به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﺧﺮدورزاﻧه اﻧﻘـﻼب اﺳﻼﻣﻲ اﻳﺮان ﭼﻴﺴﺖ؟ آﻳﺎ ﻣﻲ ﺗﻮان ﮔﻔﺖ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺰرگ، ﻓﺎﻗﺪ ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴـﻔﻲ و ﺧﺮدورزاﻧﻪ اﺳﺖ؟ در مورد این موضوع دیدگاه های مختلف و گاه متناقضی ارائه شده است. در گفتگو با شریف لکزایی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به بحث بررسی این موضوع پرداختیم که بخش نخست آن اکنون از نظر شما می گذرد.
یکی از تحلیل های موجود در مورد پشتوانه فلسفی انقلاب اسلامی به رابطه ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ و اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اشاره دارد. چگونه می توان چنین نسبتی را برقرار کرد؟
اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ از زواﻳﺎي ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﻲ از ﺟﻤﻠﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ، اﻟﻬﻴﺎت، ادﺑﻴﺎت، ﺗﺎرﻳﺦ، ﻓﻠﺴـﻔه ﺳﻴﺎﺳـﻲ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﻲ و روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻮرد ﺗﺤﻠﻴﻞ و ﺑﺮرﺳﻲ ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘـﻪ اﺳـﺖ، اﻣـﺎ ﻫـﻴﭻ ﻛـﺪام از اﻳـﻦ ﺗﺤﻠﻴﻞﻫﺎ ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻓﻜﺮي و ﻓﻠﺴﻔﻲ اﺳﻼﻣﻲ ﻧﻴﺴﺖ و ﺣﺘﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﺤﻠﻴﻞﻫﺎ از دل ﻣﺒﺎﺣﺚ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﻴﺮون آﻣﺪه اﺳﺖ. اﮔﺮﭼﻪ در اﻳﻦ ﻣﻴﺎن ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ واﻗﻌﻴﺖﻫﺎي اﻧﻘﻼب اﺳـﻼﻣﻲ، ﺗﺤﻠﻴﻞﻫﺎي ﺗﻚ ﻋﻠﺘﻲ ﻃﺮد ﺷﺪه اﻧﺪ، ﻳﻚ ﻧﻈﺮﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﺤﻜﻢ و اﺳﺘﻮار ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ واﻗﻌﻴﺎت ﻫـﻢ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ از دﻳﺪ ﺑﺴﻴﺎري از ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازان ﻣﺨﻔﻲ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ، زﻳﺮا آﻧﺎن ﺑﺮﺧﻲ از ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺧﺎص ﺑﻪ وﻳﮋه ﺑﺎورﻫﺎي ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺗﺸﻴﻊ را وارد ﺗﺤﻠﻴﻞﻫﺎي ﺧﻮد ﻛﺮده اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻧﻘﺼﺎن ﺗﺤﻠﻴﻞ آﻧﻬﺎ درﺑـﺎره اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ را ﺟﺒـﺮان ﻛﻨـﺪ. ﺑـﺎ وﺟـﻮد اﻳـﻦ، اﮔﺮﭼـﻪ ﻧﻈﺮﻳه ﭘﺮدازان اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﻛﻮﺷﻴﺪه اﻧﺪ ﻧﻈﺮﻳه ﺧﻮدﺷﺎن را ﺑـﺎ واﻗﻌﻴـﺎت ﻣﻮﺟـﻮد در اﻧﻘـﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺗﻄﺒﻴﻖ دﻫﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از اﻳﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺑﻮﻣﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻣﻨﺘﻬﻲ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ.
در ﺳﺎل هاي اﺧﻴﺮ، ﺿﻤﻦ ﻃﺮح دوﺑﺎره اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ ﻛﻪ ﭼـﺮا اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ رخ داد؟ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ ﻫﻢ ﻃﺮح ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ آﻳﺎ ﻣﻲ ﺗﻮان ﻣﻴﺎن ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ و اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ رﺑﻂ و ﻧﺴﺒﺘﻲ ﻳﺎﻓﺖ؟ ﻃﺮح ﻣﺴﺌﻠه ارﺗﺒﺎط ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ و اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺗﺄﻣﻼت ﻓﻠﺴﻔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﭼﻪ ﺗﺒﻴﻴﻨﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ از اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اراﺋﻪ ﻣـﻲ ﺷـﻮد؟ ﺷـﺎﻳﺪ ﻧﺨﺴﺖ ﻃﺮح ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺮﺳﺸﻲ ﺗﺎ اﻧﺪازه اي ﺧﻮد ﭘﺮﺳﺶ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺰ ﺑﺎﺷﺪ، زﻳﺮا ﺑﻴﺶ از ﺳـﻪ دﻫـﻪ از ﭘﻴﺮوزی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ و ﻃﺮح آن، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ، ﻗﺪري دﻳﺮﻫﻨﮕﺎم ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﺑﺎ وﺟﻮد اﻳﻦ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺘﻮان از ﻃﺮح ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺮﺳﺸﻲ دﻓﺎع ﻛﺮده و ﭼﺮاﻳﻲ و اﻟﺰاﻣﺎت ﻧﻈﺮي اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ را ﺑﺮ اﺳﺎس ﻣﻜﺘﺐ ﻓﻜﺮي ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻧﻈﺮﻳﻪ اي ﻛﻪ از دل دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺎي رﻫﺒﺮان اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ اﻳﺮان ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪه اﺳﺖ، ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﻲ ﻗﺮارداد. اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع وﻗﺘﻲ اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ ﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﺗـﺎﻛﻨـﻮن ﻛﻤﺘــﺮ دﻳــﺪﮔﺎه و ﻧﻈﺮﻳــه ﺑــﻮﻣﻲ ﻗــﻮي و ﻣﻨﺴــﺠﻤﻲ ﺑــﻪ ﻣﻨﻈــﻮر ﺑﺮرﺳــﻲ اﻧﻘــﻼب اﺳــﻼﻣﻲ ﻃﺮح ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻋﻤﺪﺗﺎ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎ و دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺎي ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان ﻏﺮﺑـﻲ ﺑـﺮاي ﺗﺤﻠﻴـل اﻧﻘـﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﻣﻮﺿﻮﻋﻴﺖ داﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺧﺎﺳﺘﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺟﺎﻣﻌه اﺳﻼﻣﻲ و اﻳﺮاﻧﻲ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. از اﻳـﻦ ﻣﻨﻈﺮ، ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻓﻠﺴﻔﻲ و اراﺋه ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴﻔﻲ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اﻳـﺮان ﻣـﻲ ﺑﺎﻳﺴـﺖ ﺑـﻪ دﻧﺒﺎل ﺧﺎﺳﺘﮕﺎه ﺑﻮﻣﻲ ﺑﺮاي اﻧﻘﻼب ﺑﻮد و ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎي ﻏﺮﺑﻲ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻛﺎﻣﻠﻲ اراﺋﻪ دﻫﺪ؛ ﺿﻤﻦ اﻳﻨﻜﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺪ به ﻋﻨﻮان ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴﻔﻲ اﻧﻘﻼب ﻗﺎﺑﻞ اﺗﻜﺎ باشد. در واﻗﻊ ﻃﺮح ﭼﻨـﻴﻦ ﭘﺮﺳﺸﻲ از آن رو اﻫﻤﻴﺖ دارد ﻛﻪ ﻧﻈﺮﻳﻪﻫﺎي ﻣﻄـﺮح در ﺗﺤﻠﻴـﻞ اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ را ﮔـﺎﻣﻲ اﺳﻼﻣﻲ و اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﻪ ﺗﺤﻠﻴﻞ اﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪه ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﺮده و از ﻣﻨﻈﺮي ﻛﺎﻣﻼ ﻣـﻲ ﭘـﺮدازد.
اکنون که بیش از 36 سال از اﻳﻦ واﻗﻌﻪ ﻣﻲ گذرد وﻗﺖ آن اﺳـﺖ ﻛـﻪ درﺑـﺎره اﻳـﻦ ﻣﻮﺿـﻮع دوﺑﺎره ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﻢ و از ﻣﻨﻈﺮي ﺑﻮﻣﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺣﺎدﺛﻪ ﺑﭙﺮدازﻳﻢ و درباره ﻇﺮﻓﻴﺖهﺎ و ﺗﺄﺛﻴﺮات ﺳﻴﺎﺳـﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ در ﻣﻮﺿﻮع ﻳﺎدﺷﺪه ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﺄﻣﻞ ﻛﻨﻴﻢ. در زمینه نسبت انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه چه نظری هایی وجود دارد؟
در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺑﺎﻻ دو دﻳﺪﮔﺎه ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪه اﺳﺖ: ﻧﺨﺴﺖ، دﻳﺪﮔﺎﻫﻲ ﻛـﻪ از ارﺗﺒﺎط و ﭘﻴﺪاﻳﺶ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺑﺮ اﺳـﺎس ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴـﻪ ﺳـﺨﻦ مـﻲ ﮔﻮﻳـﺪ. ﺑﺮﺧـﻲ از اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان در ﺣﻮزه ﻓﻠﺴﻔه اﺳﻼﻣﻲ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ آیت الله ﻋﺒﺪالله ﺟﻮادي آﻣﻠﻲ، آیت الله ﺳـﻴﺪﺣﺴـﻦ ﻣﺼـﻄﻔﻮي، آیت ﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪ ﺧﺎﻣﻨﻪ اي، ﺳﻴﺪﺣﺴﻴﻦ ﻧﺼﺮ و ﺑﺮﺧﻲ از ﺻﺎﺣﺐﻧﻈـﺮان ﺣـﻮزه اﻧﺪﻳﺸـه ﺳﻴﺎﺳـﻲ، ﻓﻠﺴﻔه ﺳﻴﺎﺳﻲ و ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺻﺪرا، ﻧﺠﻒ ﻟـﻚزاﻳـﻲ، ﻋﻤـﺎد اﻓـﺮوغ در ﺷﻤﺎر ﻣﻮاﻓﻘﺎن اﻳﻦ دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺴﺘﻨﺪ. دﻳﺪﮔﺎه دوم ﺑﻴﺸﺘﺮ واﻛﻨﺸـﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ در ﻗﺒﺎل ﻧﻈﺮ اول ﻣﻄﺮح ﺷﺪه اﺳﺖ. در واﻗـﻊ، اﮔـﺮ اﻣﻜـﺎﻧﻲ ﺑـﺮاي ﻃـﺮح دﻳـﺪﮔﺎه ﻧﺨﺴـﺖ ﭘﺪﻳـﺪ ﻧﻤﻲ آﻣﺪ، ﻗﻄﻌﺎ ﻧﻈﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ و ﻣﻨﺘﻘﺪي ﻫﻢ ﺷﻜﻞ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﻓﺖ. ﺻﺎﺣﺐﻧﻈﺮاﻧﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺤﻤﺪرﺿـﺎ ﺣﻜﻴﻤﻲ را ﻣﻲ ﺗﻮان در ﺷﻤﺎر ﻣﺨﺎﻟﻔﺎن و ﻣﻨﺘﻘﺪان راﺑﻄه ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴـﻪ و اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر آورد. ﮔﻮ اﻳﻨﻜﻪ ﭘﻴﺶ از اﻳﻦ اﻓﺮادي ﻣﺎﻧﻨﺪ دارﻳﻮش ﺷﺎﻳﮕﺎن ﭘﻴﺪاﻳﺶ اﻧﻘﻼب ﻣـﺬﻫﺒﻲ را ﻛﻪ ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﺣﻜﻤﺖ و ﻓﻠﺴﻔه اﺳﻼﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ، اﻧﻜﺎر ﻛﺮده و ﺳﻴﺪاﺣﻤﺪ ﻓﺮدﻳـﺪ ﻧﻴـﺰ ﺑـﻪ ﻓﻘـﺪان راﺑﻄه ﻣﻼﺻﺪرا ﺑﺎ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺣﻜﻢ ﻛﺮده اﺳﺖ.
می ﮔﻮئیم ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ در اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬار ﺑﻮده و ﺑـﻪ ﻧـﻮﻋﻲ ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﺣﻜﻤﻲ و ﻓﻠﺴﻔﻲ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ، ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ اﺳﺖ. آﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ می ﮔﻮﻳﻨﺪ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺻﺪراﻳﻲ ﻧﺒﻮده، اﮔﺮ ﻣﻨﻈﻮرﺷﺎن اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ اﻧﻘﻼب ﻋﻈﻴﻤﻲ ﻓﺎﻗـﺪ ﺣﻜﻤـﺖ و ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﻮده، اﻳﻦ ﻳﻚ ﺗﻠﻘﻲ ﻧﺎدرﺳﺖ و اﺷﺘﺒﺎه اﺳﺖ. ﭘﺸﺘﻮاﻧه اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺣﻜﻤـﺖ اﺳـﺖ؛ آن ﻫﻢ از ﻧﻮع ﻣﺘﻌﺎﻟﻲ آن؛ ﻳﻌﻨﻲ، ﺟﻤﻊ ﻋﺮﻓﺎن و ﺑﺮﻫﺎن و ﻗﺮآن اﺳﺖ. در واﻗﻊ آﻣﻮزه ﻫﺎي دﻳﻨﻲ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑه آب زﻻﻟﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﻣﺒﺪﻟﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ آن را در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﺎري ﺳﺎزد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ(ره) و دﻳﮕﺮ اﺻﺤﺎب ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ اﻳﻦ ﻧﻘﺶ را در دوره ﻣﻌﺎﺻﺮ و از ﺟﻤﻠﻪ ﭘﻴﺪاﻳﺶ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اﻳﻔﺎ ﻛﺮدﻧﺪ. از ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻨﻈﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد اﻳﻦ ﺣﻜﻤـﺖ ﻳـﻚ ﺣﻜﻤﺖ اﻟﻬﻲ و اﺳﻼﻣﻲ اﺳﺖ، زﻳﺮا ﻣﻜﺘﺐ را ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺗﻔﺴﻴﺮ و ﺗﺒﻴﻴﻦ و ﺣﺘﻲ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ و در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺟﺮﻳﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ. در ﻃﻮل ﺳﺎل های ﺑﻌﺪ از ﭘﻴﺮوزي اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ، آن ﭼﻴـﺰي ﻛـﻪ در ﺗﺤﻠﻴـﻞ اﻧﻘـﻼب ﻧﻈﺮﻳه اﺳﻼﻣﻲ ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻋﻤﺪﺗﺎ نظریهﻫﺎي ﻏﺮﺑﻲ ﺑﻮده است. ﺑﺎﻳﺪ اﺟﺎزه دﻫﻴﻢ ﻛـﻪ اﻳـﻦ روﻳﺪاد از اﻧﺪوﺧﺘﻪﻫﺎي ﺑﻮﻣﻲ و ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﺣﻜﻤﻲ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺳﻴﺮاب ﺷﻮد و از اﻳﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﻫﻢ ﻣﻮرد ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻗﺮارﮔﻴﺮد. ﺣﺪاﻗﻞ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﮔـﺬاري ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴـﻪ ﺑـﺮ اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ ﻧﻈﺮﻳﻪ اي ﻣﻲ ﺷﻮد در ﻛﻨﺎر اﻧﺒﻮﻫﻲ از نظﺮﻳﻪﻫﺎي ﻏﺮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺗﺤﻠﻴﻞ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲ ﺷﻮد.
تأسف زﻣﺎﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺗﺤﻠﻴﻞ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ بی ﻣﺤﺎﺑﺎ از ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎ و ﻣﻜﺎﺗﺐ ﻓﻜﺮي ﻏﺮﺑﻲ ﺑﻬﺮه ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد اﻣﺎ در ﺑﺮاﺑـﺮ اﺳـﺘﻔﺎده از اﻧﺪﻳﺸـه اسلامی ﺧـﻮدي و ﺑـﻮﻣﻲ ﻫﻤﺎﻧﻨـﺪ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻣﻮﺿﻊ ﮔﻴﺮي ﺷﺪﻳﺪ و ﻏﻠﻴﻈﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻣﺎ را ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎي ﻏﻴﺮﺑﻮﻣﻲ ﺳﻮق ﻣﻲ دﻫﺪ. ﺗﺄﻛﻴﺪ ﺑﺮ وﺟﻪ بومی ﺑﻮدن ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻫﺎي اﻧﻘﻼب ﺑﺎ ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ دﻳﺪﮔﺎﻫﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻣﺒﻨﻲ ﺑﺮ ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﻧﻔﺲ و ﺑﺪن ﻣﻄﺮح اﺳﺖ و از اﻳﻦ رو، ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺑﺮاي آن ﭘﺸﺘﻮاﻧﻪ اي ﺑﻮﻣﻲ ﭘﺪﻳﺪ آورد. در ﻫﺮ ﺣﺎل ﻣﻲ ﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﻫﻴﭻ اﻧﻘﻼﺑﻲ ﺑﺪون ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴـﻔﻲ ﺷـﻜﻞ ﻧﺨﻮاﻫـﺪ ﮔﺮﻓـﺖ.
آیت الله جوادی آملی پشتوانه فلسفی و قرآنی و عرفانی انقلاب اسلامی را چگونه تبیین می کنند؟
ﻛﺘﺎب «ﺑﻨﻴﺎن ﻣﺮﺻﻮص اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ (ره) در ﺑﻴﺎن و ﺑﻨﺎن» آﻳﺖ الله جوادی آﻣﻠﻲ، اﻳﻦ ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﻓﻠﺴﻔﻲ و ﻗﺮآﻧﻲ و ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ را ﺗﺮﺳﻴﻢ ﻣﻲ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻋﻼﻣﻪ ﺟﻮادي آﻣﻠﻲ در اﻳﻦ اﺛـﺮ ﺑـﺎ ﺗﺒﻴـﻴﻦ ﻣﺒـﺎﻧﻲ ﻗﺮآﻧـﻲ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ، از اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ (ره) ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻗﻬﺮﻣﺎن اﺳﻔﺎر ارﺑﻌﻪ ﻳﺎد ﻛﺮده و ﺑﺮ اﻳﻦ ﻧﻈﺮ اﺳﺖ ﻛـﻪ اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ (ره) ﻫﻢ ﻣﻬﻨﺪس اﺳﻼم و ﻫﻢ ﻣﻌﻤﺎر اﺳﻼم ﺑﻮد. اﻣﺎم ﻣﻲ ﻛﻮﺷﻴﺪ ﺗـﺎ دﻳـﻦ را از ﺻـﻔﺤه ﻛﺘﺎب درآورد و در ﺻﺤﻨه ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭘﻴـﺎده ﻛﻨـﺪ. اﻣـﺎم ﻣﻌﻤـﺎري ﺑـﻮد ﻛـﻪ ﺑـﺮ اﺳـﻠﻮب ﻫﻨﺪﺳـه اﺳﻼم، ﭘﻲ ﺷﻨﺎﺳﻲ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن ﻋﻈﻴﻤﻲ را اﻓﻜﻨﺪ و ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﺎﻧﺪ و دﻳﻮارﻫﺎ و ﺳـﻘﻒﻫـﺎي آن را ﭼﻮن ﺑﻨﻴﺎن ﻣﺮﺻﻮﺻﻲ ﺳﺎﺧﺖ.
اﺑﺘﻜﺎر اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ(ﺮه) در ﻓﻘﻪ اﻛﺒﺮ(ﻋﺮﻓﺎن و ﻓﻠﺴﻔﻪ) اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛـﻪ اﻳﺸـﺎن ﻧـﻪ ﺗﻨﻬـﺎ ﮔﻮﻫﺮ ذات را ﻣﺘﺤﻮل ﻛﺮد و در ﻣﻘﺎﻃﻊ ﭼﻬﺎرﮔﺎﻧﻪ و اﺳﻔﺎر ارﺑﻌﻪ ﻃﻲ طریق کرد بلکه جهانی ﺷﺪ ﻛﻪ در ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺣﻀﻮر و ﻇﻬﻮر ﭘﻴﺪا ﻛﺮد و همه ﭼﻴﺰ را زﻳﺮ ﭘﻮﺷﺶ و اﺷـﺮاب و اﺷـﺮاف ﺧﻮد ﻗﺮار داد. از ﻣﻨﻈﺮ ﻋﻼﻣﻪ ﺟﻮادي آﻣﻠﻲ، اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻲ (ره) را ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ در دو دﻫﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ: دﻫه ﻧﺨﺴﺖ دﻫه «ﻏﻴﺐ» اﺳﺖ و دﻫه دوم دﻫه «ﺷﻬﺎدت» اوست. اﻣﺎم در واﻗﻊ ﺑﻴﻦ ﻏﻴﺐ و ﺷـﻬﺎدت از ﻳـﻚﺳـﻮ و ﺑﻴﻦ ﻋﺮﻓﺎن و ﺳﻴﺎﺳﺖ از ﺳﻮي دﻳﮕﺮ و ﺑﻴﻦ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﺳﻴﺎﺳﺖ از ﺳﻮي ﺳـﻮم ﺟﻤـﻊ ﻛـﺮد او ﻧﻪ تنها قائل به ولایت ﻓﻘﻴﻪ بود قائل به ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻪ وﻻﻳﺖ ﺣﻜﻴﻢ ﺑﻮد و ﭼﻮن عارف بود ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻪ وﻻﻳﺖ عارف ﺑـﻮد و ﭼـﻮن ﻋﺎرف بود ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻪ ولاﻳﺖ عارف بود. او ولایتی را آورد ﻛـﻪ در آن ﻓﻘﺎﻫـﺖ، آﻣﻴﺨﺘـﻪ ﺑـﺎ ﺣﻜﻤﺖ و ﺣﻜﻤﺖ، ﻋﺠﻴﻦ شده با عرفان بود. در ﻫﺮ ﺣﺎل ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺖ ﻛﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﺑﻲ ﻋﻴﺐ و ﻧﻘـﺺ ﻧﻴﺴـﺖ و اﺷـﻜﺎﻻﺗﻲ دارد ﻛﻪ ﺧﻮد ﺣﻜﻤﻴﺎن ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ واﻗﻒ ﺑﻮده و ﺑﺮﺧـﻲ ﻧﻘـﺺﻫـﺎ و اﺷـﻜﺎﻻت و ﻛﺎﺳﺘﻲهای آن را مطرح ﻛﺮده اند؛ مثلا امام خمینی اگرچه با تعبیرات بسیاربلندی از ملاصدرا یاد می کند و مقام ایشان را بسیار برجسته می داند، در مواردی بر این باور است اﻳﺸﺎن از دﺳﺘﮕﺎه ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﺧﺎرج ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻘﺪﻫﺎي ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ و ﻋﺎﻟﻤﺎﻧﻪ اي ﺑﻪ اﻳﺸﺎن وارد ﻣﻲ ﻛﻨﺪ؛ همان ﻃﻮر ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﺸﻲ را دﻳﮕﺮ ﺣﻜﻤﺎي ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒـﺎﻳﻲ و اﺳﺘﺎد ﻣﻄﻬﺮي و آﻳﺖ ﷲ ﺟﻮادي آﻣﻠﻲ ﻫﻢ دارند. ﻣﺎ ﺑﺮ آن ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻫﻤـﻪ ﭼﻴـﺰ و ﺣﺮف آﺧﺮ را ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ. اساسا ﺧﻮد ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻫﻢ در ﺣﺮﻛﺖ و ﺗﺤﻮل است. ﻃﺒﻴﻌـﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﺑﻪ ﺑﺴﻴﺎری از امور دست ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﻋﻤﺮش ﻛﻔﺎف ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺴﺎﺋﻞ را ﻧﺪاده ﺑﺎﺷﺪ، اﻟﺒﺘﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ را ﻫﻢ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﻘﻂ در آﺛﺎر و آراي ﻣﻼﺻﺪرا ﺧﻼﺻﻪ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻋﻼﻣﻪ ﺟﻮادي آﻣﻠﻲ، آن ﺑﺰرﮔﻮار در ﭼﻬﺎر ﻗﺮن ﻗﺒﻞ ﻣﻄﺎﻟﺒﻲ ﻓﺮﻣﻮده اﺳـﺖ، اﻣـﺎ اﮔﺮ اﻻن ﺑﻮد ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻲاﻧﺪﻳﺸید کاملتر و ﺟﺎﻣﻊﺗﺮ ﺑﻴﺎن می ﻛﺮد.
از اﻳﻦ رو، ﺑﺤﺚ در ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ اﺳﺖ و ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻓﺮﻣﺎﻳﺸﺎت ﺻﺪراﻟﻤﺘﺄﻟﻬﻴﻦ. ﺑﻨـﺎﺑﺮاﻳﻦ، از این منظر ﺗﺄﺛﻴﺮﮔـﺬاري حکمت متعالیه ﺑﺮ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ اوﻻ یک تأثیرگذای تام و تمام ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﮔﻔﺘـﻪ می ﺷـﻮد ﻋﻮاﻣﻞ دﻳﮕـﺮي ﺗـﺄﺛﻴﺮ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ اﺳـﺖ، ﺑﻠﻜـﻪ ﻣـﺎ در ﭘـﻲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺳﺎزي و آﺷﻜﺎرﻛﺮدن ﭘﺸﺘﻮاﻧه ﺣﻜﻤﻲ و ﻓﻠﺴﻔﻲ آن ﻫﺴـﺘﻴﻢ؛ دﻳﮕـﺮ اﻳﻨﻜـﻪ از دﻳـﺪ ﻣـﺎ ﻣﻲ ﺗﻮان از ﻣﻼﺻﺪرا و ﺳﺎﻳﺮ ﺣﻜﻤﺎي ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻫﻢ اﻧﺘﻘﺎد کرد.
ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺖ ﻛﻪ وﻗﺘﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮد ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ در اﻧﻘـﻼب اﺳـﻼﻣﻲ ﺗﺄﺛﻴﺮﮔـﺬار ﺑﻮده اﺳﺖ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﺎﺻﺮ دروﻧﻲ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ ﺗﻮﺟﻪ داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﻴﻢ و از آﻧﻬـﺎ در اﻳـﻦ ﺗﺤﻠﻴـﻞ اﺳﺘﻔﺎده ﻛﻨﻴﻢ. اﻳﻨﻜﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﺑﺮ آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻬﻮد را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻫﺎﻧﻲ ﻛﻨﻴﻢ، ﺣـﺮف ﺑﺴـﻴﺎر ﺑﺰرﮔﻲ اﺳﺖ، زﻳﺮا ﺗﺎ ﻋﻠﻢ ﺷﻬﻮدي ﻣﺎ ﺑﺮﻫﺎﻧﻲ ﻧﺸﻮد، ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﻴﻢ ﭼﻴـﺰي را درك ﻛﻨـﻴﻢ. ﭘﺎﺳـﺦ ﺷﻬﻮدي ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻫﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ و ﻧﻘﻄه ﻗﻮت ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎ ﭘﺎﻳـه ﺑﺮﻫﺎﻧﻲ دارﻧﺪ. در واﻗﻊ، ﺣﻜﻤﺖ، ﭘﺎﻳه دﻳﻦ و در ﺷﻤﺎر ﻣﺤﻜﻤﺎت دﻳـﻦ اﺳـت. اﻳﻨﻜـﻪ ﻧﻈـﻢ و اﻣﻨﻴﺖ و ﻋﺪاﻟﺖ ﭼﻴﺴﺖ را اﺳﻼم و ﻗﺮآن ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ، اﻣﺎ اﺻﻞ ﻋﺪاﻟﺖ و ﺿﺮورت ﻧﻈﻢ و اﻣﻨﻴﺖ و درك آﻧﻬﺎ از ﻃﺮﻳﻖ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﺣﻜﻤﺖ ﺑﻴﺎن ﻣﻲ ﺷﻮد. در واﻗﻊ، دﻳﻦ ﺣﺪود را ﻣﻄﺮح ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، اﻣﺎ اﻳﻦ ﺣﻜﻤﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ می ﮔﻮﻳﺪ ﻣﺎ ﻣﺒﺪأ و ﻏﺎﻳﺖ ﻳﺎ آﻏﺎز و اﻧﺠﺎﻣﻲ دارﻳﻢ. اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻦ آﻏﺎز و اﻧﺠﺎم ﺧﺪاﺳﺖ، ﻧﻪ در ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﻠﻜﻪ در ﻣﺒﺎﺣﺚ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﻗﺮآن ﺣﻜﻤﺎي ﺣﻜﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴﻪ ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ ﻗﺮارﻣﻲ ﮔﻴﺮد. وﻗﺘﻲ در بحثﻫﺎي ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴـﻪ ﺷﻬﻮد را اﺿﺎﻓﻪ مﻲ ﻛﻨﻴﻢ، ﺧﻮدش اﻧﮕﻴﺰه اﻳﺠﺎد میﻛﻨﺪ. از اﻳﻦ رو، وﻗﺘـﻲ در ﺣﻜﻤـﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﻴـﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد ﻋﺮﻓﺎن ﺟﺰء اﻳﻦ ﺣﻜﻤﺖ اﺳﺖ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻋﺮﻓﺎن در ﻛﺠﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮ می ﮔﺬارد. در واﻗﻊ، ﻋﺮﻓﺎن اﻧﮕﻴﺰه و ﮔﺮاﻳﺶ اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.
ادامه دارد/
نظر شما