خبرگزاری شبستان- خراسان شمالی: او آشناست و در همین نزدیکی ها، همراه با لحظه های زمان متولد می شود. عصر و زمانی نیست که عاری از نام و یاد او باشد. هر مقطع از زمان او را با نامی می شناسد. زمانی با نام عشق، زمانی با نام قهرمان و هر عصری نامی مقدس دارد. در قرن بیستم در زمان و مکانی مقدس، نامش بسیجی شد، بسیجی ای که عشق را فهمید و عاشق شد، عاشقی که پروانه شد، پرواز کرد و در حین طواف معشوق سوخت.عاشقی که با دوبال عشق و ایمان، تبدیل به قیام شد، قیام کننده ای که مهاجر شد، مهاجری که سرباز شد، پاسدار شد، مجاهد شد، مجاهدی که مجروح شد، شیمیایی شد، جانباز شد، آزاده شد... آزاد آزاد آزاد از همه قید و بندها، از حصار تن و دنیا و سرانجام سبک شد، پرواز کرد، اوج گرفت، عروج کرد و هماهنگ با لحظه های زمان به پیش رفت و همنشین خاطره ها شد.
و امروز در سی و چهارمین سالگرد دفاع مقدس، به سراغ یاد و خاطره مردی از جنس شهیدان رفتیم تا با مرور زندگی سرشار از عشق، ایثار، گذشت، مهر و مهربانی و عزت این بزرگ مرد، زنگارهای اندوه و مرارت های مادی زندگی را از دل و دیده بزدائیم و با نام و یاد این انسان های آسمانی، روح و جان را جلا داده و سرمشق زندگی را طلبگی کنیم.
خیرالنساء لطفی، مادر شهید «سیدعلی جلائی» با چهره ای گشوده و قلبی مهربان از حضور ما در منزلش استقبال کرد و در عین اینکه کمی کسالت داشت و نشستن برایش سخت بود، با آرامش و وقاری مادرانه به سوال های ما پاسخ داد و گفت: علی در شب عاشورای حسینی به دنیا آمد و ما نذر کردیم او سیاه پوش امام حسین(علیه السلام) و یکی از خدمتگزاران او در محرم و صفر باشد، لذا طی یک مراسم مذهبی، حاج آقا کاملی معتمد محل، شهید را به نام "سیدعلی" نامگذاری و پس از آن او را عقیقه کردیم.
وی در بیان ویژگی های پسرش می گوید: علی از همان دوران کودکی به مهربانی بیش از حد، احساس مسئولیت نسبت به اطرافیانش و شجاعت بیش از حد معروف بود، علی بسیار بانشاط و پرانرژی بود و مدافع مظلومان. آنقدر رسیدگی به ضعفا و محرومان برایش مهم بود که از همان دوران کودکی همیشه مدافع بچه های مظلوم محله بود و بچه های زورگو محل از او حساب می بردند.
مادر شهید سیدعلی، عبادت عاشقانه فرزندش را مثال زدنی توصیف می کند و با بیان اینکه او عاشق عبادت و بنده واقعی خدا بود، اظهار می دارد: یادخدا طراوت خاصی بر سرزمین جانش می بخشید، او به خدا می اندیشید، برای خدا حرکت می کرد، صفت عالیه تواضع و شجاعت در سخنان و رفتار او تجلی می کرد، به ولایت فقیه عشق می ورزید و گوشت و خونش با ولایت آمیخته بود.
خیرالنساء، با بیان اینکه علی صادقانه از خداوند طلب شهادت می کرد و از همان ابتدا قصد پرواز داشت و خدا نیز دعایش را مستجاب کرد؛ شهادت طلبی سیدعلی را با این بیت حافظ کامل کرد: در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
ویژگی های معنوی سیدعلی که در سال 1338 پا به عرصه وجود گذاشته، چنان تأثیری بر مادر داشته که وی معترف است در لحظه لحظه بیست و پنج زندگی بهارانه فرزندش، هر روز درسی تازه از او آموخته، درسی که نتیجه آن شناخت واقعی خدا و توکل خالصانه به ایزد منان بوده و این شناخت چنان بر روح و جان این مادر شهید ریشه دوانده که با وجود داشتن بیماری های متعدد، همچنان شکرگزار خداست و همچون سیدعلی شهید، خالصانه بندگی می کند.
مادر این شهید با لحنی متواضعانه، از رسیدگی به محرومان، شادکردن دل دیگران به ویژه یتیمان و احترام به پدر و مادر و بزرگان به عنوان علایق سیدعلی نام می برد و با تعریف خاطره ای از این شهید در تصدیق ویژگی هایش می گوید: یک روز وقتی از بیرون به منزل آمد به سراغ لباسهایش رفت و دیدم کت و شلوار تازه اش را برداشته و قصد خروج از خانه دارد، پرسیدم: مهمانی دعوتی؟ گفت: نه! می خواهم هدیه دهم. گفتم: عزیزم این لباس نو است از لباس های دیگر بده. گفت: مادر اگر شما به خدا هدیه بدهی هدیه نو می دهی یا کهنه؟! گفتم: هدیه تازه و نو.
وی با تعریف خاطره ای دیگر از این شهید در خصوص احترام گذاشتن به والدین گفت: نزدیک اذان ظهر بود، من به خواب رفته بودم، دیدم علی کف پای مرا می بوسد از خواب بیدار شدم گفتم: چه شده؟ گفت: چیزی نیست مادرجان، اجازه می دهی به مسجد بروم؟ او همیشه حتی برای مسجد رفتن از ما اجازه می گرفت، گفتم: بله مادرجان، چرااجازه می گیری؟ خوشحال شد، خم شد و دست من را بوسید و رفت.
مادر این شهید از خودسازی سیدعلی نیز برای ما گفت و ماجرای نام انتخابی سیدعلی و مغایرت آن نام با نام شناسنامه ای "خسرو" را برای ما تعریف کرد و گفت: علی، انسانی تلاشگر و کوشا بود و همیشه در فکر خودسازی؛ یک روز برای یافتن کار و همچنین خودسازی به تربت جام رفت تا در آنجا به کارگری مشغول شود چون می دانست اگر در بجنورد کارگری کند من ناراحت می شوم، او در مسافرخانه خود را سیدعلی معرفی می کند در حالی که نام او در شناسنامه "خسرو" است. مدیرمسافرخانه با دیدن این مغایرت به علی مشکوک شده و به کمیته خبر می دهد و کمیته نیز پس از دستگیری و استعلام از بجنورد علی را به اشتباه "علی جلالی" برادر یکی از گروهک های منافقین قلمداد می کنند و این تشابه اسمی باعث زندانی شدن 22 روزه علی می شود در حالی که ما از این ماجراها بی خبر بودیم. و بالاخره پس از این مدت، علی با ما تماس گرفت و پس از نامه نگاری های فراوان بی گناهی علی ثابت و او از زندان آزاد شد.
خیرالنساء در خصوص علاقه سیدعلی برای رفتن به جبهه بیان می کند: یکی دوسالی بود که جنگ شروع شده بود و حسن برادر کوچکتر علی به جبهه رفته بود، علی هم یک دوره با بسیج و یک دوره هم با جهاد سازندگی به جبهه رفته بود اما آن روز علیرغم تبسمی که همیشه بر لب داشت خیلی گرفته و ناراحت بود، پرسیدم علی جان چه شده؟ گفت: از خودم خجالت می کشم، بهترین جوان های ما به جبهه می روند و پرپر می شوند، همه بهترین دوستان من یا شهید شده اند یا مفقودالاثر هستند، اما من هنوز صحیح و سالم در خیابانها قدم می زنم، همین عامل هم باعث شد که برای استخدامی در ارتش اقدام کند.
مادر شهید سیدعلی با بیان اینکه پسرم از تاریخ شهادت خود باخبر بود، می گوید: فاصله به شهادت رسیدن علی تا تشییع جنازه 15 روز طول کشید. 20 روز از شهادتش گذشته بود که مردی به منزل ما آمد او یکی از سربازان علی بود، می گفت: زمانی که خدمتم تمام شده بود و برای خداحافظی نزد سیدعلی رفتم و گفتم آدرس بده محبت های شما را در عروسی تان جبران کنم، آدرس داد و گفت: من 21 اسفند شهید می شوم اگر خواستی ششم عید برای تشییع جنازه بیا، با ناراحتی گفتم: چرا این حرف ها را میزنی؟ ان شاءالله عروسیت می آیم.
خیرالنساء ادامه می دهد: این رزمنده که نامش را فراموش کرده ام از من پرسید می خواهم بدانم روز شهادت و تشییع جنازه کی بوده؟! گفتیم: 21 اسفند به شهادت رسید و عصر پنجم فروردین علی را به بجنورد منتقل کردند و با توجه به اینکه در بجنورد اگر شهیدی را می آوردند جنازه را نگه می داشتند تا دوشنبه یا پنج شنبه تشییع شود، اما به اصرار ما استثناً جنازه علی و سه شهید دیگر برای اولین بار روز سه شنبه ششم فروردین در بجنورد تشییع شد.
وی با اشاره به اینکه من خیلی به علی وابسته بودم و در غم از دست دادنش خیلی گریه می کردم، ادامه می دهد: تقریبا یک سال پس از شهادتش در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم که صدایی شنیدم، صدای علی بود که پشت سرهم می گفت: مادرجان! بلافاصله گفتم جان! مادرجان آمدی؟ و نتوانستم خودم را کنترل کنم و باصدای بلند گریه کردم، دیگر صدا را نشنیدم. من هنوز هم با علی ارتباط دارم و روزهای تنهایی را با علی می گذرانم...
سیدعلی جلائی، در بیست و یکم اسفندماه سال 63 در شرق دجله به آرزوی دیرین خود رسید و به لقاءالله پیوست.
پایان پیام/
نظر شما