خبرگزاری شبستان: بركه در بركه، آواز بلند علويات طنينانداز شد، آسمانها، كوهها، درهها، بيشهها و درختان، تمامقد به احترام قامت هاشميات ايستادند، تاريخ، ثانيههاي بيرمقش را به ياد ميآورد.
آفتاب لحظهاي ايستاد، همه ديدند كه به احترام تو، لحظهاي خورشيد روي نتابيد تا همه ببينند، نور تو از آفتاب بيشتر است؛ صداي تپش قلبها حتي ريگهاي بيخيال آن بيابان تفتيده را مجبور كرد، سركي بكشند تا ببينند چه خبر است، پنجرههاي نداشتة بيابان، باز شده بودند، كوير گوش شده بود تا بشنود هر آنچه بايد ميشنيد، رفتگان برگشتند، كاش رفتگان تاريخ هم برميگشتند تا دوباره ببينند ….
فرشتگان، دوشادوش هم، آمادة هلهله بودند، شايد جبرييل را هنگام ابلاغ پيام خداوند ديده بودند و پيام نوراني پيامبر را؛ محمد با هر نَفَسش، پيام خدا را مرور ميكرد.
بركه، خوشحال از حضور ناب يك عشق، موج، موج، بوسه براي ابرها ميفرستاد تا ابرها ببارند و عشق خداوند را بوسهباران كنند.
غدير، اين بركة تنهايي، اين جغرافياي تنهايي علي و فاطمه، امروز مملو از جمعيت بود.
آفتاب ميتابيد، محمد(ص) ايستاد، آرام گام برميداشت، آرامش گامهايش طوفاني در دلهاي بيقرار به پا كرد و بركهاي كه هميشه تنها بود، ذوقزده از حضور نابههنگام اين جمعيت به دنبال كسي ميگشت كه دليل حضور فرشتگان بود، رسول حق، لب به سخن گشود، محمد(ص) گفت و همه اقرار ميكردند.
محمد(ص) گفت و فرشتگان تكبير ميگفتند، همة آنهايي كه حق را انكار كردند هم، اقرار ميكردند، همة آنهايي كه حق را پامال كردند هم، آن روز اقرار ميكردند، همة آنهايي كه حق را نشناختند هم، آن روز اقرار ميكردند.
محمد(ص) گفت و گفت و گفت… از چيزهايي گفت كه مردم، يادشان بود؛ ولي يا خودشان را به فراموشي زده بودند يا حضور ذهن نداشتند.
محمد(ص) از همه اقرار گرفت، حالا هنگام نتيجهگيري بود، محمد گفت: «اي مردم … هر كه را من مولاي اويم از اين پس، علي مولاي او است.»
شيطان به زمين كوفته شد، مردم دسته، دسته به سراغ علي رفتند تا با او بيعت كنند، علي(ع) امام، و دين كامل شد.
بركه گريه ميكرد، همه فكر كردند، بركه اشك شوق ميريزد يا فكر ميكردند، باراني كه روي بركه ميبارد، باران است، هيچ كس نفهيمد، چرا اشك فرشتهها و اشك بركه، اينقدر بيصدا روي زمين ميلغزيد.
پيامبر(ص)، وداعي جانسوز كرد و رفت، دخترش فاطمه(س) هم، پس از او تاب نياورد و رفت.
آنهايي كه در حضور بركة غدير اقرار كردند، بيعت با علي را به راحتي كنار زدند و حقش را پامال نمودند، مرد نخلستانهاي كوفه، 25 سال سكوت كرد.
همه فكر ميكردند، غدير فراموش شد، غدير فراموش نشد، آدمهاي گواه غدير هم فراموش نشدند، تنها عدهاي خود را به خواب زدند براي برخي، خواب عنكبوتي مردم به نفع بود، آخر اگر علي ميآمد، عدالت ميآورد؛ نان ميآورد، نان تساوي بيتالمال؛ اگر علي ميآمد، ديگر برخيها ـ كه به قول خودشان، يار ديرين پيامبر بودند ـ نميتوانستند از اين نام بهره بگيرند، مقام كسب كنند، صاحب منصب شوند و دين را براي دل خودشان تغيير دهند؛ نميتوانستند حديثي بگويند كه از پيامبر(ص) نبود.
برخيها بايد فكر زندگي راحت را از سر بيرون ميكردند، اي بابا چه خبر است؟ هر چهقدر با پيامبر(ص) همراهي كرديم و زندگي ساده داشتيم، بس است، همراهي با علي ديگر چيست؟
اگر علي ميآمد، اگر امامت علي قبول ميشد، ممكن بود، ديگر اين مردم را هيچجوري نشود، مهار كرد؛ پس با اين اوصاف به صلاح نبود، علي بيايد، بهتر است علي در خانه بماند، منافع ما بهتر تأمين ميشود، كاري ندارد، دوست خليفهاي كه جاي پيامبر نشست، شمشير به دست ايستاده، اجازه نميدهد فوت پيامبر اعلام شود، او ميخواهد، دوستش از راه برسد تا قرارهاي خصوصي خودشان با شيطان را ـ كه از شما چه پنهان روز غدير بسته شد ـ عملي كنند.
علي(ع) هم آدمي نيست كه ادعاي خلافت كند وگرنه ميان مردم به منصبپرستي مشهور مي شود، چقدر دشمنان علي، زيركانه كار ميكنند در شگفتم! و چرا دوستان علي، فكرشان را به كار نمياندازند؟
برخيها هم كه ادعاي دوستي دارند، نميگويند، علي نيايد، ميگويند، علي بيايد! چند وقتي صبر كند، آخر ما مُرديم از بس آرزوهاي دور و درازمان را از ميان برديم، اگر علي چند سال صبر كند و بعد بيايد، بهتر است.
قصة غدير، ديگر در گوش بچههاي آن سرزمين تكرار نشد.
براي پول بود يا مقام و منصب؛ براي استفادة شخصي از دين بود يا تحريف و ايجاد ديني جديد؛ براي دشمني با علي بود يا دوستي با دشمنان علي؛ براي كسب افتخار جانشيني پيامبر بود يا استفاده از اين منصب؛ براي هر چه بود، قصة غدير فراموش شد، نه، فراموش نشد، قصة غدير تنها در چشمان خجالت زدة مردم تكرار شد؛ ولي به زبان نيامد، مردمي كه جرأت سربلندكردن نداشتند، آخر ميگويند، چشمها، هيچگاه دروغ نميگويند؛ ولي چشمهاي دشمنان علي، هميشه دروغ ميگويند؛ چون ميدانند، علي(ع) كيست و با او دشمنند.
قصة غدير و تنهايي علي، غربت بنيهاشم است و بچههاي علي.
امروز غدير، ظهور منجي عشق است كه دارد به فراموشي سپرده ميشود، عليمنكران ديروز، امروز مهدي را انكار ميكنند و تازه فهميدهاند كه اگر مهدي بيايد، اصلاً نميتوانند هركاري دلشان ميخواهد، انجام دهند، شمشير از روبستهاند و چنان امام زمان را انكار ميكنند كه انگار هيچ امامي نبوده است!
دوران غيبت، فرصتي براي خودسازي است، نه خودبازي كه اگر همة هستيمان را ببازيم، ديگر هيچ نداريم؛ دوران غيبت فرصتي براي بازيابي هويت گمشده است
شعار دادن و عمل نكردن در دوران غيبت، يعني فراموشي غدير ظهور و تنهايي آقا، گناه و ستم به نفس، ديگران، مردم و طبيعت، يعني فراموشي غدير ظهور و تنهايي آقا. ايستادن، نگاه كردن، هيچكاري انجام ندادن، دست روي دست گذاشتن و تنها گفتن اين جمله كه «آقا بيا» يعني فراموشي غدير ظهور و تنهايي آقا.
منتظر بودن و غديرشناس بودن، يعني اينكه تو، حق مهديِ علي را ادا كني
يعني اصلاح جامعه، اصلاح خودم و اصلاح نفْسم.
غدير هر روز تكرار ميشود و نداي هر كه را من مولاي اويم، بارها در گوش جانمان طنين مياندازد.
غدير، همين جا است، همين نقطة نوراني فكر تو، غدير، همين امروز است.
همين وجدان تو … و اين پرسش، آيا من نيز غدير را فراموش كردم؟!
پدیدآونده: فاطمه حيدري
منبع: ویژه نامه "غدیر و مهدویت" مرکز تخصصی مهدویت
پایان پیام/
نظر شما