روز بزرگداشت سیدجمال‌الدین اسدآبادی

سیدجمال الدین اسدآبادی سر سلسله جریان فکری استبداد داخلی و استعمار خارجی را در جوامع اسلامی تشخیص داد و با این دو مسئله به شدت مبارزه و بیدارسازی را در این جوامع آغاز کرد.

خبرگزاری شبستان/ بیرجند

اوج ضعف جهان اسلام در قرن نوزدهم و راز عقب ماندگی مسلمانان در آن قرن و تهاجم همه جانبه استعمار غربی به جهان اسلام موجب شد بسیاری از اندیشمندان اسلامی برای رهایی از این مسائل دست به اقدامات درخور تاملی بزنند.


وضعیت نامطلوب داخلی کشور و سلطه مستعمران بر ایران و سایر سرزمین های اسلامی روشنفکران را بر آن داشت تا برای برقراری و پایدار کردن پیوند جهانی اسلام در زمینه های اجتماعی و دینی و در برابر مستعمران چاره ای بیندیشند.

سیدجمال الدین اسدآبادی سر سلسله جریان فکری استبداد داخلی و استعمار خارجی را در جوامع اسلامی تشخیص داد و با این دو مسئله به شدت مبارزه و بیدارسازی را در این جوامع آغاز کرد و با همه توان مترصد آن شد با قدرت و توانایی راه نجات مسلمانان را به عالمان دینی آنان بشناساند و غبار نشسته بر دین را از چهره اسلام دور کند.


این مصلح بزرگ که هدف اصلی اش وحدت و اتحاد مسلمین و استعمار ستیزی بود پس از سال ها فعالیت با طرح مبارزه با استعمار و استبداد و تلاش در احیای اسلام و عزت مسلمین تحول و انقلابی عظیم را خلق کرد.


سید جمال علی رغم گسترش همه جانبه استعمار غربی در سرزمین های اسلامی واقع گرایانه و با اندیشه ای پویا توانست در تحولات ملل اسلامی نقش چشمگیری داشته باشد.


اکنون با گذشت بیش از یک قرن از حیات سید جمال الدین اسدآبادی، بسیاری از جوامع مستعمر نیازمند اندیشه های ناب او از حیث مبارزه با روحیه تسلیم و گوشه نشینی هستند.

زتدگینامه سیدجمال الدین اسدآبادی
سید جمال در سال 1217 شمسی در شهر اسدآباد از توابع همدان درخانواده ای روحانی از نسب امام حسین(ع) دیده به جهان گشود.


پدرش سید صفدر و مادرش سکینه بیگم، دختر مرحوم میرشرف الدین حسینی قاضی است.از پنج سالگی نزد پدرش با قرآن و کتاب‌های فارسی و قواعد عربی آشنا گردید و با توجه به استعداد و نبوغی که داشت، به زودی با تفسیر قرآن آشنا شد.


تحصیلات ابتدایی را در همدان و قزوین گذراند و سپس جهت ادامه تحصیلات به تهران عزیمت کرد و در سال 1228 به همراه پدرش به عازم عتبات شد و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان شیخ مرتضی انصاری در فقه و اصول و ملاحسین قلی درجزینی همدانی در اخلاق و عرفان بهره های علمی و معنوی فراوان برد.


تسلط بر علوم دینی و آشنایی با علوم و تمدن جدید موجب استقلال فکری اسدآبادی شد و از او سخنوری توانا ساخت تا با نفوذ کلامش طرفداران بسیاری را به خود جلب کند.


سید جمال در 18 سالگی به سفارش شیخ انصاری به هندوستان سفر کرد در آنجا ضمن آشنایی با علوم جدید، در تلاش بود تا مردم و به خصوص مسلمانان را علیه استعمار انگلیس به مبارزه وادارد، اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسی‌ها پس از یک سال و نیم اقامت در آن دیار، با توجه به سلطه انگلیسی ها مجبور به ترک آن جا شد و به ممالک عثمانی رفت و چون با حسادت علمای درباری آن جا مواجه شد، ناگزیر به مصر عزیمت کرد.


در مصر با برخی از نخبگان نظیر محمد عبده ارتباط برقرار کرد و توانست یک نهضت فکری ضد استعمار و ضد انگلیس را پایه گذاری کند و یک شبکه اجتماعی متشکل از اهل علم و فرهنگ تشکیل داد تا به ترویج عقاید خود بپردازد که پس از این واقعه هیات حاکمه مصر با تحریک و فشار انگلستان او را از مصر اخراج کرد.


اسدآبادی دوباره به هندوستان عزیمت کرد و مدتی کوتاهی را در آنجا ماند و سپس به پاریس رفت و با همکاری محمد عبده دست به انتشار روزنامه ی «عروة الوثقی» زد و پس از سه سال اقامت در پاریس از آنجا به لندن عزیمت کرد.


سیدجمال بالاخره در سال 1264 به ایران بازگشت اما انتقادات کوبنده او از حکومت و تاکید بر لزوم اصلاحات ناصرالدین شاه را به وحشت انداخت. از این حیث صدراعظم شاه درصدد برآمد زمینه خروج او را از ایران فراهم کند به همین منظور سید را با عنوان صوری فرستاده شاه روانه روسیه کرد.


اما پس از بازگشت از روسیه شاه که تحمل حضور سید را نداشت او را به عراق تبعید کرد. سید جمال دوباره به اروپا رفت و با انتشار نشریه «ضیاءالخافقین» مبارزه علیه شاه مستبد را در لندن ادامه داد.


شاه ایران با کمک سلطان عثمانی مترصد این شد تا مانع فعالیت سید شود و از این رو با فریب و نیرنگ و به همین بهانه سلطان عبدالحمید او را به استانبول دعوت کرد تا از نفوذ او در اداره ممالک اسلامی بهره گیرد.


با اینکه در ابتدا مشاور سلطان بود اما پس از مدتی از چشم سلطان افتاد و مواجب او را قطع کردند تا اینکه به بیماری سرطان مبتلا گردید و وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به استانبول رسید و مطلع شدن سلطان از ارتباط بین سید جمال و میرزا رضا از طریق پلیس عثمانی که طی گزارشی نوشته بود: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.» سلطان عثمانی از سید جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد.


سید جمال پیش از مرگش و در آخرین نامه اش به یکی از دوستان ایرانی خود ناامید از نجات این چنین نوشت:


«دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای آزادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از اینکه کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم.ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»


سرانجام در 18 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897، او را مسموم ساختند و در قبرستان مشایخ استانبول به خاک سپردند. در سال 1324 شمسی، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا با اخذ موافقت دولت ترکیه برای نبش قبر سید بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد.


پایان پیام/


نگارنده: سعید کاظمی- بیرجند 

کد خبر 25890

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha