به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از سایت جامع آزادگان، در بغداد، ما را گرداندند. مردمی که دو طرف خیابان ایستاده بودند، با سنگ، چوب، سیب زمینی و... به استقبال مان آمدند. منظره ی جالب توجهی که برای خودم اتفاق افتاد، این بود که پیرزن عراقی با اینکه جانی در بدن نداشت و دو نفر دست هایش را گرفته بودند، آهسته آهسته خودش را به ماشین ما رساند و تف کرد به طرف من.
**
در همان منطقه که اسیر شدم، اولین زجر را چشیدم. سوزاندن ریش تمام رزمندگان اسلام، درد کمی نداشت.
**
لباس را هر شش ماه یا سالی یک بار می دادند. طولانی بودن مدت جایی را در لباس بدون وصله نگذاشته بود. یک بار وصله های لباسم را شمردم؛ 72 وصله بود، در انواع رنگ های مختلف!
نظر شما