خبرگزاری شبستان: یکم خرداد در تقویم رسمی کشور با عنوان روز بزرگداشت صدرالمتالهین شیرازی، موسس حکمت متعالیه نام گرفته است. از این رو در نوشتار ذیل به قلم ابوالحسن حسنی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی جایگاه وحی در حکمت متعالیه بررسی می شود.
درباره جایگاه وحی در حکمت متعالیه، می توان به مقدمه العرشیة اشاره کرد: [مسائل مطرح در این رساله] پارههایی برگرفته از مشکات نبوت و ولایت است که از چشمه های کتاب و سنت برون آمده؛ بی آنکه از دستیافته های اهل بحث یا از همآوردی سخن معلمان بهره ای برده باشد. اگرچه حکمای متعالیه، به ویژه صدرالمتألهین، تأکید فراوان بر هماهنگی شریعت و حکمت دارند؛ اما نحوه این هماهنگی دقیقاً روشن نیست. بازپژوهی جایگاه شریعت در حکمت متعالیه برای وارد ساختن آن به حوزه حکمت عملی ضروری است.
بنابر نظر مشهور، روش عقلی از مقومات فلسفه است. بر این اساس، حکیم متعالیه نمیتواند استدلال خود را بر پایه وحی استوار نماید. تعهد حکیم متعالیه به وحی، تنها در مرتبه سازگاری در نتایج است؛ آن هم نه به گونهای که در داوری نتایج اصالت داشته باشد. حکیم متعالیه یک نظام تأویلیِ متأخر از استدلال فلسفی تأسیس میکند. آنگاه بر پایه آن، به گونه ای یک تفسیر سازگار با آموزه های حکمت متعالیه از آموزه های دینی ارائه می کند. آشکار است که این تعهد با تعهد متکلم به سازگاری در نتایج با وحی متفاوت است. متکلم با تحلیل های لفظیِ مقدم بر استدلال های کلامی، آرای کلامی خود را از متون به دست می آورد. سپس با دلایل جدلی، مخاطب را به این نتایج از پیش معین اقناع می کند. همچنین گفته شده شیوه صدرالمتألهین در برخورد با قرآن و روایات با این رأی سازگارتر به نظر می آید. بر همین مبنا در میان نوصدرائیان نیز هماهنگی دین و فلسفه در مبادی انکار شده است: وحی و آموزه های وحیانی اسلام نمی تواند در فلسفه، در مقام داوری، تأثیر داشته باشد؛ یعنی جانشین استدلال ها و مبادی فلسفی شوند و فلسفه از آنها استخراج شود.
حجتالاسلام عبودیت کاربردهای متنوعی برای وحی در حکمت متعالیه بر می شمارد: وحی طرح کننده مسأله فلسفی است؛ تأثیر در اقامه برهان دارد، البته نه بهعنوان جانشین برهان؛ وحی در هدایت عقل مؤثر است؛ وحی در کشف مغالطه مفید است؛ با استناد یافته های برهانی به وحی سازگاری میان عقل و نقل روشن می شود؛ استشهاد و تأیید نتایج عقلی و اطمینان بخشی روانی نیز با وحی صورت می گیرد. وی پس از ذکر این کاربردها می نویسد: با اینکه مشهور است که حکمت متعالیه، مانند مشرب مشایی، صرفا به نیروی عقلی متکی نیست؛ بلکه علاوه بر آن بر وحی و کشف هم استوار است؛ هیچ یک به این معنا نیست که حکمت متعالیه در عرض عقل و رقیب آنند و به منزله دو روش دیگر برای داوری درباره صدق و کذب گزاره های فلسفی معتبرند؛ بلکه فقط به این معناست که آنها در غیر مقام داوری دخیل اند و در طول عقل مددکار آنند. بر این مبنا، حکمت متعالیه فلسفه ای حقیقت گرا و در پی معرفت حقایق در مرتبه عقل مستفاد است، به گونه ای که در مبادی متعهد به عقل و کشف و متکی به عقل بوده و در نتایج متعهد به تفسیری از وحی است که با آن مبادی عقلانی سازگار باشد، اما ملاصدرا، خود، وحی را به عنوان مقوم حکمت متعالیه أخذ می کند. برای اثبات این ادعا، به مؤیدات متنوعی می توان استناد کرد.
مؤید اول: ملاصدرا وحی را در مقام داوری نظریه های فلسفی قرار می دهد: حکمت با شرایع حقه الهیه مخالف نیست؛ بلکه مقصود از آن دو یک امر، معرفت حق اول و صفاتش و افعالش، است... تنها کسی به مخالفت آن دو قایل می شود که از تطبیق خطابات شرعیه بر براهین حِکمی شناختی ندارد... پس عقل سلیم چون تأمل کافی نماید و با دوری گزیدن از کجی و انحراف و عناد و بیراهه، بر دامن انصاف بیاویزد و تدبر نماید که گروهی از عقول پاک و نفوس بی آلایش که درون شان با آلودگی های جاهلیت و چرک نفسانیت نیالوده و از راه پاکی منحرف نشده اند و دور باطل و تدلیس نگشته اند و از سوی خدا با اموری غریب از جنس علم و عمل، معجزات و خوارق عاداتی که از سنخ سحر و حیل (ماشین ابزار) و کلک و دغل نیست، مؤیَّد بوده اند، سپس بر قول به حدوث عالم و خرابی آن و... اصرار کرده اند و با منکران آن سخت گرفتند؛ با اینکه آشکار است که قول به قدم عالم با بقای نفوس پس از ابدان شخصی و اثبات خیرات و شرور نفسانی در معاد در ظاهر امر خللی به شریعت وارد نمی کند؛ پس ناچار جزم می کند به این که از روی هوی سخنی نگفته اند و از یقینی حق و اعتقادی راست خبر داده اند.
مؤید دوم: ملاصدرا صراحتا وحی و کشف را در عرض عقل قرار می دهد: و بدان که در معارف الهی از برهان یا مکاشفه آشکار تبعیت می شود ... و بدان که این مسایل که جمهور فلاسفه در آن با پیامبران اختلاف داشته و ادعایی در این باب دارند، اگر انکار آن مسایل برای این عقل های منطقی، با این معیارها و آرای تعلیمی بحثی، به آسانی قابل دستیابی بود و اکتساب آنها برایشان ممکن بود، اختلافی بین خودشان پدید نمی آمد ... و به بعثت پیامبران نیازی نمی بود. پس روشن می شود که این مسایل جز با اقتباس از انوار مشکات نبوت و درخواست از باطن ولایت به دست نمی آید.
مؤید سوم: ملاصدرا در شرح اصول کافی مبدئیت وحی را در حکمت متعالیه به این صورت ترسیم می کند: و چگونه کسی که به تقلید اثر و خبر قناعت می کند و منکر منهج بحث و نظر می شود، راه را می یابد؟ مگر نمی داند که مستند شرع جز سخن سید بشر و برهان عقلی نیست که صدق او را در آنچه خبر می دهد، می شناساند؟ و چگونه به صواب راه می یابد کسی که در پی عقل محض باشد و به نور شرع روشنی نگیرد و بینا نگردد؟ نمیدانم آنگاه که مشکلات او را دربر گرفته و بیچاره می کنند، چگونه به عقل پناه می برد؟ یا نمی داند عقل پیش از آن که به نور شریعت هدایت یابد، از ناتوانی به خطا می افتد؟ و نمی داند جولانگاه عقل تنگ و کوتاه است؟ هرگز نمی شود، هرگز نمی شود. آنکه در این مسایل پراکنده شرع و عقل را جمع نکند، قطعا و به یقین زیان کرده و به پسمانده های گمراهی ها آویزان گشته است. مثال عقل چشمِ پاک از گزندها و بیماری ها و مثال قرآن خورشید تابان است. پس مناسب تر است آن را که با یکی از این دو، خود را از دیگری بی نیاز می بیند، در شمار ناآگاهان درآوریم.
مؤید چهارم: ملاصدرا، به تبع برخی پیشینیان خود، واژه حکمت را به جای واژه فلسفه به کار می برد. این تغییر واژه مسأله ای اساسی است؛ به ویژه که ملاصدرا این واژه را از قرآن أخذ کرده و حداقل به حسب مقام ادعا و تعریف در همان معنای قرآنی اش به کار می گیرد .
مؤید پنجم: استنادات فراوان وی به آیات و روایات در آثارش، مؤید أخذ وحی در مبادی استدلال در این مکتب اند.
مؤید ششم: ملاصدرا به صراحت حقایقی را نام می برد که عقل توان شناخت آن را ندارد. معرفت نفس را از علومی می داند که فلاسفه با وجود تلاش زیاد در آن راه به جایی نبردند و چنین تعلیل می کند: چون این علم جز با اقتباس از مشکات نبوت و پیروی انوار وحی و رسالت و مصابیح کتاب و سنت وارد شده از طریق امامان ما، اصحاب هدایت و عصمت، از جدشان(صلی الله علیه و آله) به دست نمی آید. و درباره امور ربانی چنین می نویسد: و عقول توانایی توصیف امور ربانی را ندارند و بلکه اکثر آفریدگان در حکم به وجود آنها در تحیرند. حقیقت این امر با قیاس فکری درک نمی شود، بلکه با نوری اعلی و اشرف از عقل انسانی درک میشود. آن نور که در عالم دیگر می تابد، نزد برخی از عارفان به عالم نبوت و ولایت نامیده شده و نسبت آن به عقل چون نسبت عقل به وهم است و در چنین امری استبعادی نیست. از طریق اصحاب ما رضوان الله علیهم روایت شده است که طوبی درختی است که ریشه اش در خانه [امام] علی بن أبی طالب(علیهالسلام) است و مؤمنی نیست، مگر اینکه شاخه ای از شاخه هایش در خانه اوست؛ چنانکه خدای تعالی فرموده: «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ». پس تأویل آن از جهت علم آن است که معارف الهیه، به ویژه آنچه به احوال آخرت تعلّق دارد و آنچه عقول در ادراک آن، به روش فکر بحثی، مستقل نیستند، نیازمند به اقتباس نور از مشکات نبوت خاتم الأنبیاء(صلىاللّه علیه و آله) با واسطه نخستین جانشین و اشرف اولیای امتش است.
صدرالمتألهین درباره معاد جسمانی می نویسد: و آن (معاد جسمانی) از علوم مختص به عالمانی است که نور حکمت را از مشکات نبوت اقتباس کرده اند؛ نه آنان که بر نظر بحثی و فکر منطقی، بدون تصفیه و تجرید و ریاضت و تطهیر از وساوس نفس و شوائب طبیعت و حس، بسنده کرده اند والله ولی التوفیق. و باز در همین مسأله چنین می آورد: معاد در بر دو بخش است: بخشی که وصف و کنه آن جز با وحی و شریعت به دست نمی آید و آن معاد جسمانی به اعتبار بدن لایق به آخرت و خیرات و شرور آن است و عقل منکر آن نیست؛ و بخش دیگر که تصحیح آن با نظر و قیاس ممکن است و شرع نه تنها منکر آن نیست، بلکه اشارات سازنده ای (مقنعه) و عبارات پرمعنایی درباره آن دارد که طالب حق و یقین را کافی است و هر که بخواهد، را به راه راست هدایت نماید، چنان که حق تعالی می فرماید: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
مرحوم آشتیانی پس از ذکر برخی مسایل که ملاصدرا به آنها پرداخته، می نویسد: درک حالات و نشأت نفس و روح انسانى بعد از موت و مسائل مربوط به احوال اخروى نفس بدون رجوع به کلمات صاحبان وحى و تنزیل، امکان ندارد و اگر چنانچه عقل نظرى (اگرچه به مرتبه اعلاى از قدرت و قوت رسیده باشد) به تنهایى به این قبیل از مسائل مىرسید، سهم حکما، اعم از اشراق و مشأ در مبحث معاد این اندازه کم نبود و نیز اختلاف بین انبیاء و حکما در این مسأله پیدا نمىشد، لذا محققان از حکما تصریح نمودهاند که عقل در ادراک اولیات از مسائل مربوط به آخرت اظهار عجز مىنماید. مسأله قیامت صغرى و کبرى و اصل بعث و نحوه وجود و تکون ارض محشر و وجود نفختین (نفخة تطفی النار و نفخة تشعلها) و صراط و نشر کتب و صحائف و عرض و حساب و أخذ کتب و وضع موازین و جنت و نار و مراتب و درجات و ابواب جنت و نار و زبانیه و اعراف و معنى طوبى و دوام عذاب و نحوه وجود آن و خلود اهل نار و تجسّم اعمال و حالات اهالى جنّت و نار و مسأله شفاعت و انقطاع عذاب از نفوس مستحق شفاعت و علل و اسباب شفاعت به مناسبات ذاتیه کامن در برخى از نفوس و معناى تجلّى حق در مظهر حقیقت محمدّیه به اسم الشفیع و بیان این کلمه قدسیّه که مقام حضرت ختمى مقام اذن و متجلّى در نفوس به اسم الشفیع مقام ولایة کلیه علویه است و معناى کلام معجز نصاب نبوى «ادّخرت شفاعتی لأهل الکبائر» و غیر اینها از مسائل و مباحثى که درک آنها وابسته به معرفت نفس و شناسایى روح انسانى است و اینکه این قبیل از مباحث در کتب صدر الحکما و برخى از اهل معرفت مفصل بیان شده است، اجمال و تفصیل آن مأخوذ از قرآن کریم و بیانات عترت و اهل بیت طهارت(علیهمالسلام) مىباشد، لذا در کتب تحقیقى فلسفه و مسفورات کلامى این سنخ مباحث دیده نمىشود «و ان هذه المسائل لا تحصل إلّا باقتباس الأنوار من مشکاة النبوّة، و التماس فهم الأسرار من باطنالولایة» [و حل این مسائل جز با اقتباس از مشکات نبوت و درخواست فهم اسرار از باطن ولایت میسر نیست.
از عبارات صدرالمتألهین چنین استنباط می شود که منبع معرفتی حکمت متعالیه، ترکیب درهم تنیده عقل و وحی است، نه عقل و وحی در کنار هم. این درهم تنیدگی را به ویژه در تمثیل وحی و عقل به خورشید و چشم سالم به خوبی بیان کرده است. وحی حقایق را روشن می کند و عقل در پرتو وحی میتواند حقایق را ببیند.
پایان پیام/
نظر شما