حافظ تارو پود دیوانش را باعرفان اسلامی تنید/ روحی که در غزل نمی گنجید

شهید مطهری در کتاب تماشاگه راز با بیان اینکه شعر حافظ از اول تا به آخر همه شعری عارفانه است،می گوید: شناخت عرفان خواجه شیراز از روی دیوانش کافی نیست چرا که غزلهای او قادر به بیان عظمت عرفان اسلامی او نیست.

 

خبرگزاری شبستان - فرهنگ و ادب: استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب «تماشاگه راز» برای شناساندن حافظ پنج نظریه از مفسران مختلف درباره حافظ را شرح می دهد و هر نظریه را نقادی می کند و از عرفان حافظ دفاع می کند و در این دفاع از لسان الغیب دلایل متعددی از عرفا را پیش می کشد و تحلیل می کند.

 

استاد مطهری در ابتدای مقدمه تماشا گه راز حافظ را چنین تعریف می کند:

 

ماتریالیست‌‌های ایران اخیرا به تشبثات مضحکی دست زده‌اند، این تشبثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را می‌رساند. یکی از این تشبثات در تحریف شخصیت‌هاست، کوششی دارند از راه تحریف شخصیت‌های مورد احترام، اذهان را متوجه مکتب و فلسفه خود بنمایند. یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز، اخیرا دیوان لسان‌الغیب حافظ را با یک سلسله اصلاحات که داستانی را به یاد می‌آورد به چاپ رسانیده و مقدمه‌ای بر آن نوشته است. مقدمه خویش را چنین آغاز می‌کند: «براستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریکی‌‌های ادوار سلطه ریاکاران زهدفروش یک‌تنه رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند و شلنگ‌انداز و دست‌افشان می‌گذرد که این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی/ وین دختر بی معنی غرق می‌ ناب اولی و یا تمسخرزنان می‌پرسد: چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی به سیب بوستان و بوی شیر»

 

به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه حتی در خانه قشری‌ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک طاقچه می‌نهند، بی‌طهارت دست بسویش نمی‌برند و چون بدست گرفتند همچون کتاب آسمانی می‌بوسند و به پیشانی می‌گذارند، سروش غیبی می‌دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را تمام بدو می‌سپارند. کیست این مرد کافر که چنین به حرمت در صف اولیاء الهی‌اش می‌نشانند؟

 

سپس استاد شهید مطهری می‌افزاید: من اضافه می‌کنم کیست این مرد که با این‌ همه کفرگویی‌ها و انکارها و بی‌اعتقادی‌ هم‌شاگردانش در درس خواجه قوام‌الدین عبدلله که دیوان او را پس از مرگش جمع‌آوری کرده از او به عنوان ذات ملک صفا، مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخر العلماء، استاد تحاریر الادبا، معدن الخائف الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه یاد می‌کند.

 

 برای شناخت فرهنگ حافظ لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسند  

 

وی سپس علت موفق نشدن حافظ در جمع‌آوری دیوانش را چنین توضیح می‌دهد: به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوی و احسان و بحث شکاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب به جمع اشتقات غزلیات نپرداخت.

 

این کیست که استادش قوام‌الدین عبدالله که حافظ سحرگاهان به درس او می‌رفته به کرات و مرات در اثنای محاوره به حافظ گفت که این فراید قواعد را هم در یک عقد باید می‌کشید و آن جناب حافظ حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراحتی روزگار کردن و ... .

 

 این کیست که استاد دیگرش علامه بزرگ و محقق نامدار «میرسید شریف گرگانی» هر گاه در مجلس درسش شعر خوانده می‌شد، می‌گفت: «به عوض این ترهات به فلسفه و حکمت بپردازید» اما چون شمس‌الدین محمد می‌رسید، علامه گرگانی می‌پرسید« بر شما چه الهام شده است غزل خود را بخوانید» شاگردان علامه اعتراض می‌کردند، این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع می‌کنی، ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان می‌دهی؟ استاد در پاسخ می‌گفت« شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطایف حکمی و نکات قرآنی است».

 

براستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید:« زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/ لطائف حکمی با نکات قرآنی».

 

این کافر کیست که از طرفی مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر در بی‌اعتقادی کامل بسر می‌برده و همه چیز را نفی و انکار می‌کرده و از طرف دیگر در طول شش قرن مردم فارسی‌زبان از دانا و بی‌سواد او را در ردیف اولیاءالله شمرده‌اند و خودش هم جا و بیجا سخنی از معاد و انسان ماورائی آورده است. ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، پس معما را چگونه حل کنیم؟ من نمی‌دانم که واقعا این آقایان نمی‌فهمند یا خود را به نفهمی می‌زنند؟ مقصودم این است آیا اینها نمی‌فهمند که حافظ را نمی‌فهمند و یا می‌فهمند که نمی‌فهمند و خود را به نفهمی زده‌اند.

 

شناخت کسی مانند حافظ آن‌گاه میسر است که فرهنگ حافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.

  

بعد استاد مطهری در پایان مقدمه تماشا گه راز می‌گوید: جای بسی تأسف است که مردی آنچنان، این‌چنین تفسیر شود. به هر حال مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی‌بندند.

 

 

بعد از مقدمه استاد شهید مطهری وارد بخش اول کتاب می‌شود و تشریحات خود را آغاز می‌کند:


موضوع بحث همان‌طور که قبلا اعلام شده عرفان حافظ است، دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است، در حقیقت یک کتاب عرفان است، به علاوه جنبه فنی شعر، به عبارت دیگر دیوان حافظ عرفان است، به علاوه هنر، دیوانی است که از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراینده جاری گشته است.

 

ما اگر بخواهیم درباره عرفان حافظ بحث کنیم اول باید به این نکته توجه کنیم که عرفان عملی عبارت است از طی منازل سلوک از بدایات تا نهایات، به عبارت دیگر حالات و مقامات انسان است از اولین مرحله تنبه و بیداری تا آخرین مرحله که فنا فی الله و بقاء الله است.

 

بحث درباره عرفان حافظ که ما عنوان کردیم مفهومش این است که ما حتما حافظی را که ما حتما حافظ را یک مرد عارف قبول کرده‌ایم و با این قبول در چگونگی عرفان حافظ بحث می‌کنیم که عرفان عملی حافظ در چه حد است، در چه مرتبه است و عرفان نظری حافظ چگونه است، ولی در عصر ما یک مطلب جدیدی متولد شده است که خود ما اگر اینها را بوجود آورده‌ایم و آن این است که اساسا آیا حافظ عارف بوده است یا خیر؟

 

اکثریت قریب به اتفاق روزنامه‌ها و مجلات یومیه و غیریومیه درباره حافظ می‌نویسند، بخوانیم و حتی کتاب‌هایی که درباره حافظ نوشته‌اند مطالعه کنیم، حافظ به هر چیزی شبیه است جز یک عارف. خوب، شاید هم این‌طور باشد.

 

امروز اغلب، حافظ را به صورتی منعکس می‌کنند که هیچ نمی‌شود نام یک عارف بر او نهاد. یک عده اساسا این مطلب را که حافظ را مردی عارف بدانیم، مثلا از تیپ خواجه عبدالله انصاری، سخت انکار دارند یا مشکوک می‌دانند. این است که قبل از عرفان حافظ باید درباره عارف بودن و تحقیق شود. برای شناختن حافظ دو راه پیش رو داریم که هر کدام به نحوی می‌تواند ما را راهنمایی کند، یکی تاریخ زندگی او و دیگر همین دیوان اشعار او.

  

اما از نظر تاریخ، حافظ در زمان خودش بیشتر به عنوان یک عالم فاضل معروف بوده تا به عنوان یک شاعر یک درویشی و صوفی معمولی در خرقه درویشان.

  

مقدمه‌نویسی و جمع‌کننده دیوان او که به نام محمد گل‌اندام معروف است و معاصر او و هم‌شاگردی‌اش در محضر قوام‌الدین عبدالله بوده در مقدمه دیوان از او به عنوان در ذات ملک صفات مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخر العلما، استاد تحاریر الادبا، مخزن المعارف السبحانیه؛ شمس المله والدین محمد الحافظ شیرازی. طیب الله تربته و رفع فی عالم القدس رتبته یاد کرده است.

 

کاتب بسیار قدیمی دیوانی که در زمانی بسیار نزدیک به زمان او بوده است در آخر نسخه به نقل مرحوم قزوینی چنین می‌گوید: از القابی که این کاتب بسیار بزرگ به عصر خواجه و شاید معاصر خواجه در حق او نگاشته... بدون اینکه هیچ عبارتی دیگر دال بر اینکه وی از مشاهیر عصر خود بود از قبیل قطب السالکین، فخر المتالهین، ذخرالاولیا، شمس‌العرفا و امثال ذالک که در نسخ جدیه معمولا بر اسم وی می‌افزایند در حق او استعمال کرده باشند شاید بتوان استنباط کرد که خواجه در عصر خود بیشتر از زمره علما و فضلا و دانشمندان به شمار می‌رفته تا از فرقه صوفیه بر جنبه علم و فضل و ادب او بر جنبه عرفان او غلبه داشته است و علاوه بر این از لقب ملک‌القراء که کاتب در حق او استعمال کرده به وضوح معلوم می‌شود که خواجه حافظ از معاریف قراء عصر خود محسوب می‌شود و به همین سمت مخصوصا در زمان خود مشهور بوده است.

 

دیوان حافظ در برخی قسمت ها اوج عرفان حافظ را نمی تواند بیان کند

 

 منبع دوم شناخت ما دیوان اوست. از راه دیوان ببینیم حافظ چگونه است، مرد را از راه سخنش می‌شود شناخت. «المرء مخبوء تحت لسانه»، این کلام امیرالمؤمنین است، انسان در زیر زبانش پنهان است و این هر دو (دیوان و تاریخ) منبع خوبی است برای شناسایی حافظ، در بعضی قسمت‌ها ممکن است هر دو با هم توافق داشته باشند و در بعضی قسمت‌ها از دیوان حافظ چیزهایی می‌شود فهمید، مثلا اوج عرفان حافظ را دیگر تاریخ نمی‌تواند بیان کند و قهرا در این قسمت سکوت کرده است.

 

در زمان ما بیشتر حافظ را می‌خواهند از روی دیوانش و اشعارش و گفته‌هایش بشناسند، البته این راه درستی است، لیکن یک راه شناسایی است و کافی و رسا نیست، زیرا در میان همه شعرا اعم از فارسی‌زبان یا عربی‌زبان شاید کسی مثل حافظ نیست که در شعرش این‌طور دوگانگی ظاهری آشکار باشد.

  

یک‌چنین دوگانگی در اشعار حافظ ثبت شده است که حافظ در آینه اندیشه از یک لذت‌ پرست غنیمت شمار ایپکوری تا یک سالک عارف کامل در نوسان است. حافظ در این جهت نظیر ندارد از شخص لاابالی شراب‌خوار دم از حافظ می‌زند تا یک عابد عارف شب‌زنده‌دار مجاهد.

  

در بسیاری از مجالس و بزم‌ها دیوان حافظ بعد از شراب و رباب سومین چیز لازم است و از طرف دیگر همین دیوان در محافل دیگری همیشه بوده و هنوز هم هست که با خواندنش حالت تجرد می‌گیرند، عبادت می‌کنند و در همان حال با شعرهای حافظ به ذکر می‌پردازند، اشک می‌ریزند، می‌گریند و پاک می‌شوند و در چنین حالی با شعرهای حافظ به علو و تعالی روحی می‌رسند و سیرآفاق و انفسی می‌کنند.

 

 افراد بزرگی هستند که حافظ از سجاده‌شان جدا نمی‌شود، یعنی اگر در بزم آن دسته، دیوان حافظ سوم شراب است و ربات است، در محفل روحانی اینها دیوان حافظ سوم قرآن و صحیفه است و در حال حاضر من چنین اشخاصی را سراغ دارم و در گذشته بزرگانی نظیر فیضی به حافظ به این چشم و دید نگاه می‌کردند.

 

 

حالا حافظ را می‌خواهیم از همین شعرهایش بشناسیم و به تاریخ او هم کاری نداریم در مورد حافظ فرضیه‌ها زیاد است ما این فرضیه‌ها را یک به یک بیان می‌کنیم.

 

  اشعار حافظ موج یک روح پاک است که به زبان رسیده است

 

اولین فرضیه موجود درباره دیوان حافظ این است که حافظ در دیوانش صرفا یک شاعر است، تمام معنی کلمه شعر یعنی یک هنرمند است، در دیوانش هیچ هدفی نداشته است، جز اینکه می‌خواسته یک شاهکار هنری بوجود بیاورد، بنابراین فرضیه حافظ صرفا یک هنرمند است و دیوان شعر حافظ را هم از نظر محتوا در هیچ جا و هیچ مورد نباید جدی گرفت، نه آنجایی که دم از می و معشوق و از این قبیل حرف‌ها می‌زند و نه آنجایی که دم از خدا و عرفان و سلوک می‌زند، هر دو برای حافظ سوژه هستند و سیره او فردی بوده است،هنرمند و هنرمند عاشق هنر خویش است و به دنبال سوژه.

  

خوب اگر این‌طور باشد، دیگر از دیوان حافظ نمی‌شود چیزی از شخصیت او استنباط کرد، زیرا بر اساس این فرضیه، حافظ صرفا یک هنرمند است غیرمتعهد که هنر را برای هنرش می‌خواهد و بس، البته که این فرضیه مردود است، آنچه از اشعار حافظ درک می‌شود و برای هر خواننده‌ای یقین حاصل می‌کند، این است که این اشعار موج یک روح پاک است که به زبان رسیده است، هرگز یک سخن مصنوعی قادر نیست حامل این اندازه موجب باشد که این‌چنین بر دل‌ها بنشیند، اصل در سخنی که از دل بیرون آید نشیند بر دل، بر این دیوان حاکم است از این جهت و به همین دلیل شعر حافظ نمونه کوچکی است از قرآن، صحیفه، نهج‌البلاغه و دعاهای کمیل و ابوحمزه.

 

 نوسان شعر حافظ، نماینده نوسان روح او بین‌المشرق و المغرب است

 

فرضیه دوم که فرضیه عجیبی است این است که حافظ تحت تأثیر حالات مختلف این اشعار را سروده و هر شعری که گفته چه اشعار لاابالی‌گرانه و یا عارفانه همه تحت تأثیر همان حالات بوده است. این نوسان که در شعر حافظ دیده می‌شود، نماینده نوسان روح اوست تا این حد که روح وی بین‌المشرق و المغرب در نوسان بوده ، ادوارد براون طبق گفته خود در تاریخ ادبیات ترجمه علی‌اصغر حکمت معتقد است« همه ایرانیان چنین‌اند و حافظ آنجایی که از میخوارگی گفته است مقصودش میخوارگی بوده و آنجایی که راجع به عرفان و اعجاز سلوک گفته واقعا عارف بوده و بعد خطاب به انگلیسی‌ها می‌گوید: شما ممکن است تعجب کنید و بگویید مگر می‌شود یک نفر این‌طور باشد و خودش نیز جواب می‌دهد! شما ایرانی‌ها را نشناخته‌اید ایرانی یک‌چنین جنسی دارد».

 

 بسیاری از اشعار حافظ در عین اینکه قرینه‌ ای از دوره پیری حافظ دارد، در ردیف اشعاری است که صراحت در عیاش حافظ دارد
 

فرضیه سوم: فرضیه سوم را بعضی چنین مطرح کرده‌اند که حافظ این اشعار را در ادوار مختلفی از عمر خود گفته است و این ادوار را هم به نظر خود تعیین کرده‌اند و گفته‌اند: آن اشعاری که دلالت می‌کند بر لاابالی‌گری‌ها و دم غنیمت‌شمردنی‌ها و شراب‌خواری‌ها و شاهدبازی‌ها، آنها مربوط به دوران جوانی حافظ است، خوب دیگر جوانی است و در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی... و آن اشعاری که دلالت می‌کند بر پاکی و تقوی و فنا من الله و یسر و سلوک و مراقبه و محاسبه و گریه‌های سمر، همه اینها مربوط به دوره آخر عمر اوست و هر دو تیپ اشعار هم جدی و صحیح است.

 

طبق این فرضیه مفسران مادی حافظ می‌گویند: در اوایل جوانی حافظ یک عیاش، لاابالی باده‌خور بوده و بعد که به سن کهولت رسیده یک متر تغییر جهت داده نظیر فضیل بن عیاضی، ابراهیم ادهم و امثال اینها که بعضی از نویسندگان بدون ارایه دلیل محکم بر این فرضیه تأکید کرده‌اند و این به اصطلاح فقها، یک جمع تبرعی است چرا که بسیاری از اشعار حافظ در عین اینکه قرینه‌ای از دوره پیری حافظ دارد در ردیف اشعاری است که صراحت در عیاش حافظ دارد.

 

کتابی نوشته شده به نام «حافظ‌شناسی» که نویسنده جدی معتقد است که قضیه همین‌طور است. اولا همان‌طور که عرض کردم این به قول طلبه‌ها یک جمع تبرعی است، یعنی یک توجیه بلادلیل است ممکن است انسان احتمال دهد، اما این توجیهی است که دلیل ندارد و اتفاقا در این مورد دلایل برخلاف این است و این توجیه کافی نیست، برای اینکه همان اشعاری که دلالت می‌کند بر عیاشی و شراب‌خواری و عیش نقد و از این حرف‌ها در همان اشعار قرائتی هست که مربوط به زمان پیری است مثلا این شعر حافظ را که خود نویسنده هم جزو شعرهای لاابالی‌گرانه حافظ می‌آورد:


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکن‌باد و گل‌گشت مصلی را


فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب/ چنان بُردند صبر از دل که ترکان خان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است/ به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


و سپس می‌گوید:

 

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستت دارند / جوانان سعادتمند پــند پــــــیر دانا را


و جز این اشعار شعرهای دیگری از این واضح‌تر هم از سال‌های پیری حافظ هست همانند:


پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد / وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد

 

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر / ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد

 

و دوباره در جای دیگری می‌گوید:

 

جامی بده که باز به شادی روی شاه/ پیرانه سر هوای جوانیست در سرم


دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم/ با من چه کرد دیده معشوقه باز من


با این تصدیقی که خود حافظ می‌کند چطور ما می‌توانیم این توجیه را به این شکل بپذیریم.

 

یادداشت از لیلا ضامنی

 

ادامه دارد/

کد خبر 34933

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha