خبرگزاری شبستان: «به من بگویید دیکتاتور»؛ این عبارت بخشی از اظهارات سیدضیاءالدین طباطبائی اولین نخستوزیر عصر پهلوی است که در بسیاری از منابع تاریخی با همین صراحت ذکر شده است. این اظهارات ظاهراً پس از آنکه سرهنگ باقرخان نیکاندیش فرستاده مشترک رضاخان و سیدضیاء رهسپار قصر فرحآباد شده بود تا اولین ملاقات پس از انجام کودتای سوم اسفند 1299 را به نمایندگی از کودتاچیان با احمدشاه قاجار انجام دهد، ابراز شده بود. این ملاقات روز چهارم اسفند فردای کودتا با پادشاه جوان قاجار انجام گرفت.
زمینه انجام این ملاقات و گزارش گفت و گوی انجام شده میان آخرین پادشاه قاجار با فرستاده سیدضیاء و رضاخان که مقدمه انتصاب سید به نخستوزیری و رضاخان به سردارسپهی گردید، خالی از لطف نیست.
پیش از ظهر روز سوم اسفند 1299 پس از اینکه قزاقخانه تهران، شهربانی، و سایر دوایر دولتی به تصرف قزاقان درآمد، وزیر مختار انگلیس در تهران (نورمن) به حضور سلطان احمدشاه بار یافت، وی در گزارش رسمی خود به لندن جریان این شرفیابی را شرح میدهد و مینویسد: «... اعلیحضرت از من کسب تکلیف فرمودند که حالا چه باید بکنند؟ معظمله فوقالعاده متشنج و ناراحت به نظر میرسید ولی میزان ترسش به طور قطع خیلی کمتر از میزانی بود که روز قبل در حضور اسمارت (دبیر شرقی من) بروز داده بود و دلیل این قسمت ظاهراً این بود که ورود قزاقها به تهران صدمهای به شخص ایشان وارد نکرده بود. و خلاصه در عرض مدتی که شرفیاب بودم کلمهای راجع به ترک پایتخت بر زبان نیاورد.
«در پاسخ استعلام ملوکانه، قبلاً فکر معظم له را از مقاصد رهبران کودتا نسبت به شخص مقام سلطنت راحت و توصیه کردم که هر چه زودتر با آنها تماس بگیرند، از نیات و خواستههایشان آگاه بشوند، و هر توقعی که از مقام سلطنت داشته باشند همه را بیدرنگ و بیچون و چرا اجابت کنند چون در وضع کنونی پایتخت که قزاقها حاکم مطلق بر اوضاع شدهاند تنها خط مشی عملی که مقام سلطنت میتوانند اتخاذ کنند همین است و بس. اعلیحضرت بیدرنگ موافقت فرمودند که توصیه مرا بکار بندند...»1
اولین تماس مستقیم میان احمدشاه و نمایندگان کودتاگران در روز چهارم اسفند 1299 نزدیک غروب آفتاب صورت گرفت. در این روز، سرهنگ باقرخان نیکاندیش طبق مأموریتی که از طرف سرتیپ رضاخان و سیدضیاء به عهده اش محول شده بود به کاخ فرحآباد رفت و تقاضای شرفیابی به حضور سلطان احمدشاه کرد. اعلیحضرت پس از اینکه فهمید که این شخص مأموریت رسمی دارد و حامل درخواستهای فرماندهان کودتا است او را به حضور پذیرفت و مذاکره تاریخی زیر میان آنها صورت گرفت.
سلطان احمدشاه ـ غرضتان از آمدن به تهران چیست و چه میخواهید؟
نیکاندیش ـ قربان هدف ما تقویت حکومت مرکزی و امتثال اوامر همایونی است.
شاه ـ این رضاخان میرپنج کیست و چه جور آدمی است؟
نیکاندیش ـ قربان، مردی است کاملاً شاه دوست و وطنپرست.
شاه ـ پس اینکه میگویند شماها بلشویک (کمونیست) شدهاید صحیح نیست؟
نیکاندیش ـ نه خیر قربان، خلاف عرض کرده اند. ما همه شاه دوست و وطن پرست هستیم و برای اجرای اوامر همایونی و حفظ استقلال وطن حاضریم جان خود را فدا کنیم.
شاه ـ پس چرا بدون اجازه من قزوین را ترک کردید و به تهران آمدید؟
نیکاندیش ـ قربان، دلیل داشتیم، همهمان مدتها در سنگرها و بیابانها و جنگلها تاآنجا که توانستیم در مقابل متجاسران گیلان مقاومت کردیم و کشته دادیم ولی روزنامههای هوچی مرکز نه تنها جانفشانیهای ما را قدر و ارزش نگذاشتند بلکه تهمتهای ناروا هم به ما بستند و نوشتند که از مقابل دشمن فرار کردهایم! اینک به تهران آمدهایم تا در درجه اول درد دلهای خود را مستقیماً به عرض خاکپای مبارک برسانیم و نشان دهیم که صبر و حوصله سربازان شاهدوست ایرانی بسر آمده است و دیگر طاقت شنیدن این همه توهین و تهمت ناروا را ندارند. مقصود دیگرمان از آمدن به پایتخت این است که حکومت مرکزی را تقویت کنیم تا اینکه اوامر شاهنشاه از این به بعد، بیهیچ گونه تردید یا وقفهای، در سراسر کشور اجرا شود... در این لحظه ولیعهد محمدحسن میرزا وارد اطاق شد و تعظیم کرد. شاه با دستش اشاره کرد ولیعهد به سمت شرقی تالار رفت و در آنجا ایستاد...) بالاخره آخرین مقصود ما سرکوبی یاغیان و دشمنان مملکت است و برای انجام این منظور آمادهایم که قشونی منظم در ایران تشکیل دهیم.
شاه ـ اگر واقعاً چنین نیتی دارید و میخواهید یاغیان و غارتگران کشور را تنبیهکنید، چرا خودتان شب پیش بازار را غارت کردید؟
نیکاندیش ـ نه خیر قربان، ما مرتکب چنین کاری نشدهایم و خود این شایعه هم یکی از آن تهمتهای نارواست که مغرضان به ما بسته و مطلب را کاملاً خلاف به عرضتان رساندهاند (صدیقالسلطنه که همراه سرهنگ باقرخان در تالار باریابی حضور داشت صحت عرایض نیکاندیش را در این مورد تصدیق کرد.)
شاه ـ اگر واقع مطلب همین است که شما میگوئید البته باعث خوشوقتی ماست. بسیار خوب مرخصید و میتوانید بروید.
سرهنگ باقرخان عرض کرد که استدعائی از مقام سلطنت دارد که اگر اجازه بفرمایند به عرض مبارکشان میرسد.
شاه ـ بگو
نیکاندیش ـ برای اینکه خاطر مبارک کاملاً از امور مملکتی آسوده گردد لازم است که هر چه زودتر دولتی تشکیل و جبران غفلتهای گذشته بشود.
شاه ـ (پس از اندکی تفکر و قدم زدن در تالار) ـ بسیار خوب، چه کسی را در نظر دارید؟2
نیکاندیش ـ به عقیده جاننثاران، سیدضیاءالدین مدیر روزنامه رعد برای این کار بد نیست.
شاه ـ (در حالیکه لب خود را میگزید با سیمائی گرفته شروع به قدمزدن کرد و سپس برگشت به سوی رئیس دفتر مخصوصش معینالملک و گفت) ـ دستور بدهید حکم ریاست وزرائی (نخستوزیری) او را بنویسند.
نیکاندیش ـ قربان استدعای دیگری دارم.
شاه ـ چیست، بگو
نیکاندیش ـ قربان، اگر اجازه بفرمائید میرپنج رضاخان هم به لقب سردار سپهی مفتخر گردد.
شاه ـ سردار سپه؟ این لقب تازهای است. بسیار خوب، بگوئید حکم آن را هم بنویسند.
نیکاندیش ـ قربان، یک استدعای آخری هم دارم. برای اینکه مردم گمان بد درباره آمدن ما به تهران نکند و خدانکرده این طور تصور نشودکه قزاقها خودسرانه به مرکز آمدهاند، استدعای فرماندهان قشون از اعلیحضرت این است که یک روزی به نفس نفیس تشریففرمای سربازخانه شوند و از سربازان فداکارشان رژه بگیرند.
شاه ـ بسیار خوب روز فلان ... (شاه در اینجا روزی را معین کرد) به شهر میآیم و از سربازخانه دیدن میکنم.
اندکی پس از ختم این مصاحبه، فرمان نخستوزیری سیدضیاءالدین طباطبائی که تاریخ آن را روز بعد(پنجم اسفند) گذاشته بودند به شرح زیر صادر شد:
نظر به اعتمادی که به حسن کفایت و خدمتگذاری جناب میرزا سیدضیاءالدین دارم معزیالیه را به مقام ریاستوزراء برقرار و منصوب فرموده و اختیارات تام برای انجام وظایف ریاست وزرائی به معزیالیه مرحمت فرمودیم.
شاه
در همین روز (پنجم اسفند) دستخط متمم دیگری خطاب به حکام ایالات و ولایات از دربار سلطنتی صادر شد:
حکام ایالات و ولایات
در نتیجه غفلت کاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته که بیتکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده و شخص ما و تمام اهالی ایران را از فقدان هیئت دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که با تعیین شخص دقیق و خدمتگزار که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم.
بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاءالدین سراغ داشتیم ایشان را به مقام ریاستوزراء انتخاب و اختیارات تامه برای انجام خدمات ریاستوزرائی به معزیالیه مرحمت فرمودیم. 3
شاه
سیدضیاءالدین در بخشی از مصاحبهاش با روزنامهنگاران ایرانی که در شماره مرداد ماه مجله یغما (ص 275) نقل شده به شرایطی که در آن تاریخ برای پذیرفتن مقام نخستوزیری پیش کشیده بوده است اشاره میکند و میگوید:
«... قرار بر این شد که اعلیحضرت مقام ریاست وزراء (نخستوزیری) را به من واگذار کنند. گفتم به شرطی قبول میکنم که در فرمان ریاست وزرائی حضرت اشرف ننویسند و نیز اختیارات تام به من داده شود.» 4
اما طبق گزارش وزیر مختار انگلیس به لرد کرزن: «... سید در اول کار به اعلیحضرت پیشنهاد کرد که عنوان رسمی او را در فرمانی که از طرف مقام سلطنت صادر میشود بجای نخستوزیر دیکتاتور ایران بنویسند ولی اعلیحضرت با این پیشنهاد مخالفت کردند و فرمودند که اعطای چنین عنوانی به نخستوزیر وقت، باعث تحقیر تاج و تخت خواهد شد و به حیثیت مقام سلطنت لطمه خواهد زد. و سید نظر اعلیحضرت را در این مورد پذیرفت و حاضر شد که همان عنوان سنتی رئیسالوزراء (نخستوزیر) را دربارهاش بکار برند...» 5
به هر تقدیر احمدشاه حاضر نشد این عنوان را به سید عطا کند و او هم پافشاری نکرد زیرا در عرض همین مدت کوتاه خودش بهتر از دیگران پی به این حقیقت برده بود که زمام قدرت واقعی در تهران در دست کسی دیگر است و لقب پرطنطنه دیکتاتور ـ در غیاب قدرتی که لازمه این مقام است ـ جز اینکه ذی لقب را مورد تحقیر و تمسخر همگان قرار دهد نتیجهای دیگر نخواهد داشت.
پی نوشت ها:
1ـ گزارش رسمی کودتای سوم اسفند (اسناد و مدارک وزارت امور خارجه انگلیس با مشخصات 371/6403 FO
2ـ شاه در این لحظه مسلماً مصاحبه روز قبل خود را با وزیر مختار انگلیس (نورمن) به خاطر میآورد که به مقام سلطنت توصیه کرده بود که هر چه فرماندهان کودتا خواستند بیچون و چرا قبول کند زیرا جز این چارهای نیست و تهران دردست آنهاست.
3ـ متن دستخط دیگر شاه که تقریباً سه ماه بعد (در چهاردهم خرداد 1300) به عنوان حکام ایالات و ولایات صادر و با تلگراف مخابره شده بدین قرار بود:
حکام ایالات و ولایات
نظر به مصالح مملکتی میرزاسید ضیاءالدین را از ریاست وزرا منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیئت وزرا جدید هستیم. باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات به عمل آورید و مطالب مهم را مستقیماً به عرض برسانید. شاه
4ـ بهار (محمدتقی)، انقراض سلسله قاجار، ص 115.
5ـ گزارش کودتا (از سفارت انگلیس به لندن)
منبع:خواندنی ها، 25 آذر 1357
پایان پیام/
نظر شما