زندگی ام را به باد ندادم/ جوان تاجیک قربان نان می شود

خبرگزاری شبستان: نقش پدری را بازی می کنم که بچه اش رفته و بدبختانه به دست بچه دیگرش کشته شده است. می داند که دخترش هرگز قاتل نیست و پسرش هم قربانی نیاز شده. این ها را فریب کرده اند و باید دید که چطور می شود پیش راه این را گرفت.

به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، یکی از نکات ویژه دهمین دوره جشنواره تئاتر رضوی اجرای نمایش «نیم مُرده» بود. نمایشی با مضمون دینی که به کارگردانی علی عابدی و با همکاری بازیگران تاجیک روی صحنه رفت. نمایشی که به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران، در کنار افتتاح تالار شمس بجنورد، برگ برنده این دوره محسوب می شود.

 

در حاشیه این رویداد، فرصتی دست داد تا گفت و گوی مفصلی با قربان صابر بازیگر نمایش «نیم مُرده» داشته باشیم. بازیگری که پیشتر با چند نمایش در دوره های مختلف جشنواره تئاتر فجر شرکت کرده بود. همچنین با بازی در سریال های «در چشم باد» و«شُکرانه» سابقه همکاری با هنرمندان ایرانی را داشت.

 

صحبت با قربان صابر چند بخش بود. بخش اول درباره چگونگی حضور او در ایران و همکاری با علی عابدی و همچنین موضوع نمایش که پیوستن جوان های تاجیک به گروه های تکفیری ست، پیش روی شماست.

 

بخش های دیگر این گفتگو که شامل بحث درباره قرابت های فرهنگی ایران و تاجیکستان و صحبت در مورد ادبیات فارسی است، بعد تر منتشر خواهد شد.

 

* ظاهراً شما اولین انتخاب برای بازی در «نیم مُرده» بوده اید. کارگردان نمایش گفت که بازی شما را بیست سال قبل در نمایشی دیده و از وقتی که قرار بوده با تاجیکستان همکاری کنند، دنبال شما می گشته. این همکاری برای شما چطور شکل گرفت؟

چیزی که علی عابدی [کارگردان] گفته اند، واقعیت دارد. چرا که هنوز علی به تاجیکستان نرسیده بود، دوستانش در دوشنبه سراغ من آمدند و گفتند دنبال توست. وقتی آمد، تماس گرفتند و به خانه من آمدند. صحبتی در مورد انتخاب من نداشتیم، چون علی همه کارهای قبلی مرا دیده بود.

 

* پیش تر با چه نمایش هایی ایران آمده بودید؟

 نمایش «یوسف گمگشته» که کار شادروان فرخ قاسم بود و در چند دوره جشنواره تئاتر فجر به ایران آورده بودیم، با نمایش «اسفندیار» هم اینجا بودیم و بعد دیرتر در فجر بیست و هفتم با «رستم و سهراب» در کارگردانی سلطان عثمان اف شرکت کردیم و من جایزه بهترین نقش مردانه را داشتم. همه این کارها را علی دیده بود و می شناخت.

 

* نمایشنامه را به شما دادند و یا فقط داستان را می دانستید؟

نمایشنامه را دادند و گفتند بخوان. بعد منتظر ماندندکه من چه می گویم. خواندم و خوشم آمد. من بازیگری ام که باید دردی را که در اثر وجود دارد، درد خودم بدانم و در «نیم مُرده» این درد را یافتم. بعد که پرسیدند موافقی کار را شروع کنید؟ گفتم بله موافقم.

 

* دخترتان «سارا صابر» چطور انتخاب شد؟

آن قصه دیگری ست. راستی من چندان نمی خواستم سارا بیاید. چون کارهایش در تاجیکستان خیلی موفق بود و باید برای همراه ما شدن کار هایش را رها می کرد. اما وقتی علی آقا سارا را انتخاب کرد و تصمیم جدی داشت که او باید باشد، من پذیرفتم.

 

* تمرینات نمایش در تهران چطور بود؟ توانستید با گروه ایرانی راحت ارتباط بگیرید؟

بله. من چندین بار دیگر به دوستانم که می پرسیدند چطور ارتباط میان گروه پیدا کردید، می گفتم خیلی خوب. باید اقرار شم که ما زود انس گرفتیم با هم. علی واقعاً کارگردان چیره دست است. مهم که می داند چکار می کند. می داند سمتی که می رود و ساحلی که باید ما را [که در این سفینه نشسته ایم] برساند، کجاست. عابدی استوار بود که ما می رسیم به چیزی که می خواهیم و تقریباً اینگونه هم شد. کاش من خطا نکنم و نظرم درست باشد که اینگونه شد.

 

* حالا چطور؟ پس از اجرا از نتیجه راضی هستید؟

بله. استواری افکار علی امیدوار کننده بود و ما را آرام می کرد که این اتفاق خواهد افتاد. شبی که در تالار گلشن، پله های راهرو و بالکن ها پر از بیننده بود، فکر کردم چی می تواند بهتر از این باشد؟ خوشحالم که این ساحلی بود که ما در آن پیاده شدیم. خیلی افتخار می کنم دل به کاری بستم که ارزش داشت. حالا می توانم بگویم که زندگی ام را به باد ندادم. یعنی این زمانی را که در تهران زیستم و در کنار بچه های ایرانی کتف به کتف شدیم و با هم برای رسیدن تلاش کردیم، نتیجه داد و این مبارک، راضی کننده و آرام بخش است.

 

* چقدر از دغدغه هایی که در متن وجود دارد، مسئله امروز تاجیکستان است؟ مسئله تکفیری ها و پیوستن بچه های تاجیک به داعش چقدر جدی ست؟

تلویزیون تاجیکستان گاه گاهی این مسئله را در مصاحبه با پدر و مادران بچه هایی که به داعش پیوستند نشان می دهد. باید اشک هایشان را ببینید، چه آنها که فرزندانشان فوت کرده اند و چه آنها که هنوز بچه شان زنده است اما مانده که این روزها خبر مرگ شان بیاید. ازشان می پرسند که چطور اجازه دادید؟ کی خبر شدید؟ و آنها نمی دانند. خب، خیلی زیاد است. بر کسی هم پوشیده نیست. در مملکت من این رقم اول است.

 

* نقش تان را چطور دیدید؟ احساس تان از بازی در «نیم مُرده» چه بود؟

من آمدم اینجا و نقش پدری را بازی می کنم که بچه اش رفته و بدبختانه به دست بچه دیگرش کشته شده است. می داند که دخترش هرگز قاتل نیست و پسرش هم قربانی نیاز شده. این ها را فریب کرده اند و باید دید که چطور می شود پیش راه این را گرفت. برای من خیلی جالب بود بازیدن نقش این پدر که اصلاً گناهکار اصلی خود اوست. یعنی هرچه که تقدیر بچه هایش را به باد داده و خانواده اش را فنا کرده، دست خود پدر بوده. من در حضور جماعت بیننده وقتی که می گویم من باید خانه را سامان دهم، خیلی مهم است. خانه را سامان دادن یعنی سدی شدن برای اینکه کار ادامه نیابد. بچه ها دیگر قربان نشوند و فریب نخورند. امید دارم که این سدی باشد. این امید من است. اعتراض من، فریاد و استغاثه من است. همچون یک انسان در مقابل این بیدادی ها و پیشگیری کردن از راه فریب بچه ها.

 

* مسئله پیوستن به داعش، نه فقط در تاجیکستان که در جاهای دیگر مثل اروپا هم بحرانی شده. از آنجا که در ایران این اتفاق نمی افتد شاید من خیلی دلایل اش را احساس نکنم، شما بگوئید مهمترین دلیل این اتفاق در تاجیکستان چیست؟

بعد از اینکه شوروی پاش خورد، تمام فضای کاری که در مملکت بود از هم ریخت و کارخانه های بزرگ فلز و ماشین سازی، همه بر هم خورد. مردم زیاد بیکار ماندن. خب اینها چه باید کنند؟ باید نان بخورند. یعنی دنبال کار برای نان خوردن رفتند. ملت خیلی پریشان شد. ببینید جمعیت مملکت ما هشت میلیون نفر است و سه میلیون نفر بیرون از تاجیکستان هستند. یعنی همه رفتند.

 

* پس مسئله را اقتصادی می دانید؟

بله. سبب این ماجرا همان غم نان خوردن است. از هر خانواده چند نفر بیرون می روند تا بتوانند برای بچه هایشان، برای خویش شان نان بفرستند. حالا در کشورهای مختلف که می روند همه نمی توانند ره خدا را راست برند. جایی می شود که فریب می خورند، با جماعتی پیوست می شوند که آنها را فریب می کنند. هموطنان ما در خارج از کشور با آدم هایی پیوست می شوند که اول برای شان خوب به نظر میاید، اما بعد آهسته آهسته که ورود شدند دیگر بیرون نمی توانند بیایند.

 

* پس این مسئله نه در تاجیکستان که در بیرون از کشور اتفاق میفتد؟

بله. در روسیه، اروپا و آمریکا رخ می دهد. پدران و مادرانشان خیال می کنند که مثلاً پسرش در روسیه کار می کند، اما خبر مرگش از جای دیگر می آید. وقتی چند میلیون نفر خارج از مملکت هستند نمی شود جلوی همه شان را گرفت. آنها حتماً نیاز دارند که پیوست می شوند. هیچ کس نیست که بگوید من به سوریه می روم. به قصد کار می روند و گاه حتی خودشان هم نمی فهمند که در چه ورود کرده اند.

 

* و با پول فریب می خورند.

بله. جوانی که آرزو دارد هزار دلار داشته باشد، وقتی ده هزار دلار بهش می دهند فریب می خورد. اگر صد هزار دلار بهش بدهند چه؟ اگر دو صد هزار بدهند چه؟ می رود دیگر. هر کاری هم حاضر است بکند، چه انفجار و یا چه هر چیزی. پیش خودش می گوید بدون این هم زندگی من خراب است. یکی از عامل هایی که سبب می شود وارد شوند همین است. از سادگی، نفهمیدن، نیاز داشتن به پول و اینکه زندگی اجتماعی شان خوب نیست.

 

ادامه دارد...

 

گفت و گو: علی یزدان دوست

کد خبر 481655

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha