روح ات را نکُش با نگفتن نمی دانم

خبرگزاری شبستان: امام العارفین در حکمت ۸۵ هشدار عجیبی درباره "نمی دانم" که به چشم ما چنین سنگین می نماید می دهند. هشدار به قدری قابل تأمل است که جا دار آدمی دقایق و ساعت های طولانی در این باره غور و اندیشه کند که چگونه نگفتن یک "نمی دانم" می تواند برای او این چنین گران تمام شود.

خبرگزاری شبستان -  قرآن و معارف: امام العارفین در حکمت 85 هشدار عجیبی درباره "نمی دانم" که به چشم ما چنین سنگین می نماید می دهند. هشدار به قدری قابل تأمل است که جا دار آدمی دقایق و ساعت های طولانی در این باره غور و اندیشه کند که چگونه نگفتن یک "نمی دانم" می تواند برای او این چنین  گران تمام شود: "مَن تَرَکَ قَولَ "لا اَدری" اُصیبُت مَقاتِلُهُ / هر که گفتن "نمی دانم" را وانهد خود را به کشتن دهد." کسی که نمی تواند نمی دانم را بر زبان خود جاری کند دچار کبر درونی است. در گمان خود برای خویشتن مقام و منزلتی قائل است که آن جایگاه و مقام با گفتن نمی دانم متزلزل می شود. او در واقع برده توجهات دیگران شده و وابسته و متعلق به توجه های پیرامونی و صفات و القابی است که در بیرون برای او مهیا شده و به او الصاق شده است و چه بسا چنین کسی پیش خود گمان می کند که با گفتن نمی دانم آن القاب و عناوین ارزش و اعتبار خود را از دست خواهند داد بنابراین به جای گفتن یک نمی دانم ساده سر از جاهایی درمی آورد که گمراهی برای او و دیگران خواهد بود.

یکی از عادت های ناپسند زبانی ما که جا دارد در سال نو تأملی در این عادت داشته باشیم و راهی برای رهایی از آن پیدا کنیم "توهّم و پندار همه دانی و دانای کلّی و کارشناس در همه عرصه ها بودن" است. این یکی از مهم ترین آفت هایی است که در فرهنگ عمومی ما وجود دارد. اما آن آفت که حتی گاه نخبگان ما را هم مبتلا می کند این است:  "ما می توانیم  درباره همه چیز  و همه ساحت ها اظهار نظر کنیم" چون گمان ما بر این است که اگر در هر کدام از این ساحت ها چیزی بر زبان نیاوریم همه به چشم یک عقب مانده و عقب افتاده و شخص جاهل و درمانده به ما خواهند نگریست، این است که به تعبیری بسیاری از آدم ها را در کنار خود می یابیم که برای خودشان اقیانوس هایی هستند  اما اقیانوس هایی با عمق چند میلی متر یا سانتی متر، یعنی که در آن اقیانوس هیچ برکت و انتفاعی برای دیگری نیست و هیچ کس نمی تواند توری در آن اقیانوس پهن کند و چیزی نصیبش شود.

توهمی که روح بسیاری از آدم ها را بلعیده است

جا دارد در سال جدید زبان مان را از اظهار نظر درباره هر موضوعی که پیش می آید از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و دین گرفته تا ساحت های مختلف دیگر مهار کنیم که فی المثل اگر من مرد اقتصاد نیستم نهایتا می توانم یک شنونده خوب باشم نه یک همه چیزدان خوب و اگر خیلی مشتاق به حوزه اقتصاد هستم صد البته راه باز است و می توان در مصاحبت با بزرگان و صاحبنظران اقتصادی و مطالعه کتاب ها و نظریات اقتصادی دانش و معرفت اقتصادی ام را بالا ببرم اما اگر چنین اشتیاقی در من نیست بهتر است سکوت کنم و اظهارنظر نکنم. همچنین است کسی که می خواهد درباره احادیث یا آیات قرآن نظر بدهد، یا مثلا شرح و تفسیری از فلان سوره قرآن داشته باشد. آیا می توان بدون تلمذ از دروس بزرگان و پژوهش ها و تورق تفاسیر معتبر،  ورودی موفق به این عرصه داشت؟ بسیار شنیده ایم که وقتی مثلا زنی به همسر خود پیشنهاد داده که برای حل فلان مشکل خانوادگی شان به یک مشاور و روانشناس مراجعه کنند همسر آن زن گفته من خودم یک پا مشاور و روانشناسم!  این همان وهم دانای کلی است که با تأسف تمام آدم ها را در بطن خود بلعیده است و اجازه رشد به ما نمی دهد.

از گفتن نمی دانم شرم نکن

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در حکمت 82 می فرماید: "وَ لا یَستَحِینَّ اَحَدٌ مِنكُم اِذا سُئِلَ عَمّا لا یَعلَمُ اَن یَقُولَ: لا اَعلَمُ وَ لا یَستَحِینَّ اَحَدٌ  اِذا لَم یَعلَمِ الشَّى‏ءَ اَن یَتَعَلَّمَهُ /  و چون از او چیزی پرسند که نمی داند، از گفتن "نمی دانم" شرم نکند و نیز هرگاه چیزی را نمی داند از آموختن آن خجالت نکشد." در این حکمت امام العارفین یکی از نشانه های بلوغ عقلی در انسان ها را در سهل الوصول شدن گفتن نمی دانم ها و از آن سو پرسیدن از چیزهایی می دانند که درباره آن اشراف و آگاهی ندارند.

علامه طباطبایی بلند می گفتند نمی دانم

اما اولیا و انسان هایی که به کمال و بزرگی دست یافته اند هرگز ادعا نمی کنند که همه چیزدان و همه چیزفهم و دانای کل هستند. آن ها همواره خود را طلبه می دانند و شأن انسان را در چیزی جز جستجوگری نمی دانند و می دانند که این جستجوگری پایان ناپذیر است و هرگز کسی نمی تواند به همه حقایق هستی دست یابد. از همین رو است که دانشمند و نابغه بزرگی چون ابن سینا چنین با خاکساری و خضوع می سراید: "دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت / اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذره ای راه نیافت." آن که به دانش و علم رسیده هر اندازه که بیشتر جلو می رود و وهم ها از جلوی دیدگان او کنار می روند و آتش در پرده های خیالبافی و خودبینی می افتد او بیشتر به این باور می رسد که دانش او در برابر ندانسته های او بسیار اندک است و به تعبیر آیت الکرسی "وَلَا یحیطونَ بشی ءٍ مِنْ عِلمِهِ الّا بِما شاءَ /  به هیچ چیز از علم او، جز به آنچه خودخواسته باشد احاطه نمی یابند."

این است که تربیت یافتگان چنین بینش و مکتبی همواره آن خضوع و تواضع را در قلب و ذهن و روح خود مهیا و فراهم دارند. یکی از بهترین مثال ها در این باره مشی علمای بزرگ ماست که با آن که صفاتی چون علامه به آن ها داده می شد اما آن ها دانش و معرفت و آگاهی خود را هیچ جلوی چشم نداشتند.  معروف است آیت الله مصباح یزدی از شاگردان علامه طباطبایی، مفسر بزرگ قرآن و مؤلف تفسیر سترگ "المیزان" درباره سلوک رفتاری ایشان چنین نقل می کنند:  "وقتی علامه پاسخ پرسشی را نمی دانستند، با صوت بلند و واضح می فرمودند: " نمی دانم" ، اما هنگامی که می خواستند سؤالی را جواب دهند، با صوت آرام سخن می گفتند. شب جمعه ای با ایشان به جلسه ای می رفتیم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم فرمودند: نمی دانم، سپس افزودند: "مجهولات ما را باید با علم خداوند مقایسه کرد." یعنی همان طور که خداوند به همه چیز عالم است و علمش بی نهایت، ما هم علم حقیقی به چیزی نداریم و جهلمان بی پایان است. از هیچ عالمی به اندازه ایشان  "نمی دانم" شنیده نشده است."

با نگفتن نمی دانم خود را  به کشتن می دهی

امام العارفین در حکمت 85 هشدار عجیبی درباره "نمی دانم" که به چشم ما چنین سنگین می نماید می دهند. هشدار به قدری قابل تأمل است که جا دار آدمی دقایق و ساعت های طولانی در این باره غور و اندیشه کند که چگونه نگفتن یک "نمی دانم" می تواند برای او این چنین  گران تمام شود: "مَن تَرَکَ قَولَ "لا اَدری" اُصیبُت مَقاتِلُهُ / هر که گفتن "نمی دانم" را وانهد خود را به کشتن دهد."

کسی که نمی تواند نمی دانم را بر زبان خود جاری کند دچار کبر درونی است. در گمان خود برای خویشتن مقام و منزلتی قائل است که آن جایگاه و مقام با گفتن نمی دانم متزلزل می شود. او در واقع برده توجهات دیگران شده و وابسته و متعلق به توجه های پیرامونی و صفات و القابی است که در بیرون برای او مهیا شده و به او الصاق شده است و چه بسا چنین کسی پیش خود گمان می کند که با گفتن نمی دانم آن القاب و عناوین ارزش و اعتبار خود را از دست خواهند داد بنابراین به جای گفتن یک نمی دانم ساده سر از جاهایی درمی آورد که گمراهی برای او و دیگران خواهد بود. مثل این که کسی از شما نشانی جایی را می پرسد. خودرویی پیش پای شما می ایستد و نشانی جایی را می پرسد و شما با این که آن نشانی را نمی دانید به خاطر آن که مثلا وجهه خودتان را خراب نکنید جایی را به او نشان می دهید که مطمئن نیستید و آن شخص به هر گامی که از آن مقصد حقیقی دور می شود در واقع شما در دور شدن او نقش بازی کرده اید و این همه در حالی است که با گفتن یک نمی دانم ساده می شد جلوی همه این انحراف ها و آسیب ها را گرفت.

پایان پیام /

کد خبر 446102

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha