به گزارش خبرگزاری شبستان، عمران بن کعب بن حارث اشجعی از تیره اشجع و اشجع قبیله ای از غطفان است. غطفانیان از قیس عیلان و از اعراب شمالی هستند. عمران ساکن کوفه بود. قبیله اشجع خود از تبار عدنانیان ساکن مدینه بودند اما عمران به کوفه آمده و در آنجا زندگی می کرد. در تواریخ آمده که عمران احتمالا در منازل نزدیک به کربلا مانند قصر بنی مقاتل به امام (ع) پیوسته است.
سن عمران را در کربلا، پنجاه سال و شهادت او را در حمله نخستین –تیرباران صبح – دانسته اند. از ویژگی ها و سجایای خلاقی این یار سیدالشهدا (ع) گفته اند که شجاع و یاور امام مجتبی (ع) و دوستدار اهل بیت و بصیر در دین، سوارکار و رزمنده و نیزه انداز ماهر بوده و احتمال می رود در جنگ های امیرالمومنین (ع) نیز شرکت داشته است. در زیارت ناحیه و رجبیه، از عمران بن کعب اشجعی نام برده شده است.
عمران یعنی آبادانی، و چه کسی بهتر از حسین می تواند عمران را به آبادانی جان بکشاند. پس شگفت نیست این مسلمان صدیق با شنیدن حضور حسین (ع) در کربلا خانواده اش را ترک گوید و خود را به امام و مراد قلب و مقتدایش برساند.
عمران در کدام منزل به امام (ع) پیوسته است؟ کسی نمی داند. در کجا جان عاشق مهجور به وصال محبوب رسید، هیچ کس نمی داند. هیچ راوی و نویسنده ای به روشنی نگفته و ننوشته است. شاید قصر بنی مقاتل دیدارگاه امام (ع) و عمران بوده است.
در شب های ستاره ریز کربلا، شنیدن صوت دلنشین بریر، تهجد عارفانه و عاشقانه حبیب، صدای اذان حجاج بن مسروق، وقار و عظمت و صولت عباس، ادب و سیرت پیامبرانه اکبر، منش و دانش یاران، و از همه فراتر سیمای درخشان امام و لحظه لحظه های درس آموز بودن با لو عمران را برمی کشید، به اوج می رساند و به گستره لایتناهی محبت و معرفت اهل بیت گره می زد.
شب ها نجوای یارب یارب و تلاوت قرآن می آمد: الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ... می شنید که حبیب می خواند: "هو معکم اینما کنتم" و زهیر زمزمه می کند: "الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور."
هفتم محرم بیش از بیست هزار سوار شمشیرزن نیزه دار در دشت کوچک کربلا عربده زن و غبارانگیز می چرخیدند. عمران می دید و با خویش می گفت: چه فریبکار است دنیا که بردگان خویش را به امید درهم و دیناری چند، چنین تیره جان و بی پروا می سازد.
عمران چند بار خود را به سپاه کوفه رساند. او چهره بیگانه ای نبود. می شناختندش و گذشته درخشان همراهی اش یا امیر مومنان را فرایاد می آوردند.
سپاه را هشدار می دارد و انذار. او فجایع بنی امیه را می شناخت. از جنایات اموی می گفت و از کرامات و مقامات علوی و دریغا که جز طعن و تمسخر و لجاج پاسخی نداشت.
تشنگی بر جان کودکان حرم شبیخون می زد. امام علی اکبر (ع) خویش را طلبیده بود تا به کمک جمعی از یاران، شبانگاه آب بیاورند. بیست تن از ساقیان گزیده لشکرگاه حسین (ع) بودند و عمران، سرشار شوق و شکوفایی بود و هم رکاب اکبر به فرات می رفت. آن شب مشک بر دوش پس از جدالی کوتاه با شریعه بانان موفق شد آب را به خیمه ها برساند. سربازی در رکاب جوان برومند حسین (ع) سرفرازی بزرگی بود.
خورشید صبحگاه عاشورا پس از شبی بی تابی مشرقی ترین روز خود را آغاز کرد. اذان علی اکبر (ع) تا ژرفای جان عمران نفوذ می کرد.
شب پیشین، شب عاشورا عمران شسته در شط اشک و زمزمه به امید صبح حماسه پلک بر هم ننهاده بود. اینک با قلبی همه یقین چشمی همه بصیرت جانی همه عشق و وجودی لبالب از شوق شهادت پرواز را لحظه شماری می کرد.
او بهشت تماشایی حسین (ع) را که در شب عاشورا دیده بود انتظار می کشید. وقتی عمرسعد تیر در کمان نهاد و کمانداران را به تیرباران سپاه امام (ع) دعوت کرد شمشیر عمران چابک و چالاک از نیام سر برآورد. عمران می جنگید و چشمه های زلال خون بر تنش می جوشید.
الله اکبر، الله اکبر، نفسی لک الوقا یا حسین.
نعره مستانه و عاشقانه عمران در میدان پیچیده بود. با هر تیر نعره جزر و مد داشت. ساعتی بعد عمران بن کعب بن حارث اشجعی، یار شجاع و فداکار عاشورا، چشم در چشم ملائکی که برای بدرقه اش تا بهشت صف کشیده بودند لبخند می زد.
خطی از خون بر خاک کشیده شد و خط روشنی از پرواز تا ملکوت می رفت.
السلام علی عمر ابن ابی کعب
پایان پیام/
نظر شما