حنای کهنگی برای دین رنگی ندارد!

قابلیت پایان ناپذیر منابع اسلامی بویژه قرآن کریم موجب شده تا حنای کهنگی برای دین رنگی نداشته باشد و دین پابرجا بماند.

خبرگزاری شبستان: شاید بارها از خود پرسیده باشید چرا دین کهنه نمی شود و نو می ماند. استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب "خاتمیت" به پرسش پاسخ داده است. بحث فعلی ما مسأله منابع اسلامی است یعنی قابلیت‏ عظیم و پایان ناپذیری که منابع اسلامی و در درجه اول قرآن کریم برای تحقیق و مطالعه دارد به طوری که هیچ‏ دوره‏ای از دوره‏ها را نمی‏توان آخرین دوره مطالعه در قرآن به شمار آورد به‏ گونه‏ای که بشر بتواند ادعا بکند که آنچه که در این کتاب بزرگ آسمانی‏ هست همه را کشف کرده و مجهولی از این جهت باقی نگذاشته است .

 

اساسا در صدر اسلام و از زمان پیغمبر اکرم این مطلب مورد توجه بوده است که هر چه بر بشر بگذرد به حقایق اسلام و حقایق دین آشناتر می‏شود ، یعنی کسی گمان نکند مردمی که در زمان پیغمبر بوده‏اند قرآن و سخن پیغمبر را یعنی معنی و عمق‏ سخن پیغمبر و قرآن کریم را از مردمان بعدی بهتر می‏فهمیده‏اند و بیشتر به‏ عمق آن پی می‏برده‏اند . بر عکس ، رسول اکرم صریحا می‏فرمود کسانی که بعدها خواهند آمد ممکن است معنی و مقصودی را که من از جمله‏های خودم دارم بهتر بفهمند ، و لهذا تشویق می‏کرد تحت همین عنوان که شما هر چه از من می‏شنوید صحیح و درست ضبط بکنید و برای آیندگان نقل بکنید ، ای بسا که آن کسی که‏ شما برای او نقل می‏کنید او از خود شما که ناقل هستید بهتر مقصود مرا بفهمد .
 

داستان اعمش و ابوحنیفه
حکایت معروفی است ، می‏گویند : سلیمان اعمش که یکی از محدثین اهل‏ تسنن است ، یک وقت مسأله‏ای را از یکی از فقهاء زمان خویش پرسید . او جواب داد . از او پرسید به چه دلیل تو این جواب را می‏دهی و از کجا می‏دانی که پاسخ مسأله چنین است ؟ گفت به خاطر روایتی که تو خودت نقل‏ کرده‏ای از پیغمبر اکرم . از آن روایت این مسأله نتیجه می‏شود . وقتی‏ استدلال کرد ، اعمش دید درست می‏گوید . باز اعمش یک مسأله دیگری از او پرسید و او جواب داد . گفت این را دیگر به چه دلیل می‏گوئی‏ ؟ گفت به دلیل روایت دیگری که باز خود تو از پیغمبر اکرم روایت کردی ، از آن هم این مطلب استنباط می‏شود . اعمش وقتی فکر کرد و به استدلال او گوش کرد دید این را هم درست می‏گوید . بعد این جمله را گفت : "مثل ما محدثین و شما اهل نظر مثل‏ دوا فروش است با طبیب" ، ما فقط می‏توانیم داروها را تهیه کنیم و در اختیار شما بگذاریم اما طبابت و تشخیص اینکه این دوا برای چه بیماری‏ مفید است و به چه مریضی باید نسخه کرد کار شما است و من اعتراف می‏کنم‏ که خودم که ناقل این احادیث هستم مثل تو نمی‏توانم معنی و مفهوم این‏ احادیث را بفهمم و به موارد خودش تطبیق دهم ولی حالا که تو توضیح می‏دهی‏ خوب می‏فهمم .
 

درباره این جهت صحبت‏ بکنیم که جریان تاریخی چه نشان می‏دهد ؟ این قرآن چهارده قرن است که در دست دانشمندان ، علماء ، محققین از هر علم و فنی بوده است و روی آن‏ مطالعه و فکر و تدبر می‏کرده‏اند چون خودش مردم را به تدبر دعوت کرده‏ است : "افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها". ملامت کرده‏ است کسانی که در این کتاب تدبر نکنند : " کتاب انزلناه الیک مبارک‏ لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوا الالباب "
 

افزایش تدریجی نفوذ قرآن در علوم و فلسفه قرنی نیست و قرنی نبوده است که در آن قرن دهها بلکه صدها تفسیر درباره این کتاب کریم نوشته نشود . تازه این غیر از موضوعات خصوصی ‏ است که از این کتاب در کتابهای غیر تفسیری همیشه مورد تتبع و مطالعه و تحقیق بوده است . به هر جهت ، شما اگر فقه را مطالعه کنید ، در سراسر فقه قسمتی از آیات قرآنی را می‏بینید ، اگر اخلاق را مطالعه بفرمائید ، اینهمه کتابهای اخلاقی که نوشته شده است ، در خلال این کتابها آیات قرآنی‏ را می‏بینید که مورد استناد و استشهاد واقع شده است ، حکمت الهی را اگر ملاحظه کنید می‏بینید که از صدر اسلام هر چه که گذشته است دوره به دوره‏ قرآن نفوذ بیشتری در حکمت الهی داشته است ، یعنی بیشتر برای خود جا باز کرده است ، که اینهم خودش تاریخچه‏ای دارد ، کلام به جای خودش ، عرفان‏ به جای خودش ، حتی شعر و ادب نیز قرن به قرن بیشتر تحت تأثیر و نفوذ اسلام قرار گرفته است .
 

قسمتی از مضامین شعر و ادب عربی و فارسی را قرآن تشکیل داده . یکی از اساتید فعلی ادب فارسی ایران در یک کتابی که نوشته است می‏گوید : وقتی‏ که شما تاریخ ادب فارسی را مطالعه می‏کنید می‏بینید در ابتدا از تعالیم و دستورها و اخلاقیات قرآن چیزی پیدا نمی‏کنید و هر چه که زمان بیشتری گذشته‏ است نفوذ قرآن بر ادب فارسی ( تا چه رسد به ادب عربی ) بیشتر شده است‏ .
 

مثلا شما رودکی را که در اوائل قرن چهارم است در نظر بگیرید ، و سعدی‏ که در قرن هفتم بوده است ( تا چه رسد به کسانی که در قرون بعد بوده‏اند مثل جامی و هاتف اصفهانی ) ، می‏بینید نفوذ قرآن [ در آثار ] سعدی بیش‏ از رودکی است و به طور کلی هر چه زمان می‏گذرد بر نفوذ قرآن بر شعر و ادب فارسی افزوده می‏شود . غرضم بیان این مطلب است که در تمام این ادوار ، این کتاب مورد تعمق‏ و مطالعه بوده است . آنوقت شما حساب می‏کنید در تمام این قسمتها و رشته‏های مختلف می‏بینید هر چه بر معلومات اهل هر فنی افزوده شده است‏ معانی قرآن بهتر تشریح شده و بهتر کشف گردیده است .
 

توحید و قرآن
شما فرض کنید مسأله توحید و مسائل مربوط به آن را ، مسائل مربوط به‏ صفات خدا ، صفات ثبوتی و صفات سلبی ، مسائل مربوط به قضا و قدر ، مسائل مربوط به جبر و اختیار . شما نگاه می‏کنید به کتابهای مردمان فوق‏ العاده هزار سال پیش مثلا شیخ صدوق ، بعد قدری جلوتر می‏آیید و جلوتر می‏آیید تا می‏رسید به این قرنهای نزدیک به خودمان که علم توحید پیشرفت‏ بسیار بیشتری کرده است ، می‏بینید توجیه و تفسیرهای شیخ صدوق در مقابل‏ علم تکامل یافته توحید بچه گانه به نظر می‏رسد . آدم تعجب می‏کند که این‏ مرد چطور نمی‏توانسته است آیات قرآن درباره توحید را توجیه و تفسیر کند .
 

البته ما هم اگر در زمان او بودیم و در حد پیشرفت علم توحید در آن عصر بداریم که همه مطالبش قابل عرضه شدن و دفاع باشد از خود قرآن کتابی بهتر نداریم . از هزار سال پیش و بیش از هزار سال پیش تمام کتابهای سنی و شیعه را بیاورید هیچ کتابی به اندازه خود قرآن صلاحیت عرضه داشتن به‏ محققین امروز را ندارد . در کتابهای شیخ طوسی نمی‏توانید همه مسائلی را که‏ فتوا داده است عرضه کنید . [ ( جواهر ) ] ، همه‏اش را نمی‏توانید عرضه‏ بدارید . یگانه کتابی که همه‏اش صلاحیت عرضه داشتن را دارد قرآن است .
 

از اینجا آدم می‏فهمد که این کتاب چقدر در هر زمانی از عصر خودش جلو است و تقدم دارد . وقتی انسان قرآن را ملاحظه می‏کند ، می‏بیند یک منطق مخصوصی است ، بعد مراجعه می‏کند به احادیث ، می‏بیند که این احادیث به اصطلاح یک شباهتی با قرآن دارند اما یک درجه پائین‏تر ، رنگ بشری به خود گرفته‏اند،می‏آید در فقه می‏بیند فقه حتی با حدیث هم چندان وفق نمی‏دهد ، یک درجه‏ پائین‏تر آمده است ، می‏آید در میان مردم و عمل مردم ، می‏بیند عمل مردم‏ حتی با فقه هم تطبیق نمی‏کند . این نشان می‏دهد زنده بودن این کتاب را که می‏گوید در هر زمانی هر چه‏ عملتان جلو برود من آمادگی بیشتری برای تحقیق و مطالعه دارم ، گذشتگان را ملامت مکن یکی دیگر موضوع ربا بود که وقت توضیح دادن ندارم ، فقط اشاره می‏کنم و می‏گذرم .
 

قصص و تاریخ گذشتگان و قرآن
اما موضوعات تاریخی . قرآن کتاب تاریخ نیست ولی موضوعاتی را ذکر کرده است به مناسبت اینکه عبرتی و درسی را می‏خواسته است بیان بکند ، مثل داستان قوم عاد ، داستان [ قوم ] ثمود ، داستان قوم سبا ، داستان‏ ذوالقرنین . برای گذشتگان ما این داستانها غیراز قرآن مدرک دیگری نداشته‏ است . آیا این عجیب نیست که آدم می‏بیند در قرن بیستم که آمده‏اند و تحقیقاتی مثلا راجع به قوم سبا و تمدنی که در یمن وجود داشته است کرده‏اند می‏بینند آنچه که کشف می‏شود مطابق در می‏آید با آنچه که قرآن بیان کرده‏ است ؟ همین طور درباره قوم عاد و قوم ثمود که به واسطه یک سلسله‏ تحقیقات تاریخی مبتنی بر حفریات خیلی عمیقی که اخیرا اروپائیها کرده‏اند مسائلی به دست آمده است . یکی از محققین ایرانی که حقیقه هم محقق است‏ و اروپائی‏ها نیز از این جهت برای او ارزش زیادی قائل هستند و در این‏ جور مسائل اطلاعات دست اخیر همیشه در دست او هست چند سال پیش یک‏ سلسله کنفرانسها داده بود . در آنجا می‏گوید : آخرین تحقیقاتی که در این‏ زمینه‏ها شده است همین ها است که در قرآن آمده است .
 

اخلاق و قرآن
اگر ما موضوع اخلاق را در نظر بگیریم ، این هم یک داستان مفصلی دارد . در جهان اسلامی دو مکتب اخلاقی بیشتر وجود نداشته است ، یکی اخلاق سقراطی‏ که بر یک اساس خاصی تدوین و تنظیم شده است ، و یکی هم اخلاق عرفانی‏ یعنی اخلاق صوفیانه که این دومی بیشتر بر ادبیات ما تسلط و نفوذ داشته‏ است . اخلاق سقراطی دارد اصلش منسوخ می‏شود . در اخلاق عارفانه و صوفیانه‏ یک نقاط ضعف بزرگی وجود دارد که قابل توجیه و تفسیر نیست . در قرآن‏ کریم احیانا بیانهائی در زمینه اخلاق آمده است که برای مردم آن زمان قابل‏ توجیه نبوده است ، یعنی نمی‏توانسته‏اند آن را حل بکنند ، ولی در قرآن‏ هست . مثلا در قرآن راجع به تهذیب نفس و اینکه بشر نباید خودخواه و خودپرست باشد مطالبی هست . پیروی از هوای نفس در قرآن کریم مذموم است‏ : "افرایت من اتخذ الهه هواه". تزکیه و تهذیب نفس ، از نظر قرآن ، مطلوب و لازم و شرط رستگاری است : " قد افلح من زکیها "
 

قرآن درباره نفس بیش از این ندارد که باید نفس را تطهیر و اصلاح و پاکیزه کرد . اما در اخلاق عارفانه خودمان یک تعبیری را می‏بینیم که اگر این تعبیر در قرآن بود امروز ما جواب نداشتیم ، و آن ( نفس کشی) است . در قرآن صحبت نفس کشی نداریم . اصلا نفس کشی به معنای اینکه‏ نفس به راستی کشته شود و لو هواهای نفس ، و لو همان تمایلات نفسانی که‏ در انسان هست ، امکان ندارد ، آنهائی هم که گمان می‏کنند نفس را کشته‏اند یعنی آن را معدوم و اعدام کرده‏اند ، اشتباه کرده‏اند ، همان نفسهای کشته در شعور باطنشان مشغول فعالیت است .
 

اسلام طرفدار رام کردن ، مطیع کردن و ورزش دادن نفس است . علی علیه‏السلام می‏فرماید: "این‏ نفس من است ، با تقوا ورزشش می‏دهم ، تقویتش می‏کنم" ، مثل یک اسبی که‏ ریاضتش می‏دهند ، به اصطلاح راهش می‏برند تا راه و رفتار را به او یاد بدهند . پیغمبر اکرم فرمود : « شیطانی اسلم بیدی » . نگفت که من شیطانم‏ را کشتم و سرش را بریدم و معدومش کردم ، فرمود : شیطان من که هر کسی‏ دارای یک شیطانی است که همان نفس اماره‏اش باشد در دست من تسلیم شد .
 

در اخلاق اسلامی به کرامت و عزت نفس به عنوان یک اصل و ریشه برای‏ عموم ملکات اخلاقی اهمیت زیاد داده شد . عزت و کرامت نفس موضوعی است‏ که در هیچ کتاب اخلاقی این موضوع را لااقل به عنوان یک موضوع شاخص و برجسته ، و شاید به هیچ عنوانی نمی‏بینیم . خیال می‏کردند که اگر مؤمن برای‏ عزت نفس خودش اهمیت قائل بشود این خلاف اخلاق است ، خودپرستی است . ولی قرآن مؤمن را به حفظ عزت و کرامت و محترم شمردن خودش دعوت می‏کند .همین طور است موضوعات اجتماعی .
 

مردم چند صد سال پیش تفکر اجتماعی‏ نداشتند . آدم حیرت می‏کند وقتی که با این طرز تفکر آشنا می‏شود و می‏بیند که با منطق قرآن تطبیق می‏کند ، که اساسا قرآن برای امت و برای جمعیت وحدت قائل است ، حیات قائل است ، ممات قائل است‏ ، اجل و ضرب الاجل قائل است . اینها همه این حقیقت را به ما نشان می‏دهد که این کتاب آسمانی در این‏ جهت حکم یک کتاب تألیف شده بشری را ندارد ، بلکه حکم کتاب طبیعت را دارد ، همیشه زمینه‏اش برای تحقیقات آیندگان فراهم است .
 

نهج البلاغه و تقدم آن بر زمان خودش
حتی نهج البلاغه یکی از بچه‏های قرآن کتابی است که از زمانی که جمع آوری شده است بیش از هزار سال ، و از زمانی که خطبه‏های آن انشاء شده است در حدود هزار و سیصد و پنجاه‏ سال می‏گذرد . اول نگاهی بکنیم به خطبا و وعاظی که در طول این مدت از نهج‏ البلاغه استفاده می‏کرده‏اند ، بعد نگاهی به محتویات خود این کتاب می‏کنیم‏ .
اگر نگاه بکنید به منطق خطبا ، وعاظ و شارحین ، از همان هزار سال پیش‏ به این طرف ، تا می‏رسیم به همین سی سال پیش خودمان ، خواهید دید که فقط قسمتی از تعلیمات نهج البلاغه بوده که توجه آنها را جلب می‏کرده کرده و با روحیه آنها هماهنگی داشته است ، قسمتهای دیگر مسکوت عنه بوده است .
 

در سی سال پیش انسان پای خطابه هر خطیبی که زبردست‏تر از او نبوده‏ می‏نشست و او می‏خواست از نهج البلاغه صحبت بکند ، جز خطبه‏های زهدی نهج‏ البلاغه چیزی نمی‏شنید کأنه مجموع خطبه‏های نهج البلاغه محدود است به همان‏ خطبه های زهدی.
 

همانهائی هم که حافظ نهج البلاغه بودند اگر می‏توانستند نهج البلاغه‏ را عنوان بکنند ، موضوعاتی که می‏توانستند درباره آن موضوعات صحبت بکنند از همین خطبه‏های نهج البلاغه که خطبه‏های زهدی است تجاوز نمی‏کرد یعنی‏ زمینه بحث برای آنها در قسمتهای دیگر نهج البلاغه باز نبود و طرز فکر اجازه نمی‏داد . این حقیقت است . تا اینکه تحولات اجتماعی اخیر پیداشد ، و یک عده فیلسوفان اجتماعی در دنیا پیدا شدند و یک سلسله افکار اجتماعی‏ پیدا شد ، یکمرتبه راستی بر رونق نهج البلاغه افزوده شد و بازار نهج‏ البلاغه رونق بیشتری پیدا کرد ، تازه خطیب و غیر خطیب آمادگی پیدا کردند که مثلا نامه‏ای که امیرالمؤمنین به مالک اشتر نوشته است و نکات اجتماعی‏ و سیاسی‏ئی را که در آن گنجانیده است جمله به جمله بیان کنند و در اطراف‏ آنها شرح بدهند .
 

این نهج البلاغه که هزار سال است در دست همه است ، این نامه هم که هزار سال است که بود ، وقتی هم که نگاه می‏کنید می‏بینید که راستی معنی جمله‏ها هم همین است که در نهج البلاغه بوده و هیچ از خود به نهج البلاغه نبسته‏اند ، نه لفظی به آن بسته می‏شود و نه معنائی توجیه و تفسیر می‏شود ، ولی افراد و افکار آمادگی نداشتند ، به عبارت دیگر زمان‏ اجازه نمی‏داد ، ولی اکنون زمان اجازه می‏دهد . این نشان می‏دهد که این کتاب که بچه‏ای از بچه‏های قرآن کریم است با گذشت زمان آمادگی بیشتری پیدا می‏کند برای اینکه در اطراف جمله‏هایش‏ تحقیق و مطالعه بشود .
 

غرضم از همه این مطالبی که عرض کردم و به طور فشرده برای آن مثالهائی آوردم این مطلب است که در این رکن چهارمی که ما راجع به ختم‏ نبوت صحبت کردیم به این نکته توجه کنیم که نباید علما و محققین اسلامی‏ جمود فکری داشته باشند و این جور فکر بکنند که مطلب درباره قرآن و درباره سنت قطعی پیغمبر اکرم همان است که گذشتگان گفته‏اند ، خیر ، هر چه که آیندگان بگویند ، در مجموع حقایق بیشتری خواهد بود نه کمتر . البته‏ نمی‏خواهم بگویم که هر چه بعدی‏ها بگویند از هر چه که گذشتگان گفته‏اند بهتر است ، نه در طبیعت هم اینجور نیست ، در طبیعت هم این سیرهای رجوعی و کروفرها به اصطلاح وجود دارد ، یک نظریه‏ای ممکن است در دو هزار سال پیش‏ پیدا شده باشد و بعد منسوخ بشود ولی پس از دو هزار سال در یک سطح‏ عالیتری دوباره زنده بشود .
 

ادله توحید و قرآن
همین اواخر خودم به یک موضوعی برخورد کردم و متوجه شدم . درباره ادله‏ توحید فکر و مطالعه می‏کردم . قبلا در تفسیر فخر رازی به مطلبی برخورد کرده‏ بودم که نظرم را جلب کرده بود ، زیرا چنین بیانی در کتب متکلمین و حکما ندیده بودم و خود فخر رازی نیز در کتب کلامی و فلسفی خود چنین بیانی‏ ندارد ، فقط در تفسیر خود ضمن تفسیر « سبح اسم ربک الاعلی »آن را نوشته‏ است ولی به طور اختصار . بدیهی است که این مطلب را از پرتوی قرآن دارد .فخر رازی چنین می‏گوید : در قرآن از طریق مخلوقات بر وجود خداوند به دو شکل استدلال شده است و در حقیقت برهان توحیدی قرآن از طریق مخلوقات دو برهان است : یکی از راه اتقان صنع یعنی نظام مشهود در ساختمان موجودات‏ ، آنچنانچه هر سازمان حکیمانه‏ای بر حکمت و تدبیر سازنده‏اش دلالت می‏کند نشان داده شده است ، یعنی خلقت این مخلوقات و نظمی که در خلقت اینها و در تشکیلات هستی اینها به کار رفته‏ است نشان می‏دهد وجود مدبری را . آیات زیادی در این باره هست که احتیاج‏ به استشهاد ندارد .
 

یکی دیگر اینکه در قرآن به موضوع هدایت موجودات‏ استدلال شده است و این از اصل خلقت جدا گرفته شده است ، و چند آیه را هم نقل می‏کند ، مثلا از زبان موسی خطاب به فرعون اینچنین نقل می‏کند :
" پروردگار ما همان کسی است که‏ هر چیزی را آنجوری که بایست آفریده است ، در خلقت او آنچه را که‏ بایست داده است" . تا اینجا استدلال به اتقان صنع است . جمله بعد اینست‏ : "سپس او را هدایت و رهبری کرد ". یعنی پس از آنکه او را خلق کرد و آن جوری که بایست بیافریند آفرید ، او را هدایت کرد .
 

در سوره سبح اسم می‏فرماید : " الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی". پس در اینجا نیز هدایت را علیحده ذکر کرده و از خلق و تقدیر جدا کرده‏ است . از زبان ابراهیم می‏فرماید : "الذی خلقنی فهو یهدین " درباره انسان بخصوص نیز ، هدایت انسان را جدا از خلقت انسان به عنوان‏ یک نعمت علیحده و به عنوان یک موهبت علیحده ذکر می‏کند : « اقرأ باسم‏ ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق ». بعد با کلمه [ ( اقرأ ) ] جدا می‏کند و می‏فرماید : « اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم ». اول‏ خلقت انسان را ذکر می‏کند و بعد هدایت انسان را .
 

سخن فخر رازی که استنباطی است که از قرآن کریم کرده است مبدأ فکر شد برای من که آیا واقعا اصل هدایت در موجودات با اصل نظم در خلقت‏ موجودات یک مطلب است یا دو مطلب ؟ فکر به اینجا رسید که اگر خلقت‏ موجودات به اصطلاح فلسفی به صورت ماشین می‏بود ، به این معنی که خداوند این موجودات را که آفریده است ، به صورت یک ماشین کامل و منظمی‏ آفریده است ، آنوقت قهرا کاری که باید این ماشین بکند تکلیفش روشن‏ است ، دیگر برای کارش یک تدبیر علیحده‏ای لازم نیست . مثلا اگر ساعتی را ساعتساز بسازد ، دیگر هر چه که هست در ساختن این ساعت است ، و کار منظم ساعت لازمه جبری ساعت است . وقتی که ساعتی با این نظم و تشکیلات‏ به وجود آمد و ساخته شد ، دیگر نمی‏شود گفت که در اینجا دو موضوع است : یکی اینکه ساعتی با نظم و دقت ساخته شده است و دیگر اینکه کارش را منظم می‏کند ، زیرا این کار یک چیز علیحده نیست بلکه لازمه نظم چنین‏ ساختمانی است . لازمه نظم ساختمان یک اتومبیل اینست که اگر درست ساخته‏ شده باشد و شما سویچ را بزنید و اتومبیل سوخته داشته باشد و پا روی گاز بگذارید و فرمان را در دست داشته باشید ، آن اتومبیل کار خودش را انجام‏ بدهد .
 

دنیای علم چه می‏گوید ؟ آیا دنیای علم می‏گوید این کاری که موجودات‏ می‏کنند مخصوصا در عالم نباتات و حیوانات و انسان لازمه ساختمان مادی این‏ موجودات است ؟ یا یک نیرو و قدرت و چیز دیگری که ما اصلا لفظی هم برای‏ آن جز هدایت و رهبری نداریم ، یک امر دیگری در عین حال وجود دارد که‏ باز این موجود ساخته شده را در کارش رهبری می‏کند ؟ آن امر مرموز را اگر به خدا که مدیر و مدبر موجودات است نسبت دهیم نامش هدایت است ، و
اگر به خود موجودات نسبت دهیم نامش عشق و محبت و تسلیم و اطاعت است . « ثم استوی الی‏ السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین »
 

بله همچو چیزی وجود دارد . این نشان می‏دهد که منطق این کتاب ، ما فوق‏ منطق بشر است . پس بی جهت نیست که هی دعوت می‏کند بشر را که : « افلا یتدبرون القرآن ». خود فخر رازی که این مطلب را اینجا از زبان قرآن‏ می‏گوید ، من یاد ندارم ، که در یک کتابش توانسته باشد دنبال این مطلب‏ را گرفته باشد . آری « کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوا الالباب ».
 

پس یکی از ارکان ختم نبوت ، قابلیت عجیبی است که منابع اولی اسلامی‏ و در درجه اول قرآن کریم برای تحقیقات و مطالعات نو و کشفهای تازه دارد ، و اینها است که نخواهد گذاشت این دین کهنه بشود و از میان برود .
 

بنا بر این گزارش کتاب خاتمیت، اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
 

پایان پیام/


 

کد خبر 291134

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha