فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی

تمدن غرب ، جلوه یک زندگی است که در آن دیگر معنویت و قدس اصالت ندارد، در چنین فرهنگی که هیچ فردایی پس از مرگی در انتظار انسان نیست و بهشتی او را به خود دعوت نمی کند، انسان چه می تواندکرد!؟

خبرگزاری شبستان _ فرهنگ و ادب: کتاب "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" نوشته دکتر غلامعلی حدادعادل نخستین بار درسال 1359 ه . ش به چاپ رسید. آنچه می خوانید گزارشی است ازچاپ چهارم آن که در 76 صفحه، به صورت مصور و قطع رقعی از سوی انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران (سروش) چاپ شده است.

 

نویسنده در مقدمه، لباس پوشیدن را از دیدگاههای مختلفی چون روانشناسی، اخلاق، اقتصاد، جامعه شناسی، مذهب، قانون و جغرافیا قابل مطالعه می داند و می نویسد : «منشا اصلی پیدایش لباس نیاز به محفوظ ماندن، عفیف ماندن و زیبابودن است، امااشتباه است اگر تصور کنیم که می توانیم این همه اختلاف و تنوع را که در لباس افراد در جوامع و دورانهای مختلف دیده می شود ، تنهابا درنظر گرفتن این سه اصل توجیه کنیم . رابطه فرهنگ و لباس رادر طول رابطه لباس با سایر عوامل اجتماعی، اقلیمی، اقتصادی وتاریخی می دانیم نه در عرض آن؛ به عبارت دیگر ما تاثیر فرهنگ را بر لباس مهم تر و کلی تر از آن می دانیم که از آن در ردیف سایر مولفه های تاثیرگذار گفتگو کنیم و معتقدیم همه تغییرات لباس که ازناحیه عواملی داخلی غیر از فرهنگ ایجاد می شود، تابع رابطه لباس و فرهنگ و محاط در چارچوب محدودیتهای فرهنگی است .»

 

رابطه لباس و فرهنگ

در این بخش نویسنده فرهنگ را کلی ترین وجه نگرش یک جامعه نسبت به جهان معرفی می کند و با اشاره به نقش جهان بینی در جنبه های محسوس زندگی تاکید می کند که اختلاف در لباس جوامع علاوه بر عوامل اجتماعی، اقتصادی و ... ناشی از فرهنگ ها و بینش های مختلف آنان است و می نویسد:

 

«انسان بسته به این که برای جهان چه معنایی قائل باشد ،خود را چگونه موجودی بشناسد ، چه سرنوشتی برای خود تصور کند وسعادت خود را درچه بداند، لباس پوشیدن تفاوت می کند. معتقدیم که اگر در جوامع غربی مذهب و قانون تعیین کننده نوع پوشش نیست، نباید تصور کرد که مردم در انتخاب لباس آزادند و لباس آنان از هیچ معیار و ملاکی تبعیت نمی کند و هیچ بینش برآن حاکم نیست. لباس انسان، نخست تابع فرهنگ جامعه اوست و سپس تابع سلیقه خوداو ، جامعه غربی با لباسی که برتن دارد، با ما سخن می گوید. اگر به این سخن گوش دهیم صدای فلسفه و فرهنگ غرب را خواهیم شنید.

 

اثبات مدعا

او نگاهی به دنیای پیرامون خویش می افکند و دو بخش از جهان رادر نظر می گیرد :

 

1- دنیای مادی غرب که با علم و تکنولوژی و استعمارگری مشخص می شود .

 

2- بخشی که وارث فرهنگ ها و تمدن های کهن است و مورد هجوم فرهنگ غرب واقع شده است و متاسفانه در برابر این فرهنگ دچار خودباختگی شده است. وی با گذری بر تصاویر لباسهای مردم حبشه، آفریقای غربی وسرخپوستان آمریکا، ارمنستان، چین، چکسلواکی، اکوادر، یونان، هند، لهستان، ایران و نخستین نشانه های تقلیداز لباس اروپایی در ایران، سنگال، بولیوی و پرو و سرانجام لباس زنان سرخپوست آمریکای شمالی، به طرح این پرسش می پردازد که چرا انسان غیر غربی عموماً با لباس بلند و گشاد در جامعه ظاهر می شود و انسان غربی با لباس تنگ و کوتاه!

 

وی می نویسد : «دوختن لباسهای تنگ برای مردم هزار سال پیش کاری چندان دشوار و پیچیده نبوده که نتوانند از عهده آن برآیند و امروزه هم دشوار نیست، علاوه براین مردم قدیم هراندازه هم که مطابق معیارهای غربی عقب مانده فرض شوند این اندازه می فهمیده اند که اگر شلوار را گشاد ندوزند و دامن پیراهن راکوتاهتر کنند صرفه جویی کرده اند و این خود به نفع آنهاست؛ پس نمی توان گفت این تفاوت در شکل لباس ناشی از پیشرفت و عقب ماندگی است و نمی توان گفت که شرقیان اگر می توانستند آنها هم مثل مردم امروز غرب لباس می دوخته اند، بلکه باید گفت: این جهان بینی و نظام ارزشهای شرق است که اقتضای چنان لباسی را دارد و لباس امروزغرب نیز متناسب با جهان بینی و فرهنگ امروز غرب است .»

 

رابطه لباس غربی با فرهنگ غربی

نویسنده در این بخش به دنبال کشف رابطه لباس تنگ وکوتاه غرب با جهان بینی آن است . می نویسد : تمدن غرب ، جلوه یک زندگی است که در آن دیگر معنویت و قدس اصالت ندارد و انسان موجودی نیست که حامل «روح الهی » باشد و بتواند مقام خلیفگی خدا در زمین را بر دوش کشد.

 

نویسنده حضور جریان های ضعیفی از اندیشه های معنوی در غرب رانیز انکار نمی کند ولی معتقد است این متفکران پراکنده ستارگان کم نوری هستند که با همه التهاب و اضطراب خویش این شب تاریک رابه روز روشن مبدل نمی کنند .

 

وی می افزاید: در چنین فرهنگی که هیچ فردای پس از مرگی در انتظار انسان نیست و هیچ بهشتی او را به خود دعوت نمی کند، انسان چه می تواندکرد؟ همه فرصتی که او برای بودن دارد همین فاصله کوتاه تولد تا مرگ است و او که جز این فرصت مجال دیگری برای بودن ندارد، ناچار است تا می تواند از هر آنچه در این مهلت، لذت بخش و لذت آور است ، بهره گیری نماید . . . یکی از چیزهایی که می تواندبه او لذت ببخشد «تن انسان » است .

 

نویسنده این تحول در فرهنگ غرب را همزمان با رنسانس می داند و مجسمه های ساخته شده در این دوره را نماینده اومانیسم و انسان محوری دانسته و می نویسد: «ناگهان از زیرتیشه سنگتراشان هنرمند رنسانس، مجسمه هایی برهنه بیرون می آیدکه بیش از هرچیز می خواهد این احساس را به بیننده القا کند که انسان همه تن است وهنرمند باید به تن او توجه داشته باشد . . .

 

در نقاشی نیز تفاوت آشکاری میان آثار این دوره و آثار قبل ازآن مشهود است بهترین راه برای درک تفاوت دوبینش جدید و قدیم مقایسه صورت هایی است که نقاشان به تخیل خود از مریم مقدس کشیده اند . اکنون در صورت این مریم دنیوی شده آن شرم مقدس دیده نمی شود . حتی ارزش مریم نیز در این دوران به زیبایی ظاهری اوبستگی دارد .»

 

در این بخش «زن، فقط تن» است و ارزش او به اندازه ارزش تن اوست. در چنین فرهنگی لباس وسیله ای برای پوشش تن نیست بلکه برای آرایش آن است و در چنین حال و هوایی که شخصیت زن به نمایش جسم اوست. آنچه مدل لباس را تعیین می کند روانشناسی جنسی است و در حقیقت مبتکران مدهای تازه همواره در کار تنظیم نسبت میان برهنگی وپوشیدگی هستند تا بتوانند حداکثر جلوه و جاذبه را در این جنس و حداکثر اشتیاق را در آن جنس دیگر ایجاد نمایند. این، تنها لباس زن نیست که تابع رابطه «چشم و جسم » است که لباس مردان نیز همین گونه است .

 

سرمایه داری و لباس

نظام اقتصادی غرب با بینش مادی آن، به ایجاد سرمایه داری منجرشد که همه قوا و امکانات و غرایز را تنها برای داغ تر کردن بازار تولید و مصرف به خدمت گرفت و از اختلاف جنسیت ها به عنوان عامل مهم سود برد و زن محکوم چنین اقتصادی شد. بر همین اساس رابطه جنسی جای عشق را گرفت و هزاران بازار به یاری این رابطه ایجاد شد.

 

هنر که ترجمان عالم معنی بود، آینه صورت وسیما آینه ابتذال شد. «گویی خاصیت عدسی فیلم برداری این است که جز این گونه مناظر را از خود عبور نمی دهد و تلویزیون ها سینما را هر شب به همه خانه ها ارمغان برد و تئاتر نیز کمی دیرتر اما سرانجام مغلوب این غول درنده وحشی شد و نمایش «تنهای عریان » و «صحنه های آمیزش جنسی » در تماشاخانه ها معمول گشت .»

 

وی آنگاه به طرح این سوال می پردازد که : از آنان که همه تفاوت های شرق و غرب را ناشی از پیشرفت صنعتی غرب و عقب ماندگی شرق می دانند باید پرسید، چه رابطه ای میان علم و پیشرفت علمی وبرهنگی وجود دارد؟

 

اکنون در غرب برهنگی و عریانی به جای زیبایی نشسته و «آمیزش جنسی جای عشق » را گرفته و ابتذال و تحریک جنسی نام هنریافته است .

 

دریغا در تمدن و فرهنگی که در همه فرهنگها و تمدنهای جهان را به چشم تحقیر می نگرد، زن به صورت حیوانی در آمده است که باید ازجنسیت او بی هیچ قید و شرط و حد و مرزی بهره گرفت. اگر زندگی زن بسته به آن است که او را نگاه کنند مرد نیز برای آن زنده است که دست کم یک سوم مجلات و روزنامه فروشان غربی «چشم نامه » است و تیراژ این مجلات از همه نشریات دیگر بیشتر و درآمد آن افزونتر است و کارتا بدانجا بالا می گیرد که صادرات این گونه مجلات در اقتصاد کشورهای غربی سهمی عمده پیدا می کند . . .

 

زمینه های تاریخی و بازوهای علمی و فلسفی

«اگر کلیسا ، ازدواج را امری مغایر با معنویت محسوب نمی کرد، شاید این عکس العمل در تمدن جدید به وجود نمی آمد. بایدقبول کرد که لازمه هر تفریطی، یک افراط است. اگر قدسیانی ازقبیل سن ژروم به نام دین تبلیغ نمی کردند که «با تبر بکارت درخت زناشویی را فرواندازید» امروز در غرب به نام بی ریشگی، درخت زناشویی را با تبر زناکاری فرو نمی انداختند.

 

رابطه حجاب با فرهنگ اسلامی

محدودیت هایی که برای غریزه جنسی در اسلام معین شده، برای هدایت و رساندن انسان به مقصد است . تن ، تنها بخشی از وجود انسان است و انسان همه تن نیست که با مرگ فانی شود و تنها مجال برای موجود بودن و خوشبخت بودن نیز، تمتع محدود جهانی میان تولد تامرگ نیست؛ لذا وظیفه خود را خطیرتر از آن می بیند که تنها به «بدن نمایی » و آرایش جسم بپردازد. لباس به تن نمی کند که تن را عرضه کند، بلکه لباس می پوشد تا خود را بپوشد، لباس برای او یک حریم به منزله دیواری و دژی است که تن را از دستبرد محفوظ می دارد و کرامت او را حفظ می کند. لباس برای آن است که تحریک جنسی را کم کند نه آن که بر قدرت تحریک بیفزاید، لباس پوست دوم انسان نیست ، بلکه خانه اول اوست .

 

انسان مسلمان کمال خود را در آن نمی بیند که تن خویش را چون کالایی تزیین کند و بفروشد، بلکه به جای آن که تن خود را به خلق بفروشد، جان خود را به خدای خویش می فروشد . . .»

 

لباس و سر ضمیر

آرایش و نوع لباس از سر ضمیرانسان خبر می دهد. همچنین لباس تحت تاثیر فرهنگ و معرف شخصیت افراد نیز هست. میان شخصیت افراد و فرهنگ عمومی نیز ارتباطی قوی وجود دارد. از نظر نویسنده نیاز به ابراز وجود خود به دیگران در جامعه فاقد ارزش های معنوی، به این دلیل است که تنها جامعه اصالت دارد و لذت بردن تنها چند روزی است. لذا مدسازان از این عطش سیری ناپذیر سودجویی بهره می برند. وی دلایل دیگری را نیز برای مدپرستی بیان می کند که عقده های چرکین دوران مختلف زندگی از آن جمله است.

