خبرگزاری شبستان: انسان پس از رنسانس را می توان واجد ویژگی تازه ای نسبت به انسان دوران سنت دانست. این انسان جدید به دنبال نقد همه چیز از زاویه عقل ابزاری (reason) است و در نتیجه آن برخلاف انسان سنتی که همه چیز را در دایره سنت معنادار می داند، نگرشی منتقدانه به سنت و هرچیز دیگر دارد.
در تفکر تازه حاکم شده، آرام آرام ساحت نظریه پردازی از ساحت عمل فاصله می گیرد و این، تا جدایی کامل این دو پیش می رود. حال این پرسش مطرح است که رابطه میان نظریه و فعل دردوران سنت به چه شکل بوده است؟ و به طور خاص در ساحت هنر دوران سنت می توان رابطه معناداری میان نظریات فلسفی و آثار هنری یافت؟
دکتر حسن بلخاری در سخنان خود در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی قم کوشیده است تا به این پرسش اساسی از رهگذر بررسی تطبیقی میان آثار هنری و نظریات فلسفی در تمدن اسلامی پاسخ دهد.
بلخاری در ابتدای سخنان خود گفت: ابتدا باید بررسی کنیم که آیا اساسا چیزی به نام فلسفه هنر اسلامی داشتهایم یا نه و آیا هنر اسلامی ما دارای ساحت نظریه پردازی بوده یا خیر.
وی افزود: هنر اسلامی در ساحت نظر با ابهاماتی مواجه است که به همین دلیل استادانی در آکسفورد و هاروارد نسبت به وجود هنر اسلامی ابراز تردید کردهاند و باید اعتراف کرد امروز هنر اسلامی چه از جنبه موجودیت و چه از نظر ماهیت زیر سئوال است.
وی ادامه داد: بعضی افراد معتقدند به دلیل غلبه نگاه فقهی در طول تاریخ اسلام عرصه بر هنر اسلامی به معنای واقعی بسته شده است و به عبارت دیگر میگویند دین در اسلام مانع از هنر بوده است.
بلخاری خاطر نشان کرد: افرادی مانند هاوزن و گروبال بین رسول الله(ص)، حضرت عیسی(ع) و بودا بررسی تطبیقی انجام داده اند و معتقدند دلیل این که در اسلام چهره نگاری رشد نکرده این است که زندگی بودا و عیسی در پردهای از راز و ابهام قرار دارد و هر جا ابهام و راز وجود دارد هنر رشد میکند اما چون زندگی پیامبر اسلام کاملا واضح است امکان رشد هنر وجود نداشته است.
وی ادامه داد: چنین نظراتی موجودیت را به چالش میکشد ولی آنهایی که میگویند اگر بیزانس و ایران را از هنر اسلامی برداریم دیگر چیز مستقلی به نام هنر اسلامی باقی نمیماند هویت آن را زیر سوال میبرند.
بلخاری تأکید کرد: باید در طول30 یا 40 سال آیند در این زمینهها کار کنیم تا از موجودیت و ماهیت هنر اسلامی دفاع کنیم.
وی با بیان این که در طول تاریخ هنر همیشه این سئوال وجود داشته است که آیا آثار هنری از دل نظریهها بیرون میآیند یا این دو ساحتهایی کاملا متمایز هستند، در خصوص رابطه آثار و نظریههای هنری اظهار داشت: کسانی همچون آرتور دانتو که معتقدند هنر از نظریهها خارج میشود برای تأیید نظرات خود به سبکهای قرون معاصر اشاره میکنند که سورئالیستها ابتدا بیانیه دادند و سپس آثار سورئالیستی از دل آن نظرات بیرون آمدند.
بلخاری در ادامه گفت: در مقابل این باور هایدگر میگوید 400 سال هنر یونان در غیاب هر گونه نظریه ظهور کرد و اتفاقاً زمانی که افلاطون شروع به نظریه پردازی کرد، هنر یونان در حال افول بود.
وی تأکید کرد: هر دو این نظرات صحیح است و تاریخ هنر به ما میگوید یک دسته از نظریه مقدم بر خلق آثار هستند و دستهای دیگر متأخر بر آثار.
این استاد دانشگاه در خصوص عقاید متأخر بر آثار گفت: در واقع آثار چنان در ذهن انسان اندیشمند موجب حیرت میشوند که او را به نظریه پردازی بر میانگیزند.
بلخاری با بیان این که ما در هنر اسلامی با کمی اغماض، هر دو اینها را داریم تصریح کرد: همین که اسلام با آموزههای خود باعث حذف صورتنگاری میشود و انسان را از محوریت هنر خارج می کند، تأثیر اندیشه مقدم بر اثر در هنر است.
وی به عنوان نمونه به مفهوم رنگ در هنر اسلامی اشاره کرد و گفت: در سبک هرات، رنگ از عالم واقع طبعیت نمیکند وگاه میبینیم کوه لاجوردی است. وقتی بررسی میکنیم متوجه میشویم ریشه این مسئله را باید در نظرات عرفانی جستجو کرد که در آنها برای هر مرحله از سلوک آدمی رنگی را مشخص کردهاند.
وی با بیان این که هرچند در زمینه هنر آثار و ایدههایی داریم امام باید اعتراف کرد که چیزی به نام فلسفه هنر اسلامی وجود ندارد چرا که هیچ کدام از فلاسفه ما در این مورد به طور مشخص ابراز نظر نکردهاند و حتی فارابی هم که بر خلاف ارسطو معتقد است تخیل از تحت فلک قمر یعنی نفوس ارضیه و ارکان اربعه هم میتواند بالاتر رود دغدغه وحی را دارد نه هنر و در موارد مشابه هم مباحث این چنینی در خدمت کلام بوده است.
بلخاری در خصوص چرایی ایجاد نشدن فلسفه هنر در سرزمینهای اسلامی علی رغم وجود فلسفه و هنر در این گستره جغرافیای گفت: در این مورد دلایل بسیاری وجود دارد که از آن میان میتوان به غلبه نگاه فقهی اشاره کرد.
وی افزود: البته خود من در این زمینه حق را به فقها میدهم چرا که در بعضی موارد هنر به شدت میل به ابتذال پیدا میکند و ظیفه فقه در مقابل مراقبت از کیان اخلاقی جامعه است.
بلخاری دلیل دیگر این مسئله را غلبه نظام استاد شاگردی بر نظام آموزشی مبتنی بر نظریه پردازی دانست و اظهار داشت: در نظام استاد شاگردی استاد چند شاگرد میگیرد و از میان آنها شاگردی را که در او جوهره و اهلیت لازم را میبیند مورد آموزش قرار میدهد و هر چند این روش فواید بسیار دارد اما نظریه پرور نیست.
بلخاری افزود: بین هنرمندان و فلاسفه نیز هرگز رابطه ارگانیک نبوده و فارابی نیز خود میگوید: اگر فیلسوف بخواهد برای موسیقی نظریه بدهد باید دستگاهها را به خوبی بشناسد.
وی ادامه داد: در کنار این، هنر ما بیشتر محصول شهود بوده است تا آراء نظری و از طرف دیگر اگر میبینیم در موسیقی و معماری آثار نظری خوبی داشتهایم به این دلیل است که آنها جزئی از فلسفه بودهاند اما در دیگر شاخههای هنر آثار درخوری نداریم.
بلخاری تاکید کرد: البته بعد از انقلاب تلاشهای خوبی صورت گرفته است و امید وارم در آینده شاهد ظهور اندیشههای عمیقی در این زمینه باشیم.
پایان پیام/
نظر شما