خبرگزاری شبستان _ قم، هرقدر هم که سخت و محکم باشی تاب نخواهی آورد وقتی که فرزندانش پس از 29 سال انتظار، درب خانه کوچکشان را به روی پدر باز کردند و او را در آغوش گرفتند...
گویی پدر زنده است و بر سر فرزندانش دست نوازش می کشد، انگار پدر حسین اش را در آغوش گرفته است اوکه فقط یک سال و نیم داشت وقتی که پدر آسمانی شد...
وامروز حسین پس از 29 سال با مادر و دو خواهرش هم نوا شده و مرثیه می خواند برای پدر ، شهید، روحانی، غواص محمد شعاعی...
سنگ هم که باشی تاب نخواهی آورد وقتی که فاطمه بر تابوت پدر می نویسد«بابایی خوش اومدی» و قتی که زینب ناله می زند و می نگارد«بابای مهربونم خوش اومدی»...
وقتی که همسر صبور ش پس از 29 سال انتظار در کمال متانت و وقار از همسر شهیدش عذر خواهی می کند که ناله ی 29 ساله اش را نامحرم می شنود...
سنگ هم که باشی تاب نخواهی آورد...
شهید حجت الاسلام محمد شعاعی از جمله شهدای بزرگواری است که پس از 29 سال احراز هویت شد.
وی متولد 1334 در کرمان است و در سال 65 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید.
پیکر شهید محمد شیخ شعاعی از روز چهارشنبه میهمان مردم قم بود، مراسم استقبال از این شهید در قم با حضور فرمانده سپاه قم، شورای فرماندهی، مسئولان حوزه نمایندگی ولی فقیه و جمعی از پاسداران برگزار شد.
همچنین طی روز های گذشته مراسمهای متعددی در نقاط مختلف شهر قم از جمله دانشگاه علوم پزشکی، تیپ امام صادق(ع)، جامعة المصطفی العالمیه، موسسه روایت سیره شهدا، گلزار شهدا و حرم مطهرحضرت معصومه(س) برگزار شد و مردم با پیکر این شهید دوران دفاع مقدس وداع کردند.
پیکر شهید شیخ شعاعی جمعه پس از اقامه نماز عبادی سیاسی جمعه تشییع شد و پیکر مطهر این شهید برای خاکسپاری به شهر کرمان منتقل شد.
متن ادبی شهید حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی خطاب به دخترش، از جمله یادگارهای این شهید تازه شناسایی شده است.
متن ادبی شهید شیخ شعاعی خطاب به والدین و فرزندش چنین است:
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفته ام
نگویید از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید،
بگویید بخاطر آزادی تو
هزاران خمپاره دشمن
سینۀ پدرت را نشانه رفته اند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
پریشان شده است،
بگویید موشکهای دشمن
انگشتان پدرت را در سومار
دستهای پدرت را در میمک
پاهای پدرت را در موسیان
سینه ی پدرت را در شلمچه
چشمان پدرت را درهویزه
حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبر
خون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر
پرپر کرده اند
اما ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد
به دخترم واقعیت را بگویید
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و
نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونه ها ی مادر بزرگش همیشه خیس است
چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه برنمی گردد
بگذارید دخترم بجای عروسک بازی
نارنجک را بیاموزد
بجای ترانه، فریاد را بیاموزد
و بجای جغرافیای جهان،
تاریخ جهان خواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید
نمی خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید
می خواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد
استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم تنها به دریای
خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید
و این اشعار را که نوشتم
برایش نگهدارید که بزرگتر شد
خودش بخواند
گزارش: فاطمه عسگری
نظر شما