 

نویسنده همچنین به کراهت لباس شهرت در اسلام اشاره می کند و می افزاید: اشراف با لباس گران قیمت، وضع خود را می نمایانند و با لباس، خود را دل عموم بیرون می کشند تا بودن خود را ثابت کنند و مردم نیز به دنبال آنان برای تشبه به آنان مدام در حرکتند و این دور تلخ همواره ادامه دارد. وی دربخشی از این قسمت می نویسد: «در جوامع غربی که نظام اداری محکم و جا افتاده ،ماشینیسم و تسلط نظامهای اقتصادی و دولتها بر آموزش و پرورش و وسایل ارتباط جمعی، افراد جامعه را روزبه روز به هم شبیه ترمی کند، فرد وقتی نتواند خود را از راههای منطقی ومعقول ممتاز و مشخص کند به هراقدام دیگری دست می زند و سعی می کند با ایجاد هرگونه تغییری در شکل لباس و نوع آرایش سرو صورت، توجه دیگران را به خود جلب کند و خود را از گم شدن درجامعه نجات دهد؛ چرا که او که به حقیقتی برتر از جامعه مثل خدا معتقد نیست و گم شدن در جامعه را فنای شخصیت و مرگ خودمی داند.»

 

بی حجابی چگونه به ایران آمد؟

«یکی از ثمرات هجوم غرب به ایران همین تغییر لباس و رواج برهنگی در میان قشرهایی از جامعه بوده است و از آن در رژیم طاغوت تحت عنوان «کشف حجاب » و در این اواخر «رفع حجاب »یاد می شد که در حقیقت چیزی جز مبارزه با پوشش اسلامی و ترویج لباس غربی نبود. اجرای این برنامه محتاج دو شرط بود:

 

نخست زمینه ای فرهنگی و اجتماعی برای پذیرش لباس غربی و دوم عاملی اجرایی که توان لازم را داشته و به اسلام نیز معتقد نباشد. عامل دوم نیز شخص رضاخان بود.

 

شرط اول یعنی زمینه فرهنگی و اجتماعی پذیرش لباس غربی را غربزده ها تامین کردند. آنان اسلام را نمی شناختند و به غرب خوشبینی مطلق داشتند. بیگانه با خویش وچشم بسته و دلبسته بیگانه بودند . در واقع این قشر معدود همان قشری بودند که قبل از فرو رفتن در لباس غربی و قبل از به دست گرفتن پرچم فرهنگ غرب، آن فرهنگ را پذیرفته بودند و تغییر لباس، آخرین و بیرونی ترین پوسته ای بود که در وجود آنها تغییر می کرد . این امر به ظاهر کم اهمیت تنها در جامعه ما اتفاق نیفتاد . در همه مشرق زمین، بسیاری از مردم به دنبال تسلیم در برابر فرهنگ غرب ،جامه غربی به تن کردند. اگر پذیرش لباس غربی نتیجه سلطه فرهنگی غرب و خود باختگی شرق نیست چرا تاکنون دیده نشده است که حتی یک نمونه از خصوصیات لباس شرقی در مغرب زمین پذیرفته شود؟

 

در جامعه ما در سالهای قبل از 1314،آنها که تغییر لباس راپذیرفتند همان کسانی بودند که فرهنگ غربی را پذیرفته بودند وآنها که نپذیرفتند نیز دقیقا آنهایی بودند که آن فرهنگ رانپذیرفته بودند و فریب به اصطلاح «ترقی » و «آزادی » و«تساوی حقوق » را نخورده بودند .»

 

لباس ژاپنی ها چگونه غربی شد؟

نویسنده برای آن که مساله تغییر لباس در مقیاس جهانی آن درک شود تاریخ لباس مردم ژاپن رادر این بخش توضیح می دهد که بسیار عبرت آموز و تکان دهنده است. خوانندگان را به مطالعه بخشی از آن فرامی خوانیم: «می بینید که مساله ، مساله آزادی فرد و سلیقه شخصی نیست، بلکه هجوم یک فرهنگ خالی از معنویت است به فرهنگ های معنوی وسننی و می بینند که در ژاپن هم که اسلام در کار نبوده است، قبل از غربزدگی مردان و زنان لباسهای گشاد و بلند می پوشیده اند و به دنبال نفوذ غرب، خانواده سلطنتی و اشراف همزمان باتقلید از رقص و موسیقی و عادتهای اجتماعی غرب، لباسهای سنتی خود را کنار می گذارند و لباس غربی می پوشند .»

 

در ادامه نویسنده به حجاب در تمدن های قدیمی ، یونان ، اسپارت و ایران نیز اشاره می کند و آنگاه سخنی از امام خمینی (ره) راحسن ختام این بخش قرار می دهد:«ما می دانیم که این سخنان برای کسانی که با خیانتکاری وشهوت پرستی و نواز و رقص و هزار جور مظاهر فسق و بی عفتی بارآمدند، خیلی گران است؛ البته که تمدن و تعالی مملکت را به لخت شدن زن ها در خیابانها می دانند و به گفته بی خردانه خودشان باکشف حجاب نصف جمعیت مملکت کارگر می شود (لکن چه کاری همه می دانید و می دانیم) حاضر نیستند مملکت با طرز معقولانه و در زیر قانون خدا و عقل اداره شود. آن هایی که این قدر قوه تمیز ندارند که کلاهی را که پس مانده درندگان اروپاست، ترقی کشور می دانند با آنها ما حرف نداریم . آن روز که کلاه پهلوی سرآن ها گذاشتند همه می گفتند: مملکت باید یک شعار ملی داشته باشد.

 

استقلال در پوشش، دلیل استقلال مملکت و حافظ آن است . چند روزبعد کلاه دیگری گذاشتند سرآن ها، یک دفعه حرفها عوض شد. گفتند: ما با اجانب مراوده داریم باید همه همشکل شویم تا در جهان باعظمت باشیم. مملکتی که با کلاه، عظمت برای خود درست می کند یا برایش درست می کنند هر روز کلاهش را ربودند ، عظمتش را هم می برند.»

 

منطق عفاف

نویسنده در پایان کتاب بدون رجوع به تاریخ گذشته و فرهنگ ها، دلایل دیگری بر لزوم پوشش ارائه می شود که از جمله آن ها می توان به نکات زیر اشاره کرد:

 

1- برهنگی ارزش زن را از بین می برد و او را تا حد یک کالای پست می کند و ارضای غریزه جنسی به معنی همگانی و همه جایی کردن مساله جنسیت نیست. زنی که تن و اندام خود را در معرض دید می گذارد می خواهد با زنانگی خود جایی برای خود در دل ها یاشخصیت ها بیابد نه انسانیت خود. وقتی کار به اینجا می کشد که دیگر به زن نه به عنوان موجودی دارای شخصیت و هویت، بلکه ازاجزای بدن او صحبت می آید و از ویژگی های سر و سینه و پای زن چنان بحث می شود که از مزه گوشت گردن و قلوه گاو و ران گوسفند، بزرگترین لطمه به خود زن وارد شده است.»

 

2- «بی بندوباری در پوشش، بی بندوباری در تحریک است و بی بندوباری در تحریک بنیاد خانواده را متلاشی می کند. غریزه جنسی یکی از علل مهم ازدواج و به وجود آمدن خانواده است. اماپس از ازدواج هرچه زمانی می گذرد، نقش غریزه جنسی در حفظ دوام خانواده کمتر می شود و به جای آن نقش عشق، تفاهم و وفاداری در بقای خانواده بیشتر می شود. هم در اینجا باید گفت که بی لباسی ،عریانی وخود نمایی، آفت زندگی خانوادگی است و در یک کلام بی حجابی ریشه درخت خانواده را می خشکاند .

 

سخن آخر

نویسنده در پایان، داستانی با عنوان "لباس پادشاه" را از هانس کریستین آندرس نقل می کند و در پایان چنین نتیجه می گیرد:

 

اینک تمدن غرب، چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد، اما در حقیقت به جای آن که لباس برتن او کند، او را برهنه ساخته است و هیچ کس جرئت نمی کند فریاد برآورد که لباسی درکار نیست و حاصل این همه مد و پارچه و چه و چه برهنگی انسان است. همه می ترسند که مبادا خیاطان حقه بازی که زر و سیم را برده اند و می برند، آنها را به ناپاکی در اصل و نسب متهم کنند. آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده اند، مردمی پیدا می شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند و فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می پوشانند، لباس نیست، بلکه برهنگی است.

 

*** کتاب "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" نوشته دکتر غلامعلی حدادعادل، نخستین بار درسال 1359 ه . ش به چاپ رسید. آنچه می خوانید گزارشی است از چاپ چهارم آن که در 76 صفحه ، به صورت مصور و قطع رقعی از سوی انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران (سروش) چاپ شده است. 

 

پایان پیام/
 

کد خبر 51118

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha