خبرگزاری شبستان: شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا که سال 1333 در میاندوآب متولد شد و سال 1363 در جزیره مجنون به وصال خود رسید و آسمانی شد از ماه مجنون خاطرات زیادی نقل شده است حال؛ حاج رحیم صارمی از هم رزم های شهید باکری که خود فرمانده گردان امام حسین (ع) بوده است و 16 سال است که از خادمین تفحض مناطق عملیاتی است در گفت و گو با خبرنگار شبستان از خاطرات ناگفته این سردار مظلوم می گوید .
صارمی ابتدا از خانواده شهدی مهدی باکر می گوید که 4 برادر به نام های احمد، علی که در زمان شاه به دست ساواک ، مهدی در عملیات بدر و حمید در عملیات خیبر شهید شدند و سپس به ذکر چند خاطره که در زیر می خوانید می پردازد.
جزیره مجنون حال و هوای بهشتی دارد
شهید مهدی باکری عملیات بدر را برعهده داشت ، هنگامی بردارش احمد به او می گوید که مهدی بازگرد جواب می دهد اینجا حال و هوای بهشتی دارد اگر امروز نیایی فردا دیر است و هنگامی که مهدی شهید می شود احمد با حسرت می گوید کاش من به حرف مهدی گوش داده بودم و به جزیره مجنون رفته بودم.
حفظ بیت المال و استفاده نکردن از امکانات لشگر
اقا مهدی از اول آقا مهدی بود از کودکی حدود و حلال و حرام را رعایت می کرد در همه مقاطع و سنین چه وقتی که دانش آموز، دانشجو و سردار بود به تمام مسایل اخلاقی و شرعی پایبند بود، ایشان خیلی به حلا ل و حرام و حفظ بیت المال توجه و اهمیت می داد و هیچ وقت خود را مطرح نمی کرد.
ستاد منطقه 5 فرمانده اش صادق محصولی بود داشتم می رفتم رفقیم حمید چیتچیان وزیر نیروی اکنون کشور ببینم ، که یک صدای خرابی ترمز یک ماشین به گوش می رسید که گوشخراش بود برگشتم تا اعتراض کنم که 2 تومان بده ترمزت را درست کن دیدم آقا مهدی از تاکسی پیاده شدند و 2 تومان دادند به راننده تا ماشین را درست کند برایم جالب بود که فرمانده لشگر از امکانات لشگر استفاده شخصی نمی کرد.
فرمانده ای که نمی شناختنش
ایشان که به دیدار فرمانده محصولی می رفتند هنگامی که خواستیم با هم از در دژبانی عبور کنیم یک ماموری فریاد زد رو به آقا مهدی و گفت: کجا؟ آقا مهدی پاسخ داد: میخواهم آقای محصولی را ببینم مامور درخواست کارت شناسایی کرد که آقا مهدی تمام جیب هایش را گشت کارت شناسایی پیدا نکرد و گفت: برادر لباس هایم را شسته ام و کارت شناساییم را جا گذاشته ام؛ مامور گفت: پس نمی توانید بروید.
من تعجب کردم و شروع کردم سر مامور فریاد زدن و دعوا کردن که اقا مهدی باید رد شوند که اجازه ورود دادند؛ آقا مهدی رو به من با همان زبان ترکی که تیکه کلامش بود گفت: "دده بالا الله بنده اسی" یعنی پسرو پدرم بنده خدا چرا سر این مامور فریاد کشیدی این بنده خدا وظیفه اش این بود.گفتم: آخه آقا مهدی زور داره شما فرمانده لشگرید و راهتون ندن.خلاصه مامور با شرمندگی نزد من آمد و گفت: اقا رحیم من نمی دونستم ایشون فرمانده لشگر آقا مهدی هستند اخه هیچ عکس و بنرو اسمی هم از ایشون جلو در دژبانی نصب نشده بود.
عصبانیت آقای مهدی به خاطر اصراف
یک روز در چادر هایمان نشسته بودیم که صدای فریاد آقا مهدی را شنیدیم وقتی بیرون چادر رفتیم دیدیم اقا مهدی مقداری خرما در دست گرفته و سر بچه های بهداری فریاد می زند که چرا نعمت خدا را به دور ریخته اید چرا اصراف می کنید و خرما ها را برداشت شست و رفت گوشه ای شروع به خوردن خرماها کرد.
ظرف شستن بی سر و صدای فرمانده لشگر
آقا مهدی طبق معمول در داخل لشگر گشت می زد و متوجه می شود از چادری صدا جر و بحث سر ظرف شستن می آید که یکی به دیگری می گوید: تو باید ظرف ها رو بشوری و او می گوید: من آمده ام صدام را بکشم نه ظرف بشورم ؛که اقا مهدی بحث ها را از پشت چادر می شنید آرام و بی صدا ظرف ها کثیف را از جلو چادر بر می دارد و می رود با آب تانکر شروع به شستنن می کند در آن زمان شهید علی اکبر رهبر می بیند شهید باکری مشغول ظرف شستن است و می رود سمت او می گوید: فرمانده شما چرا ظرف می شورید؛ که آقا مهدی پاسخ می دهد: به هیچ کس چیزی نگو که من شستم.
شهید رهبری نمی تواند جلوی خود را بگیرد و با عصبانیت به سمت چادر می رود و رو به همه می گوید خجالت بکشید می دانید کی ظرف ها رو شست همه اظهار بی اطلاعی می کنند ؛ شهید رهبری می گوید: فرمانده لشگر اقا مهدی؛ که همه احساس شرمندگی در مقابل شهید باکری می کنند.
پایان پیام/
نظر شما