خبرگزاری شبستان: شاید بارها از خود پرسیده باشید چرا دین کهنه نمی شود و نو می ماند. استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب "خاتمیت" به پرسش پاسخ داده است. بحث فعلی ما مسأله منابع اسلامی است یعنی قابلیت عظیم و پایان ناپذیری که منابع اسلامی و در درجه اول قرآن کریم برای تحقیق و مطالعه دارد به طوری که هیچ دورهای از دورهها را نمیتوان آخرین دوره مطالعه در قرآن به شمار آورد به گونهای که بشر بتواند ادعا بکند که آنچه که در این کتاب بزرگ آسمانی هست همه را کشف کرده و مجهولی از این جهت باقی نگذاشته است .
اساسا در صدر اسلام و از زمان پیغمبر اکرم این مطلب مورد توجه بوده است که هر چه بر بشر بگذرد به حقایق اسلام و حقایق دین آشناتر میشود ، یعنی کسی گمان نکند مردمی که در زمان پیغمبر بودهاند قرآن و سخن پیغمبر را یعنی معنی و عمق سخن پیغمبر و قرآن کریم را از مردمان بعدی بهتر میفهمیدهاند و بیشتر به عمق آن پی میبردهاند . بر عکس ، رسول اکرم صریحا میفرمود کسانی که بعدها خواهند آمد ممکن است معنی و مقصودی را که من از جملههای خودم دارم بهتر بفهمند ، و لهذا تشویق میکرد تحت همین عنوان که شما هر چه از من میشنوید صحیح و درست ضبط بکنید و برای آیندگان نقل بکنید ، ای بسا که آن کسی که شما برای او نقل میکنید او از خود شما که ناقل هستید بهتر مقصود مرا بفهمد .
داستان اعمش و ابوحنیفه
حکایت معروفی است ، میگویند : سلیمان اعمش که یکی از محدثین اهل تسنن است ، یک وقت مسألهای را از یکی از فقهاء زمان خویش پرسید . او جواب داد . از او پرسید به چه دلیل تو این جواب را میدهی و از کجا میدانی که پاسخ مسأله چنین است ؟ گفت به خاطر روایتی که تو خودت نقل کردهای از پیغمبر اکرم . از آن روایت این مسأله نتیجه میشود . وقتی استدلال کرد ، اعمش دید درست میگوید . باز اعمش یک مسأله دیگری از او پرسید و او جواب داد . گفت این را دیگر به چه دلیل میگوئی ؟ گفت به دلیل روایت دیگری که باز خود تو از پیغمبر اکرم روایت کردی ، از آن هم این مطلب استنباط میشود . اعمش وقتی فکر کرد و به استدلال او گوش کرد دید این را هم درست میگوید . بعد این جمله را گفت : "مثل ما محدثین و شما اهل نظر مثل دوا فروش است با طبیب" ، ما فقط میتوانیم داروها را تهیه کنیم و در اختیار شما بگذاریم اما طبابت و تشخیص اینکه این دوا برای چه بیماری مفید است و به چه مریضی باید نسخه کرد کار شما است و من اعتراف میکنم که خودم که ناقل این احادیث هستم مثل تو نمیتوانم معنی و مفهوم این احادیث را بفهمم و به موارد خودش تطبیق دهم ولی حالا که تو توضیح میدهی خوب میفهمم .
درباره این جهت صحبت بکنیم که جریان تاریخی چه نشان میدهد ؟ این قرآن چهارده قرن است که در دست دانشمندان ، علماء ، محققین از هر علم و فنی بوده است و روی آن مطالعه و فکر و تدبر میکردهاند چون خودش مردم را به تدبر دعوت کرده است : "افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها". ملامت کرده است کسانی که در این کتاب تدبر نکنند : " کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوا الالباب "
افزایش تدریجی نفوذ قرآن در علوم و فلسفه قرنی نیست و قرنی نبوده است که در آن قرن دهها بلکه صدها تفسیر درباره این کتاب کریم نوشته نشود . تازه این غیر از موضوعات خصوصی است که از این کتاب در کتابهای غیر تفسیری همیشه مورد تتبع و مطالعه و تحقیق بوده است . به هر جهت ، شما اگر فقه را مطالعه کنید ، در سراسر فقه قسمتی از آیات قرآنی را میبینید ، اگر اخلاق را مطالعه بفرمائید ، اینهمه کتابهای اخلاقی که نوشته شده است ، در خلال این کتابها آیات قرآنی را میبینید که مورد استناد و استشهاد واقع شده است ، حکمت الهی را اگر ملاحظه کنید میبینید که از صدر اسلام هر چه که گذشته است دوره به دوره قرآن نفوذ بیشتری در حکمت الهی داشته است ، یعنی بیشتر برای خود جا باز کرده است ، که اینهم خودش تاریخچهای دارد ، کلام به جای خودش ، عرفان به جای خودش ، حتی شعر و ادب نیز قرن به قرن بیشتر تحت تأثیر و نفوذ اسلام قرار گرفته است .
قسمتی از مضامین شعر و ادب عربی و فارسی را قرآن تشکیل داده . یکی از اساتید فعلی ادب فارسی ایران در یک کتابی که نوشته است میگوید : وقتی که شما تاریخ ادب فارسی را مطالعه میکنید میبینید در ابتدا از تعالیم و دستورها و اخلاقیات قرآن چیزی پیدا نمیکنید و هر چه که زمان بیشتری گذشته است نفوذ قرآن بر ادب فارسی ( تا چه رسد به ادب عربی ) بیشتر شده است .
مثلا شما رودکی را که در اوائل قرن چهارم است در نظر بگیرید ، و سعدی که در قرن هفتم بوده است ( تا چه رسد به کسانی که در قرون بعد بودهاند مثل جامی و هاتف اصفهانی ) ، میبینید نفوذ قرآن [ در آثار ] سعدی بیش از رودکی است و به طور کلی هر چه زمان میگذرد بر نفوذ قرآن بر شعر و ادب فارسی افزوده میشود . غرضم بیان این مطلب است که در تمام این ادوار ، این کتاب مورد تعمق و مطالعه بوده است . آنوقت شما حساب میکنید در تمام این قسمتها و رشتههای مختلف میبینید هر چه بر معلومات اهل هر فنی افزوده شده است معانی قرآن بهتر تشریح شده و بهتر کشف گردیده است .
توحید و قرآن
شما فرض کنید مسأله توحید و مسائل مربوط به آن را ، مسائل مربوط به صفات خدا ، صفات ثبوتی و صفات سلبی ، مسائل مربوط به قضا و قدر ، مسائل مربوط به جبر و اختیار . شما نگاه میکنید به کتابهای مردمان فوق العاده هزار سال پیش مثلا شیخ صدوق ، بعد قدری جلوتر میآیید و جلوتر میآیید تا میرسید به این قرنهای نزدیک به خودمان که علم توحید پیشرفت بسیار بیشتری کرده است ، میبینید توجیه و تفسیرهای شیخ صدوق در مقابل علم تکامل یافته توحید بچه گانه به نظر میرسد . آدم تعجب میکند که این مرد چطور نمیتوانسته است آیات قرآن درباره توحید را توجیه و تفسیر کند .
البته ما هم اگر در زمان او بودیم و در حد پیشرفت علم توحید در آن عصر بداریم که همه مطالبش قابل عرضه شدن و دفاع باشد از خود قرآن کتابی بهتر نداریم . از هزار سال پیش و بیش از هزار سال پیش تمام کتابهای سنی و شیعه را بیاورید هیچ کتابی به اندازه خود قرآن صلاحیت عرضه داشتن به محققین امروز را ندارد . در کتابهای شیخ طوسی نمیتوانید همه مسائلی را که فتوا داده است عرضه کنید . [ ( جواهر ) ] ، همهاش را نمیتوانید عرضه بدارید . یگانه کتابی که همهاش صلاحیت عرضه داشتن را دارد قرآن است .
از اینجا آدم میفهمد که این کتاب چقدر در هر زمانی از عصر خودش جلو است و تقدم دارد . وقتی انسان قرآن را ملاحظه میکند ، میبیند یک منطق مخصوصی است ، بعد مراجعه میکند به احادیث ، میبیند که این احادیث به اصطلاح یک شباهتی با قرآن دارند اما یک درجه پائینتر ، رنگ بشری به خود گرفتهاند،میآید در فقه میبیند فقه حتی با حدیث هم چندان وفق نمیدهد ، یک درجه پائینتر آمده است ، میآید در میان مردم و عمل مردم ، میبیند عمل مردم حتی با فقه هم تطبیق نمیکند . این نشان میدهد زنده بودن این کتاب را که میگوید در هر زمانی هر چه عملتان جلو برود من آمادگی بیشتری برای تحقیق و مطالعه دارم ، گذشتگان را ملامت مکن یکی دیگر موضوع ربا بود که وقت توضیح دادن ندارم ، فقط اشاره میکنم و میگذرم .
قصص و تاریخ گذشتگان و قرآن
اما موضوعات تاریخی . قرآن کتاب تاریخ نیست ولی موضوعاتی را ذکر کرده است به مناسبت اینکه عبرتی و درسی را میخواسته است بیان بکند ، مثل داستان قوم عاد ، داستان [ قوم ] ثمود ، داستان قوم سبا ، داستان ذوالقرنین . برای گذشتگان ما این داستانها غیراز قرآن مدرک دیگری نداشته است . آیا این عجیب نیست که آدم میبیند در قرن بیستم که آمدهاند و تحقیقاتی مثلا راجع به قوم سبا و تمدنی که در یمن وجود داشته است کردهاند میبینند آنچه که کشف میشود مطابق در میآید با آنچه که قرآن بیان کرده است ؟ همین طور درباره قوم عاد و قوم ثمود که به واسطه یک سلسله تحقیقات تاریخی مبتنی بر حفریات خیلی عمیقی که اخیرا اروپائیها کردهاند مسائلی به دست آمده است . یکی از محققین ایرانی که حقیقه هم محقق است و اروپائیها نیز از این جهت برای او ارزش زیادی قائل هستند و در این جور مسائل اطلاعات دست اخیر همیشه در دست او هست چند سال پیش یک سلسله کنفرانسها داده بود . در آنجا میگوید : آخرین تحقیقاتی که در این زمینهها شده است همین ها است که در قرآن آمده است .
اخلاق و قرآن
اگر ما موضوع اخلاق را در نظر بگیریم ، این هم یک داستان مفصلی دارد . در جهان اسلامی دو مکتب اخلاقی بیشتر وجود نداشته است ، یکی اخلاق سقراطی که بر یک اساس خاصی تدوین و تنظیم شده است ، و یکی هم اخلاق عرفانی یعنی اخلاق صوفیانه که این دومی بیشتر بر ادبیات ما تسلط و نفوذ داشته است . اخلاق سقراطی دارد اصلش منسوخ میشود . در اخلاق عارفانه و صوفیانه یک نقاط ضعف بزرگی وجود دارد که قابل توجیه و تفسیر نیست . در قرآن کریم احیانا بیانهائی در زمینه اخلاق آمده است که برای مردم آن زمان قابل توجیه نبوده است ، یعنی نمیتوانستهاند آن را حل بکنند ، ولی در قرآن هست . مثلا در قرآن راجع به تهذیب نفس و اینکه بشر نباید خودخواه و خودپرست باشد مطالبی هست . پیروی از هوای نفس در قرآن کریم مذموم است : "افرایت من اتخذ الهه هواه". تزکیه و تهذیب نفس ، از نظر قرآن ، مطلوب و لازم و شرط رستگاری است : " قد افلح من زکیها "
قرآن درباره نفس بیش از این ندارد که باید نفس را تطهیر و اصلاح و پاکیزه کرد . اما در اخلاق عارفانه خودمان یک تعبیری را میبینیم که اگر این تعبیر در قرآن بود امروز ما جواب نداشتیم ، و آن ( نفس کشی) است . در قرآن صحبت نفس کشی نداریم . اصلا نفس کشی به معنای اینکه نفس به راستی کشته شود و لو هواهای نفس ، و لو همان تمایلات نفسانی که در انسان هست ، امکان ندارد ، آنهائی هم که گمان میکنند نفس را کشتهاند یعنی آن را معدوم و اعدام کردهاند ، اشتباه کردهاند ، همان نفسهای کشته در شعور باطنشان مشغول فعالیت است .
اسلام طرفدار رام کردن ، مطیع کردن و ورزش دادن نفس است . علی علیهالسلام میفرماید: "این نفس من است ، با تقوا ورزشش میدهم ، تقویتش میکنم" ، مثل یک اسبی که ریاضتش میدهند ، به اصطلاح راهش میبرند تا راه و رفتار را به او یاد بدهند . پیغمبر اکرم فرمود : « شیطانی اسلم بیدی » . نگفت که من شیطانم را کشتم و سرش را بریدم و معدومش کردم ، فرمود : شیطان من که هر کسی دارای یک شیطانی است که همان نفس امارهاش باشد در دست من تسلیم شد .
در اخلاق اسلامی به کرامت و عزت نفس به عنوان یک اصل و ریشه برای عموم ملکات اخلاقی اهمیت زیاد داده شد . عزت و کرامت نفس موضوعی است که در هیچ کتاب اخلاقی این موضوع را لااقل به عنوان یک موضوع شاخص و برجسته ، و شاید به هیچ عنوانی نمیبینیم . خیال میکردند که اگر مؤمن برای عزت نفس خودش اهمیت قائل بشود این خلاف اخلاق است ، خودپرستی است . ولی قرآن مؤمن را به حفظ عزت و کرامت و محترم شمردن خودش دعوت میکند .همین طور است موضوعات اجتماعی .
مردم چند صد سال پیش تفکر اجتماعی نداشتند . آدم حیرت میکند وقتی که با این طرز تفکر آشنا میشود و میبیند که با منطق قرآن تطبیق میکند ، که اساسا قرآن برای امت و برای جمعیت وحدت قائل است ، حیات قائل است ، ممات قائل است ، اجل و ضرب الاجل قائل است . اینها همه این حقیقت را به ما نشان میدهد که این کتاب آسمانی در این جهت حکم یک کتاب تألیف شده بشری را ندارد ، بلکه حکم کتاب طبیعت را دارد ، همیشه زمینهاش برای تحقیقات آیندگان فراهم است .
نهج البلاغه و تقدم آن بر زمان خودش
حتی نهج البلاغه یکی از بچههای قرآن کتابی است که از زمانی که جمع آوری شده است بیش از هزار سال ، و از زمانی که خطبههای آن انشاء شده است در حدود هزار و سیصد و پنجاه سال میگذرد . اول نگاهی بکنیم به خطبا و وعاظی که در طول این مدت از نهج البلاغه استفاده میکردهاند ، بعد نگاهی به محتویات خود این کتاب میکنیم .
اگر نگاه بکنید به منطق خطبا ، وعاظ و شارحین ، از همان هزار سال پیش به این طرف ، تا میرسیم به همین سی سال پیش خودمان ، خواهید دید که فقط قسمتی از تعلیمات نهج البلاغه بوده که توجه آنها را جلب میکرده کرده و با روحیه آنها هماهنگی داشته است ، قسمتهای دیگر مسکوت عنه بوده است .
در سی سال پیش انسان پای خطابه هر خطیبی که زبردستتر از او نبوده مینشست و او میخواست از نهج البلاغه صحبت بکند ، جز خطبههای زهدی نهج البلاغه چیزی نمیشنید کأنه مجموع خطبههای نهج البلاغه محدود است به همان خطبه های زهدی.
همانهائی هم که حافظ نهج البلاغه بودند اگر میتوانستند نهج البلاغه را عنوان بکنند ، موضوعاتی که میتوانستند درباره آن موضوعات صحبت بکنند از همین خطبههای نهج البلاغه که خطبههای زهدی است تجاوز نمیکرد یعنی زمینه بحث برای آنها در قسمتهای دیگر نهج البلاغه باز نبود و طرز فکر اجازه نمیداد . این حقیقت است . تا اینکه تحولات اجتماعی اخیر پیداشد ، و یک عده فیلسوفان اجتماعی در دنیا پیدا شدند و یک سلسله افکار اجتماعی پیدا شد ، یکمرتبه راستی بر رونق نهج البلاغه افزوده شد و بازار نهج البلاغه رونق بیشتری پیدا کرد ، تازه خطیب و غیر خطیب آمادگی پیدا کردند که مثلا نامهای که امیرالمؤمنین به مالک اشتر نوشته است و نکات اجتماعی و سیاسیئی را که در آن گنجانیده است جمله به جمله بیان کنند و در اطراف آنها شرح بدهند .
این نهج البلاغه که هزار سال است در دست همه است ، این نامه هم که هزار سال است که بود ، وقتی هم که نگاه میکنید میبینید که راستی معنی جملهها هم همین است که در نهج البلاغه بوده و هیچ از خود به نهج البلاغه نبستهاند ، نه لفظی به آن بسته میشود و نه معنائی توجیه و تفسیر میشود ، ولی افراد و افکار آمادگی نداشتند ، به عبارت دیگر زمان اجازه نمیداد ، ولی اکنون زمان اجازه میدهد . این نشان میدهد که این کتاب که بچهای از بچههای قرآن کریم است با گذشت زمان آمادگی بیشتری پیدا میکند برای اینکه در اطراف جملههایش تحقیق و مطالعه بشود .
غرضم از همه این مطالبی که عرض کردم و به طور فشرده برای آن مثالهائی آوردم این مطلب است که در این رکن چهارمی که ما راجع به ختم نبوت صحبت کردیم به این نکته توجه کنیم که نباید علما و محققین اسلامی جمود فکری داشته باشند و این جور فکر بکنند که مطلب درباره قرآن و درباره سنت قطعی پیغمبر اکرم همان است که گذشتگان گفتهاند ، خیر ، هر چه که آیندگان بگویند ، در مجموع حقایق بیشتری خواهد بود نه کمتر . البته نمیخواهم بگویم که هر چه بعدیها بگویند از هر چه که گذشتگان گفتهاند بهتر است ، نه در طبیعت هم اینجور نیست ، در طبیعت هم این سیرهای رجوعی و کروفرها به اصطلاح وجود دارد ، یک نظریهای ممکن است در دو هزار سال پیش پیدا شده باشد و بعد منسوخ بشود ولی پس از دو هزار سال در یک سطح عالیتری دوباره زنده بشود .
ادله توحید و قرآن
همین اواخر خودم به یک موضوعی برخورد کردم و متوجه شدم . درباره ادله توحید فکر و مطالعه میکردم . قبلا در تفسیر فخر رازی به مطلبی برخورد کرده بودم که نظرم را جلب کرده بود ، زیرا چنین بیانی در کتب متکلمین و حکما ندیده بودم و خود فخر رازی نیز در کتب کلامی و فلسفی خود چنین بیانی ندارد ، فقط در تفسیر خود ضمن تفسیر « سبح اسم ربک الاعلی »آن را نوشته است ولی به طور اختصار . بدیهی است که این مطلب را از پرتوی قرآن دارد .فخر رازی چنین میگوید : در قرآن از طریق مخلوقات بر وجود خداوند به دو شکل استدلال شده است و در حقیقت برهان توحیدی قرآن از طریق مخلوقات دو برهان است : یکی از راه اتقان صنع یعنی نظام مشهود در ساختمان موجودات ، آنچنانچه هر سازمان حکیمانهای بر حکمت و تدبیر سازندهاش دلالت میکند نشان داده شده است ، یعنی خلقت این مخلوقات و نظمی که در خلقت اینها و در تشکیلات هستی اینها به کار رفته است نشان میدهد وجود مدبری را . آیات زیادی در این باره هست که احتیاج به استشهاد ندارد .
یکی دیگر اینکه در قرآن به موضوع هدایت موجودات استدلال شده است و این از اصل خلقت جدا گرفته شده است ، و چند آیه را هم نقل میکند ، مثلا از زبان موسی خطاب به فرعون اینچنین نقل میکند :
" پروردگار ما همان کسی است که هر چیزی را آنجوری که بایست آفریده است ، در خلقت او آنچه را که بایست داده است" . تا اینجا استدلال به اتقان صنع است . جمله بعد اینست : "سپس او را هدایت و رهبری کرد ". یعنی پس از آنکه او را خلق کرد و آن جوری که بایست بیافریند آفرید ، او را هدایت کرد .
در سوره سبح اسم میفرماید : " الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی". پس در اینجا نیز هدایت را علیحده ذکر کرده و از خلق و تقدیر جدا کرده است . از زبان ابراهیم میفرماید : "الذی خلقنی فهو یهدین " درباره انسان بخصوص نیز ، هدایت انسان را جدا از خلقت انسان به عنوان یک نعمت علیحده و به عنوان یک موهبت علیحده ذکر میکند : « اقرأ باسم ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق ». بعد با کلمه [ ( اقرأ ) ] جدا میکند و میفرماید : « اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم ». اول خلقت انسان را ذکر میکند و بعد هدایت انسان را .
سخن فخر رازی که استنباطی است که از قرآن کریم کرده است مبدأ فکر شد برای من که آیا واقعا اصل هدایت در موجودات با اصل نظم در خلقت موجودات یک مطلب است یا دو مطلب ؟ فکر به اینجا رسید که اگر خلقت موجودات به اصطلاح فلسفی به صورت ماشین میبود ، به این معنی که خداوند این موجودات را که آفریده است ، به صورت یک ماشین کامل و منظمی آفریده است ، آنوقت قهرا کاری که باید این ماشین بکند تکلیفش روشن است ، دیگر برای کارش یک تدبیر علیحدهای لازم نیست . مثلا اگر ساعتی را ساعتساز بسازد ، دیگر هر چه که هست در ساختن این ساعت است ، و کار منظم ساعت لازمه جبری ساعت است . وقتی که ساعتی با این نظم و تشکیلات به وجود آمد و ساخته شد ، دیگر نمیشود گفت که در اینجا دو موضوع است : یکی اینکه ساعتی با نظم و دقت ساخته شده است و دیگر اینکه کارش را منظم میکند ، زیرا این کار یک چیز علیحده نیست بلکه لازمه نظم چنین ساختمانی است . لازمه نظم ساختمان یک اتومبیل اینست که اگر درست ساخته شده باشد و شما سویچ را بزنید و اتومبیل سوخته داشته باشد و پا روی گاز بگذارید و فرمان را در دست داشته باشید ، آن اتومبیل کار خودش را انجام بدهد .
دنیای علم چه میگوید ؟ آیا دنیای علم میگوید این کاری که موجودات میکنند مخصوصا در عالم نباتات و حیوانات و انسان لازمه ساختمان مادی این موجودات است ؟ یا یک نیرو و قدرت و چیز دیگری که ما اصلا لفظی هم برای آن جز هدایت و رهبری نداریم ، یک امر دیگری در عین حال وجود دارد که باز این موجود ساخته شده را در کارش رهبری میکند ؟ آن امر مرموز را اگر به خدا که مدیر و مدبر موجودات است نسبت دهیم نامش هدایت است ، و
اگر به خود موجودات نسبت دهیم نامش عشق و محبت و تسلیم و اطاعت است . « ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین »
بله همچو چیزی وجود دارد . این نشان میدهد که منطق این کتاب ، ما فوق منطق بشر است . پس بی جهت نیست که هی دعوت میکند بشر را که : « افلا یتدبرون القرآن ». خود فخر رازی که این مطلب را اینجا از زبان قرآن میگوید ، من یاد ندارم ، که در یک کتابش توانسته باشد دنبال این مطلب را گرفته باشد . آری « کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوا الالباب ».
پس یکی از ارکان ختم نبوت ، قابلیت عجیبی است که منابع اولی اسلامی و در درجه اول قرآن کریم برای تحقیقات و مطالعات نو و کشفهای تازه دارد ، و اینها است که نخواهد گذاشت این دین کهنه بشود و از میان برود .
بنا بر این گزارش کتاب خاتمیت، اثر به جا مانده از متفکر شهید استاد مرتضی مطهری است.
پایان پیام/
نظر شما