به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از جماران، انتشار خبر درگذشت گابریل گارسیا مارکز، واکنش شخصیتهای فرهنگی و سیاسی جهان همچون باراک اوباما و بیل کلینتون را بهدنبال داشت. در این میان یکی از شخصیتهای سیاسی ایرانی که با این نویسنده دیدار داشته سیدحسن خمینی نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی و تولیت آستان ایشان است. سیدحسن خمینی روز گذشته خاطرهای از دیدارش با خالق «صدسال تنهایی» را در سایت «جماران» منتشر کرد که با همکاری فیدل کاسترو رهبر اسبق کوبا با مارکز انجام شده است. در این یادداشت آمده است: «سالهای آغازین دهه 80 شمسی بود که سفری به کوبا داشتم. فیدل کاسترو قبل از آن به ایران آمده بود و یکبار در حرم امام و بار دیگر هم در جماران او را ملاقات کرده بودم و هر دو بار مرا به اصرار -البته به احترام امام- به کوبا دعوت کرده بود و گفته بود هدفش آن است که احترام خود را به امام خمینی نشان دهد. تابستان همان سال راهی کوبا شدم. شب اول سر میز شام کاسترو از علاقه من به ادبیات آگاه شد و گفت که گابریل گارسیا مارکز در کوباست، آیا مایلم که او را ببینم؟ من همان سالها با آثار او آشنا شده بودم و با کمال میل استقبال کردم. فردای آن روز، پیرمرد با تواضع کامل به اقامتگاه هیات ما آمد. عصایی در دست داشت و به گمانم مشکل راه میرفت. درباره رئالیسم جادویی صحبت شد. احساس کرد در کلام من کنایهای است به کتاب آیات شیطانی که نویسندهاش مدعی است آن را به سبک مذکور نگاشته است. کلام را به آن حوزه کشاند و بهشدت از کتاب یادشده انتقاد کرد. گفتم اتفاقا در ایران برخی کوشیدهاند در نقد این کتاب، تکلیف آن را از رئالیسم جادویی جدا کنند. پرسید مگر این حرفها در آنسوی دنیا هم مطرح است؟ و بعد خود بلافاصله گفت «هزارویکشب و قالیچه پرنده» پیشتاز این سبک است.
حرفهایی داشتم اما گذاشتم او سخن بگوید. مارکز کمحرف بود و به نظرم از ادبیات ما اطلاع چندانی نداشت. وی حضور گرم و مغتنمی داشت و بسیار مودب بود. میگفت ماههایی از سال را میهمان کاسترو است ولی به گمانم گفت که زندگیاش در مکزیک مستقر است. آخرالامر چند عکس به یادگار گرفتیم که نمیدانم کجاست. یکی از دوستان که به طور اتفاقی ترجمه فارسی کتاب «صدسال تنهایی» او را در سفر همراه داشت، از مارکز خواست تا کتابش را امضا کند. وی این کار را کرد ولی به نظرم با اکراه. شاید به این جهت که چاپ کتابش را بدون اجازه و حقالتالیف نمیپسندید. بهنوعی هم که بفهمیم پرسید مگر کتابهای من به فارسی ترجمه شده است؟ بعدها شنیدم که او داستان دیدارمان را در جایی -گویا با نشریهای فرانسوی زبان- تعریف کرده است، اما هنوز آن را ندیدهام. خدایش رحمت کند، شاید فرصتی دست داد و بیشتر درباره صحبتهای آن شب نوشتم.»
پایان پیام/
نظر شما