ضد انقلاب و صدای امریکا از این خبر و ذوق زدگی شان از این اقدام، لازم بود تذکری داده شود که داده شد وبحمدالله ظاهرا موثر هم بود و همان طور که حدس می زدم، موجب تکذیب خبر شد ( همان طور که قبلا هم بیانیه دروغین 285 کتاب توقیفی تکذیب شده بود!)
وقتی که بیانیه ی دروغین 285 کتاب توقیفی عینا در رسانه های معاند انقلاب اسلامی تبلیغ شد، دو موضوع برایم ایجاد سوال کرد: اول آن که چرا این دروغ تا این اندازه بزرگ است؟ دوم آن که چگونه ممکن است دم از «منویات حضرت آقا» زد و این گونه منویات ایشان را به بازی گرفت؟
پاسخ سوال اول را امروز، پس از ملاحظه ی فحش نامه ای که به اسم بیانیه ی تکذیب خبر انحلال بنیاد ادبیات داستانی در خبرگزاری کتاب ایران منتشر شده است، دریافتم! به یاد گوبلز نبودم و فکر نمی کردم در دنیای ارتباطات امروزی دیگر هیچ کسی پیدا شود که فکر کند می تواند با شیوههای مورد استفادهی گوبلز سر مردم را شیره بمالد! و البته حساب نیکولو ماکیاول (سیاست مدار ایتالیایی) جداست و هنوز هم ماکیاولیستها در همه جای دنیا هستند که برای رسیدن به مقصود هیچ اصل اخلاقی را رعایت نمی کنند!
مانده است پاسخ سوال دوم! راستش همیشه از آدمهایی که به جای عمل به رهنمودهای مقام معظم رهبری، سعی می کردهاند با « شعارتراپی و گفتار درمانی» از ایشان مایه بگذارند، احساس ناراحتی و آزار کرده ام!
خاطرهای از اوان انقلاب گوشهی ذهنم لانه کرده است که به این موضوع هم بی ارتباط نیست. آن روزها که بازار دعواهای خیابانی گرم بود، یک روز در خیابان انقلاب گروهی تظاهر کننده را دیدم که به اسم هواداری از انقلاب مشغول فحاشی و شعارهای تند و بیادبانه بودند؛ آن قدر شعارها زننده و محرک بود که همه را از این گروه و ازآنهایی که اینان مدعی حمایت از ایشان بودند، متنفر می کرد! جلوتر که رفتم، دیدم میاندار و آن که شعارها را تنظیم میکند، یکی از کمونیستهای عضو گروهک پیکار است!
بنا به وصیت مرحوم پدرم قصد پاسخ دادن به آن فحش نامه را ندارم و اساسا برای فحش قصاصی نمی بینم. اگر نهاد های نظارتی بیدار باشند، به موضوع رسیدگی می کنند و با همین یک بیانیه ضرورت بررسی صلاحیت ها را درک خواهند کرد.
و لابد اگر لازم باشد، خبرگزاری فارس (منتشر کننده ی خبر اولیه) پاسخ معاون محترم امور فرهنگی در تاریخ 20/8/89 به نامه ی شماره ی 37840/89 مورخ 21/7/89 مدیر عامل بنیاد ادبیات داستانی را نیز منتشر خواهد کرد و حتی در صورت امحای اصل نامه، پنج مدیر مخاطب و دریافت کنندهی آن (حتی اگر دین نداشتند) این قدر مردانگی دارند که دریافت آن را گواهی کنند تا معلوم شود چه کسی در مکتب گوبلز و ماکیاول تلمذ کردهاست!
حق شخصی هم می ماند برای آن روز و نزد آن کس که از همه چیز آگاه است و می داند که چه کسی صرفا دنبال منافع شخصی است و به جای پرداختن به وظایف اصلی خود، مشغول هوچیگری در فضای رسانهای است!
خوب، منتظر صد اثر داستانی هم می مانیم که قرار است در سطح «دن آرام»، «جنایت و مکافات» و یا «بینوایان» در یکی دو سال آینده منتشر شود! راستی شما می دانید «شولوخوف»، « داستایوسکی» و یا «هوگو» در چه مدت این کتابها را نوشته اند؟ یکی دو سال؟! چه باک ؛ نویسندگان دروکنندهی جایزهی جلالِ امسال، یکی دو ساله کاری می کنند که ( به قول سخنران تاریخی سمینار رمانِ جنگ ؛ پانزده سال پیش ) آن کتابها به زبالهدان تاریخ افکنده شوند! (جای شکرش باقی است که بعضی ها می دانند «دن آرام» اسم کتاب است نه نویسنده! در مجلسی، سخنران - با مایه گذاشتن از مقام معظم رهبری - از حضار خواست که نوشته های آقای «دن آرام» را که مورد تایید رهبری است، بخوانند (!) و عرق شرم بر پیشانی ما نشاند!)
صد البته آنها که مرا می شناسند، می دانند که از این فحش ها زیاد شنیده ام (البته از آنها که در ظاهر و باطن ضدیتشان را با انقلاب پنهان نمی کرده اند) و اتفاقا فحاشیها همیشه باعث شده است تا در تذکر آن چه لازم می دانم، ثابتقدمتر شوم. در شش ماه گذشته (به دلیل مشغلهی فراوان در دانشگاه و برخی مراکز فرهنگی)، فقط اگر مورد سوال قرار گرفته ام، پاسخ داده ام ولی از امروز نقد منصفانهی رخدادهای حوزه ی فرهنگ را وظیفهی شرعی خود می دانم؛ حتی اگر مجبور شوم از برخی کارهای دیگر دست بکشم. شاید آنها که چشم بستهاند، از خواب غفلت بیدار شوند و به وظایف قانونی خود عمل کنند.
و ختم کلام آن که در خبرها آمده بود معاون اسبق امور فرهنگی (که امروز نانخور بی بی سی است) از همسر خود کشف حجاب کرده است! شاید بی ارتباط نباشد با فرمایش حضرت امام (ره) در مورد غصب کردن مسوولیتها، وقتی که فرد می داند شایستهی آن جایگاه نیست. گاهی آنچه رخ می نماید اثر وضعی اعمال خود آدم است!
اگر عمری باقی بود، چند روز دیگر به بررسی رکورد شکنی زمانی در داوری جایزه ی جلال (با دبیر دو هفته ای!) و سایر مسایل مرتبط با جایزه و سکوت متولی اصلی آن (شورای عالی انقلاب فرهنگی) خواهم پرداخت.
ضمنا با فاصله گرفتن از جلسه معارفه ی آقای دری اخوی و اطمینان از این که کاستی ها و ناتوانیها به پای حاشیهها نوشته نمی شود، حیف است متنی را که برای جلسهی تودیع نوشته بودم، منتشر نکنم! به زودی آن را هم منتشر خواهم کرد.
داستانکهایی در ذهن دارم که فرصت نوشتنش نبود، اگر خداوند توفیق دهد آنها را هم کم کم در همینجا منتشر می کنم تا به قول آقای دری اخوی شهوت شهرتم فرو نشیند و در رسانه ها مطرح شوم! (هنوز هم بعضی ها گمان می کنند من معاون فرهنگیام و اسم آقای دری اخوی را نشنیده اند؛ شاید پس از انتشار اخبار راست و دروغی که بعدا تکذیب می شود، نه تنها ایرانیان بلکه جهانیان با نام و روش و منش ایشان هم آشنا شوند و شهرتشان عالمگیر شود!) البته اگر ازنگارش و انتشار چند داستانک در پایگاه شخصی، این تصور پدید نیاید که عرصهی داستان نویسی را در تیول خود گرفته ایم و فضا را بر داستان نویسان معتقد و متعهد و اخلاقمدار و فهیم و باهوشی که قرار است یکی دوساله صد اثر داستانی در سطح «دن آرام» و «جنایت و مکافات» و « بینوایان» بنویسند، بسته ایم!( دن آرام ترجمهی بهآذین دمِ دستم بود، نگاه کردم؛ 2447 صفحه است؛ محتوایش به کنار! ضمنا بینوایان هم حجمی همین قدرها دارد و جنایت و مکافات تقریبا نصف آن است.)
خداوند همهی ما را از شرور نفس حفظ کند.
پایان پیام/
نظر شما