عشقی که نام و هویتی را تغییر داد/ گذری بر کتاب « حاج روح الله»

خبرگزاری شبستان: نویسنده آئینی کتاب « حاج روح الله» گفت: حاج روح الله یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس بود که به عشق حضرت امام خمینی(ره) نام خود را از جمشید به روح الله قاتل صدام تغییر داد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز، حوزه هنری استان البرز، برای بسیاری از نوجوانان و جوانان استان به معنای فراهم آمدن شرائط خاص و مناسب فرهنگی، هنری و اجتماعی است، شرائطی که با رویکرد خاصه آن در مسیر دغدغه های کلان کشوری و در عرصه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و هنری گام های اساسی برداشت.

از این رهگذر جامعه فرهنگی استان البرز همواره شاهد حضور و بروز آثار برجسته و بی بدیل هنری بوده است، که یکی از این آثار برجسته و گویای مطلب، کتاب « حاج روح الله» است، او که یکی از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس از استان البرز است.

معصومه قیطاسی، نویسنده کتاب « حاج روح الله» با حضور در دفتر خبرگزاری شبستان در البرز از آغاز نویسندگی خود و نوشتن کتاب « حاج روح الله»، هم چنین مقام و هویت این فرمانده شهید دوران دفاع مقدس به خبرنگار این خبرگزای گفت: داستان نویسی را از سال 90 آغاز کردم وبه انجمن ناورد پیوستم. بعد وارد انجمن نویسندگان حوزه شدم. با حمایت حوزه هنری استان و کارگاه های نویسندگی که به همت این مرکز گذاشته می شد، مطالب بسیار خوبی را آموختم، پس از آن عضو انجمن نویسندگی کاوک  شدم و در حال حاضر نائب رئیس انجمن هیئت مدیره انجمن نویسندگان کرج« کاوک» هستم.

وی ادامه داد: حاج روح الله را نمی شناختم ولی تصویری از شهدا در ذهن ام با توجه به حضور همسرم در جبهه و خانواده ایثارگرم داشتم، همین طور حمایت همسر جانبازم «سرهنگ فرشاد میرزایی» که نقش اساسی در نوشتن این اثر داشت، اما این باور را دارم که احساس دین به انقلاب و دفاع مقدس مرا به سمت نوشتن زندگی نامه شهداء سوق داد.

این نویسنده آئینی در رابطه با دوران نوجوانی این سردار برجسته دفاع مقدس استان البرز گفت: حاج روح الله در دوران نوجوانی  خشت می زد و در امرار و معاش کمک حال خانواده بود، پس از آن در کارخانه ریسندگی فخر ایران در شهرستان نظرآباد مشغول به کار شد، این گونه نیاز خانواده را تامین می کرد و در کنار آن پس انداز خود را کنار می گذاشت، و همواره عقل معیشت داشت.

حس و حال نوشتن از شهداء به معنای وارد شدن به زندگی آنان است، قیطاسی معتقد است، حاج روح الله وارد زندگی اش شد و اجازه داد که جریان شخصیت انسانی عالی مرتبه شهید برای او و خانواده اش روزنه ای از امید باشد، این نویسنده تصریح کرد: حاج روح الله مرا وارد زندگی اش کرد، امروز خواهری هستم که برادرم حاج روح الله را  بعد از چند سال پیدا کرده ام، حاج روح الله عضوی از خانواده ما است، شور و حال وصف ناپذیر خانواده ام از گره خورن زندگی مان به حاج روح الله آن طور بود که پسرم که در دانشگاه الغدیر زنجان تحصیل می کرد، در بسیاری از مواقع با تماس تلفنی از حاج روح ا... خبر می گرفت و از آن چه که آن روز از شخصیت او به دست آورده بودم می پرسید.

مقر روح الله

وی در رابطه با این مطلب که حاج روح الله که بود؟ بیان کرد: حاج روح الله در سن 23 سالگی با اعزام نخست از استان البرز در قالب یک گروه 50 نفری در ارودگاه حصیرآباد اهواز دوره آموزشی دید و سپس با اطلاع از این که گروه شهید مصطفی چمران نیاز به یک راننده آمبولانس دارد به گروه او پیوست. نامش را از جمشید به روح الله تغییر داد. اضافه کرد: در محور قصر شیرین به سمت خسروی سمت جاده آسفالته مقری هست به نام مقر روح الله که خود حاجی این مقر را تشکیل داد و شاید جزو خطوط منحصر به فردی باشد که توی جبهه های جنگ در زمان حیات فرد به اسم خودش باشد. خط را تشکیل داد و مستقر شد.

به گفته قیطاسی، 2سال بعد که سردار ناصح فرمانده تیپ 29 نبی اکرم می شود، به حاج روح الله پیشنهاد می کند که برگرددد و ازدواج کند، حاجی که خیلی دیر به مرخصی می رفت و تمام وقتش را در باز کردن محور و مستقر و هدایت نیروها گذاشته بود، به دستور سردار ناصح برمی گردد و ازدواج می کند، و دوباره به اشتیاق جبهه  بعد از تولد دخترش، به صحنه نبرد برمی گردد و چهار سال دیگر در جبهه می ماند.

وی شهید حاج روح الله را انسانی بسیار جسور، بشاش، با تدبیر، کم حرف و بی ادعا می نامد، و تصریح  می کند: جسارت او به گونه ای بود که در بسیاری از مواقع کسری ها و کمبودها را با زیرکی در منطقه با رفتن به خاک دشمن، تهیه می کردند.

نائب رئیس انجمن هیئت مدیره انجن نویسندگان کرج توضیح داد: شهید حاج روح الله به سرعت توانمندی و لیاقت خود را به عنوان یک فرمانده نشان می دهد،  و فرمانده گردان خیبر تیپ 29 نبی اکرم سلام الله علیها می شود.

قنوت نماز آخر حاج روح الله / فصل آخر

نویسنده کتاب « حاج روح الله» اظهار کرد: حاج روح الله به صورت متداول پیش از هر عملیات 2 رکعت نماز می خواند، آما برای آخرین نماز آبی برای وضو نبود، این شهید برای آخرین نماز تیمم کرد.

قیطاسی توضیح داد: فصل آخر کتاب حاج روح الله سخت ترین و دردناک ترین بخش کتاب بود، این فصل قرار و بی تابی های دلدادگی حاج روح الله برای دیدار خداوند بود.

وی افزود: روز شهادت، بهروز نعمتی و خسرو جباری شاهد نوری بودند که از قنوت حاج روح الله وارد تمام جسم او شد، انان در این خصوص گفته اند که آن لحظه ما ایمان آوریم خبری هست، و حاج روح الله شهید می شود.

از یک گردان 16 تا 17 نفر باقی مانده بود، آنان تشنه بودند و بیست و چهار ساعت بود که نه جیره غذایی برایشان رسیده بود و نه مهمات. عراقی ها از هر طرف به آنان اشراف داشتند،

فصل هجده صفحه 190

...حاج روح الله ایستاده بود و اطراف را نگاه می کرد. با دیدن سلاح اس پی جی، داد زد.«یتیم نمونی احمد، بیا این رو راه بنداز. برو تیربار رو راه بنداز. بچه ها خیانت است به قرآن، خیانت است به اسلام اگه یه تیر حروم کنید.»

آرزو دارم مقام معظم رهبری کتاب را بخوانند و نقدشان را بشنوم

 روز 15 مرداد سال 1366 و روز عید قربان در عملیات نصر هفت پاتک دوم 13 تیر به سینه حاج روح الله اصابت می کند و با لبان تشنه و داغمه بسته به شهادت می رسد.

پارافی از فصل اول

...آرام نگاهش کردم. رنگ ریشش مثل موهای من خرمایی بود. هر چه حرف زد، می خندیدم و نگاهش می کردم. گفت:

« ببینم، زبونت رو موش خورده یا گربه؟ کدومش؟ نمی خوای جوابم رو بدی؟ این همه راه از خط کوبیدم اومدم که... ولی مثل این که باید برگردم.» ترسیدم. گفتم:

« روژان دیگه عمو. یادت نیست؟»

« اِ زبون داری و حرف نمی زنی، پدر صلواتی... الان حسابت رو می رسم.» حسابی قلقلکم داد. بعد رفت عقب. پاهایش را به هم چسباند، دست روی شقیقه گذاشت و گفت:

« قربان، بنده قاتل صدام هستم. قول می دم حساب هر کسی که تو و بقیه ی بچه ها رو زخمی کرده، بذارم کف دستش. تمااام قربااان!» بعد کنارم نشست. آرام پرسیدم:« ننه علی رو ندیدی؟ آخه از فردا هنوز نیومده...» خنده از صورتش محو شد. نفسی کشید و گفت:« ان شالله زود می آد.» سرم را به سینه اش چسباند. موهای به هم ریخته ام را نوازش کرد.

« من هم یه دختر دارم. اسمش فاطمه خانومه. سه سالشه، مثل تو قشنگ و خانم. هربار می رم مرخصی، یه شعر جدید برام می خونه. این بار که رفته بودم، عمو زنجیرباف رو برام خوند. ببینم تو هم بلدی؟» سرم را از سینه اش جدا کردم. نگاهش هم مثل لبش می خندید. همان طور که توی چشمانش نگاه می کردم، خواندم:...

 

پایان پیام/

کد خبر 435882

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha