خبرگزاری شبستان: درباره حضرت حسین بن علی (ع) سخن بسیار گفته اند و شاید اگر تا قیامت هم سخن ها بر زبان آید و کلمات بر صفحه ها نقش بندد ابعاد این واقعه فاجعه آمیز باز هم به صورت کامل روشن نشود. در وادی عرفان، حضرت را "ظهور العشق فی الاعلی" نامیده اند. از آن جایی که هر کدام از بزرگان جلوه ای از حقیقت در وجودشان غلبه دارد در وجود حسین بن علی هم ظهور العشق الاعلی به کمال خود رسیده است. نکته بعدی این است که تصور ما عموما بر این است که عاشورا واقعه ای بوده، در زمانی اتفاق افتاده و هم گذشته و سپری شده و به پایان رسیده اما حقیقت آن است که این واقعه در همه احوال و در همه ازمنه برپا و قائم است. وقتی اعتقاد داریم و می گوییم "کل یوم عاشورا" بنابراین این میدان هم اکنون هم وجود دارد نه کربلا تمام شده و نه عاشورا به پایان رسیده است. انگار که آفتاب عاشورا غروب ندارد و ندای حسین (ع) که "هل من ناصر ینصرنی" همیشه در کربلایی که کل ارض است طنین افکن شده، ندایی که یادآور ندای حضرت عیسی(ع) است که "من ناصر الی الله / کیست مرا در راه خدا یاری دهد."
گفتگوی ما با دکتر محمدرضا ریخته گران، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران و مدیر گروه فلسفه دانشگاه هنر درنگ کوتاهی بر رخداد عاشورا از دریچه هنر و عرفان دارد.
- اگر مرکزیت و محور عاشورا را وجود مقدس حضرت اباعبدالله (ع) بدانیم واضح است که شخصیت و منش و وجوه متنوع وجودی امام از شئون ولایی و سیاسی و مدیریتی تا ابعاد عاطفی و عرفانی بر حادثه عاشورا سایه گسترانده است. مسلما اقتضای کنکاش و واکای هر کدام از شئون این است که از دریچه ای به اقتضای این ساحت ها به حادثه کربلا نگریسته شود. فکر می کنم نگریستن از دریچه هنر به حماسه حسینی می تواند زاویه هایی لطیف از این رخداد عظیم را پیش چشم ها قرار دهد.
طبیعتا از وجوه مختلفی می شود به واقعه عاشورا نگاه کرد. زاویه ای که بنده مایلم کمی در آن درنگ کنم وجهه عاشقانه این مطلب است. بعضی ها چنان سخن را مطرح می کنند که انگار فقط وجوه عقلی در کار است. خب اگر ما بخواهیم صرفا با عقل حسابگر و جزء اندیش دنیا پیش برویم معلوم است که این مَرکب لنگ می زند و راه به جایی نمی بریم. بعضی ها با همین عقل حسابگر دنیایی به این حادثه نگاه می کنند و گیج می شوند. می گویند اگر امام جوانب عقلی را می سنجیدند با توجه به علم و احاطه بی پایانی که داشتند می دانستند عاقبت این راه چیست پس به گونه ای دیگر رفتار می کردند، در حالی که نمی دانند این معادلات و مقدمه و مؤخره چینی ها همه حسابگری های عقل است و این ماجرا، ماجرای عشق بود و است. "ماجرای عقل پرسیدم ز عشق / گفت معزول است و فرمانیش نیست"
آن چیزی که در عاشورا پیش آمد عاشقانه بود و " اول میدان عشق، وادی کرب و بلاست / هر که در او پا نهد بر سر مهر و وفاست". این است که یاران حسین (ع) چنین بودند و همه عاشقانه به میدان شتافتند چون رخسار حسین (ع) را در ظهور می دیدند یعنی آن ها به یک معنا با حضرت معامله نقد کردند، نه این که رحلت کنند و در عوالم نورانی و مجرد و جوار مصاحبت اولیا وارد شوند. همان موقع از بین دو انگشت ولایی امام حسین (ع) - قلب المؤمن بین اصبعین الرحمن / قلب مؤمن بین انگشتان جمالیه خدا است - فرجام و سرانجام این راه نورانی را دیدند، این است که همه سبقت می گرفتند و عاشقانه به میدان عشق وارد می شدند.
درباره حضرت حسین بن علی (ع) سخن بسیار گفته اند و شاید اگر تا قیامت هم سخن ها بر زبان آید و کلمات بر صفحه ها نقش بندد ابعاد این واقعه فاجعه آمیز باز هم به صورت کامل روشن نشود. در وادی عرفان، حضرت را "ظهور العشق فی الاعلی" نامیده اند. از آن جایی که هر کدام از بزرگان جلوه ای از حقیقت در وجودشان غلبه دارد در وجود حسین بن علی هم ظهور العشق الاعلی به کمال خود رسیده است. نکته بعدی این است که تصور ما عموما بر این است که عاشورا واقعه ای بوده، در زمانی اتفاق افتاده و هم گذشته و سپری شده و به پایان رسیده اما حقیقت آن است که این واقعه در همه احوال و در همه ازمنه برپا و قائم است. وقتی اعتقاد داریم و می گوییم "کل یوم عاشورا" بنابراین این میدان هم اکنون هم وجود دارد نه کربلا تمام شده و نه عاشورا به پایان رسیده است. انگار که آفتاب عاشورا غروب ندارد و ندای حسین (ع) که "هل من ناصر ینصرنی" همیشه در کربلایی که کل ارض است طنین افکن شده، ندایی که یادآور ندای حضرت عیسی(ع) است که "من ناصر الی الله / کیست مرا در راه خدا یاری دهد."
البته این یاری آنچنان که مولانا فرمود فقط یاری امام نیست، در واقع این یاری یاری خودت است: "یاری ات در تو فزاید نی در او" ، تو بالا می روی و رفعت پیدا می کنی.
- این که یاری دادن امام باطن عمیق تری دارد و آن یاری دادن و یاری رساندن به همان کسی است که برای یاری آمده است مرا به یاد آن تعبیر بسیار لطیف وزیبای "و اقرضوا الله قرضا حسنا" در قران می اندازد. این که از خود می پرسی و حیرانی که چطور می شود به خداوندی قرض بدهی که صاحب هستی است.
ما اگر بخواهیم به عاشورا نگاه خطی و سیر زمان آفاقی داشته باشیم در همان زمان خطی و حوالی سال 61 هجری می مانیم، این همان زمان آفاقی است اما اگر در زمان انفسی سیر کنیم در وقت انفسی که آدم پیدا می کند همیشه آن صحرای کربلا و گودال قتلگاه و رخسار حسین بن علی (ع) حاضر است و هر زمان این ندا بلند است بنابراین تکلیف از ما در هیچ زمانی ساقط نیست، چون امام حضور دارند. امام همیشه از ما خواسته اند در طریق نصرت باشیم، نصرتی که سرانجام اش یاری رساندن به خود ماست این است که از ازل تا ابد این دو نهر - حق و باطل - یکی شیرین و یکی تلخ کنار هم در جریان اند و امام از ما یاری می خواهند و می خواهند دست ما را بگیرند تا در آن نهر شیرین شناور باشیم و از اهل خیر و نیکی و در مفاسد و بدی ها غوطه ور نباشیم. پس معیّت با حضرت یک امر گذشته نیست، معیّت با حسین بن علی (ع) یک امر جاری و در همه زمان هاست و یاری همیشه برپاست. امام همیشه از ما می طلبد در طریق حضرت باشیم.
- یکی از عبارت هایی که مربوط به نهضت حسینی است و از زبان بانوی عشق و ایمان حضرت زینب (س) شنیده می شود "ما رأیت الا جمیلا" است که عبارت بسیار شگفتی است و می خواهد چشم ما را به پس آن حجاب ها و صحنه های ظاهری ببرد. این که در پس این ظلم ها و آن وحشی گری ها و معرفت نداشتن به امام و آن جنایت ها، زیباترین نمایش عشق و خالص ترین جلوه جان سپاری اتفاق افتاده است و چشمان حضرت زینب (س) به آن جمال ها باز است و آن زیبایی ها را رصد می کند. تصور می کنم این عبارت جا را برای تفسیرهای باطنی و عرفانی از این واقعه باز می گذارد.
التفات می فرمایید که حضرت حسین بن علی (ع)، مقامات اصحاب را به آن ها نشان دادند و با توجه به تقسیمی که میان اسلام و ایمان و احسان انجام دادند حضرت در مرتبه احسان ظهور کردند، به این ترتیب حُسن ازلی جلوه گر شد.
- به تعبیر حافظ: در ازل پرتو حُسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به هم عالم زد.
بله، وقتی آن حُسن ازلی جلوه گر شد و همه عاشق شدند - معلوم است که هر کس آن حُسن را ببیند عاشق می شود - عشق عکس العمل طبیعی آدم ها در برابر آن حُسن است و حضرت زینب (س) هم از این قاعده مستثنی نبود. ایشان هم در پرتو جَلَوات حُسن ازلی قرار گرفت و از خود ربوده شد. یک جا که حضرت حسین بن علی (ع)، پیراهن خاصی را که مادرشان فاطمه زهرا (س) به ایشان داده بلودند خواستار شدند حضرت پی بردند که کار بالا گرفته است. این است که بی تاب شدند و جزع کردند اما برادر دست ولایی را بر سینه حضرت زینب (س) گذاشتند و ایشان آرام گرفتند. وقتی حضرت زینب (س) آن حُسن ازلی و دست ولایی را دیدند آرام گرفتند و بعد آن همه ماجرا هم فقط قصه عشق بود که از زبان حضرت بیرون آمد و سرانجام هم گفتند هرچه بود جز زیبایی نبود.
پایان پیام /
نظر شما