ما باور نکرده ایم که نفس، اعدی عدو است

خبرگزاری شبستان: عزیزان ما هنوز باور نکردیم که نفس، اعدی عدوّ است. اگر این را باور می‌کردیم، جلوی او می‌ایستادیم. امّا ما شوخی گرفتیم و می‌گوییم: حالا این هم یک دشمنی است.

خبرگزاری شبستان - گروه قرآن و معارف: فرمودند:" عزیزان ما هنوز باور نکردیم که نفس، اعدی عدوّ است. اگر این را باور می‌کردیم، جلوی او می‌ایستادیم. امّا ما شوخی گرفتیم و می‌گوییم: حالا این هم یک دشمنی است. ولی اگر شما بدانید که دشمنی می‌خواهد بیاید کشور یا خانه شما را بگیرد، سخت نمی‌گیرید؟! اگر بفهمید دزدی در محله شما آمده و چند خانه را زده، آیا قفل‌هایی را که مناسب نیست، عوض نمی‌کنید؟! مراقبت و مواظبت نمی‌کنید؟! لذا ما باور نداریم که این نفس که در درون ماست، دشمن‌ترین دشمنان ماست. ما هنوز نفهمیدیم که فرمودند: «أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک». شاید به زبان بیان کنیم که دشمن‌ترین دشمنان ما، همین نفس ماست که درون ما قرار دارد، امّا به باور آن نرسیدیم. لذا اگر فریب دشمن‌های دیگر مانند یهود و ... را هم می‌خوریم، به همین علّت است که ما گرفتار این دشمن‌ترین دشمنان یعنی نفس دون هستیم. اگر بر این دشمن‌ترین دشمنان غلبه کنیم، آن‌ها هم دیگر هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند. لذا نمی‌توان از چنین دشمنی غافل شد و جهد و تلاش زیاد می‌خواهد. " آنچه در ادامه می اید بخش اول بیانات آیت الله روح الله قرهی، مدرس اخلاق در سیصد و سی و ششمین جلسه اخلاق خود در جمع علاقمندان و طلاب و دانشجویان است.

ذکر حقیقی صداقت محض در برابر خداست

در جلسات گذشته بیان کردیم: اگر یاد ما کنترل شود، همه این خطورات - که از یاد است - ملکی و ربّانی می‌شود. امّا اگر یادمان، کنترل نشود، اگر ذکر، یاد و حال ما در جای دیگری باشد، طوری که انسان دیگر خدا را فراموش کند، معلوم است تمام خطورات او، خطورات نفسانی و شیطانی می‌شود.

بیان کردیم باید همه وجود انسان، یاد خدا شود، نه فقط زبان، ذکر بگوید، «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» بگوید، استغفار کند، حمد بگوید که خیلی خوب است، امّا همه اعضاء و جوارح انسان، باید ذکرالله شود. این نسخه‌ای است که وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی صلّي اللّه عليه و آله و سلّم بیان فرمودند. حضرت فرمودند: بنده، موقعی بنده می‌شود که همه وجودش، یاد خدا باشد. اگر همه وجود، یاد خدا شد، زبان، چشم، گوش، فکر، روح، قلب، همه، یاد خدا شد؛ آن موقع تمام خطورات این عبد، الهی و ربّانی می‌شود. از ملکی بیرون می‌آید و ربّانی محض می‌شود. چه کند انسان که این‌طور شود؟ ضمن این که سؤال این‌جاست این ذکر قلب چیست؟

ذکر لسان، معلوم است یکی این است که مثلاً انسان «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» بگوید، امّا ذکر حقیقی، این است که صداقت محض در مقابل خدا داشته باشد. در جلسه گذشته تا حدودی روایت شریفی را از وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر صلوات اللّه و سلامه عليه بیان کردیم، حضرت فرمودند: "وَ ذِكْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ / ذکر لسان، حمد خداست. دائم شکرگزار باشد."

انسان می تواند به جایی برسد که در بلا هم شکر کند

روایتی را در مقام حمودیّت بیان کردیم که مهم این است انسان بداند همه چیز از ناحیه خداست. این در باب معرفت است که انسان به آن‌جا برسد که به قول پیامبر عظیم‌الشّأن حتّی در مورد بلا هم خدا را شکر کند. البته بلا، صورت ظاهرش بلاست، امّا آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی اعلي اللّه مقامه الشّريف یک تعبیر بسیار عالی در این زمینه دارند. یکی از شاگردان مبرّز ایشان که در بحث رشحات و شذرات ایشان حضور داشتند، بیان می‌کردند: ایشان می‌فرمودند: وقتی گفته شده: «البلاء للولاء»، این‌جا دیگر بلا، طلاست. مجبوریم این‌طور بگوییم تا قریب به ذهن شود. این بلا دیگر بلا نیست، طلاست.

لذا پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) می‌فرمایند: اگر عبد بداند، همه چیز که از ناحیه خداوند تبارک و تعالی است، برای رشد انسان است، آن‌جا هم که صورت ظاهرش، بلاست - نه این که به حقیقت بلا باشد -، به ذوالجلال و الاکرام عرضه می‌دارد: «الحمدللّه علی کلّ حال». در همه حالات حمد خدا را می‌کند و به مقام حمودیّت رسیده است.

ذکر نفس؛ تلاش و تحمّل رنج

لذا فرمودند: ذکر لسان، حمد و ثناست. امّا ذکر نفس، جهاد، کوشش، تلاش و تحمّل رنج است، فرمودند: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ». یعنی انسان، رنج‌ها را بپذیرد و باور کند این رنج‌ها بلا نیست، چه رنج‌های زندگی دنیوی و چه رنج برای رسیدن به مقامات الهی که این‌ها هم واقعاً رنج می‌خواهد و نابرده رنج، گنج میّسر نمی‌شود. انسان باید باورش شود، خودِ جهد و کوشش برای رسیدن به مقام انسانیّت، گنج بزرگی است و همه کس توفیق این را ندارد. اصلاً شما اگر به هیچ چیزی هم نرسی، همین که در این راه تلاش می‌کنی، گنج بزرگی داری.

پروردگار عالم همین جهد را از ما می خواهد

آیت‌الله شب‌زنده‌دار اعلي اللّه مقامه الشّريف در درس اخلاق شان فرموده بودند: این که در روایت داریم: برای طالب علم، ملائکه الهی بال‌هایشان را می‌گشایند، یعنی معلوم هم نیست عالم شود، امّا برای همان طالب علم هم بال می‌گشایند؛ یک دلیلش این است: همین که شما تلاش دارید که عالم شوید، تلاش دارید که به سمت علم بروید، این، جهد است و پروردگار عالم همین جهد را از انسان می‌خواهد و إلّا علم که از ناحیه خداست. خدا براساس صبر انسانی که یک کسی را ببیند خدای ناکرده به انحراف نیافتد و نعوذبالله علم برای او حجاب اکبر نشود «العلم هو الحجاب الاکبر»، به او علم مرحمت می‌کند و این، واضح است. منتها پروردگار عالم دوست دارد انسان در این راه، تلاش کند و تلاش او را می‌خواهد. همان‌طور که در روایت داریم: اگر کسی عمل انجام دهد، ولی در آن عمل، جدّ و تلاش داشته باشد و آن عمل را دیگر ترک نمی‌کند، افضل است از کسی که چندین عمل انجام بدهد، امّا چند روز انجام می‌دهد و بعد رهایش می‌کند، بعد سراغ عمل دیگر می‌رود - به تعبیر عامیانه شاخه به شاخه می‌پرد- . لذا خدا از انسان، این را می‌خواهد که انسان، جهد و کوشش داشته باشد. دیگر انسان نباید جز قرب خدا هیچ چیزی را برای خود ملاک قرار دهد. من این عمل را انجام می‌دهم، طیّ الارض شود. این عمل را انجام می‌دهم ... . اصلاً این‌ها ملاک نیست، من می‌خواهم خدا از من راضی باشد و من مقرّب پروردگار عالم شود. من عبد خدا هستم، من متعلّق به خدا هستم و خدا هم این‌گونه پسندیده که من کار کنم. به من دستور داده نماز بخوان، چشم. به من دستور داده روزه بگیر، چشم. به قول اولیاء خدا انسان باید یکپارچه «چشم» شود، چشم مطلق.

مرحوم حلوایی به خاطر خدا حرفه اش را تغییر داد

لذا حضرت باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه عليه فرمودند: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ» ذکر نفس برای این که تمام خطورات انسان، خطورات ربّانی شود، این است که جهد و کوشش کند. در این تلاش‌هایی که می‌کند، امکان دارد مشکلاتی برایشان پیش آید، لذا باید تحمّل رنج را داشته باشد، «وَ الْعَنَاءُ».

به هر حال شیطان اجازه نمی‌دهد، مثلاً می‌خواهی برای طلب علم بروی، مشکلاتی برایت پیش می‌آورد و فقر را برایت جلوه می‌دهد. می‌خواهی با نفس خود مبارزه کنی، نمی‌توانی. حتّی گاهی انسان می‌خواهد شغلش را عوض کند، نمی‌تواند و گرفتار خواهد شد. امّا از آن طرف برای او مشکل پیش می‌آید.

مرحوم حاج آقا حلوایی بیان کردند: پدربزرگ ما اوّل زرگر بود، امّا بعد از مدّتی دیده بود نمی‌تواند این کار را ادامه دهد. آن هم در آن زمان که خیلی‌ از خانم‌ها با روبنده  بودند. ولی ایشان چون دیده بود نمی‌تواند، به شغل پایین‌تر که به ظاهر سود کمتری هم دارد، رفته بود تا خودش را حفظ کند. بعد فرمود: خدای متعال هم برای او برکت درست کرد. البته قصدش اصلاً چنین چیزی نبوده.

پدر مرحوم حاج آقا حلوایی گفته بود: پدرم یک مدّتی در زجر بود و در معاش به رنج افتاده بود، چون شغلش را عوض کرده بود. همه هم به او می‌گفتند: همه به این راه می‌آیند، امّا تو برعکس کردی و به شغل پایین‌تر آمدی؟! زرگری را رها کردی و به جایی رفتی که نه انس با آن کار داری و نه بلدی. او هم گفته بود: برای این است که می‌ترسم.

لذا در این تلاش و جهاد باید رنج‌ها را هم تحمّل کرد. آیا ذکر فقط این است که ما بگوییم، برای چشمت، یا ستّار بگو، برای نفست، افوّض امری الی الله بگو، این‌ها ذکرهای ظاهری است، امّا ذکر نفس این است که برای رسیدن به خدا تلاش و جهد کنی. لذا معلوم می‌شود وقتی انسان می‌خواهد برای رسیدن به خدا تلاش کند، نفس دون به او اجازه نمی‌دهد، نفس امّاره مقابل نفس مطمئنّه می‌ایستد و شیطان آن موقع خوب و قوی و با جندش که از جنّ و انس هستند، می‌آید. به قدری محکم جلو می‌آید که به انسان اجازه تلاش نمی‌دهد. لذا تو هم باید تلاشت را بیشتر کنی و جهد، این است.

هنوز باور نکرده ایم که نفس، اعدی عدو است

فرمودند: ذکر نفس این است که تو تلاش کنی، با این که شیطان اجازه نمی‌دهد. بارها بیان کردم که جوانان عزیز می‌گویند: شیطان ملعون و این نفس دون، این اعدی عدوّ، من را گرفتار کرده بود و من دلم می‌خواست از لحظه‌ای به بعد، دیگر چشمم را کنترل کنم، دیگر حالم از خودم به هم می‌خورد، دلم می‌خواست نگاه زشت نکنم و وضعم خوب باشد، امّا همان موقع جلوی پایم کسی سبز می‌شود. تا قبلش من دنبال او می‌دویدم و گاهی هم پیدا نمی کردم، امّا حالا که می‌گویم: مرده شور این نفس را ببرد، مرده شور این گناه را ببرد، می‌خواهم چشمم را مراقبت کنم، همان موقع، تازه بیشتر جلوی انسان می‌آید. برای همین می‌فرماید: ذکر نفس، همین جهد و تحمّل رنج است.

عزیزان ما هنوز باور نکردیم که نفس، اعدی عدوّ است. اگر این را باور می‌کردیم، جلوی او می‌ایستادیم. امّا ما شوخی گرفتیم و می‌گوییم: حالا این هم یک دشمنی است. ولی اگر شما بدانید که دشمنی می‌خواهد بیاید کشور یا خانه شما را بگیرد، سخت نمی‌گیرید؟! اگر بفهمید دزدی در محله شما آمده و چند خانه را زده، آیا قفل‌هایی را که مناسب نیست، عوض نمی‌کنید؟! مراقبت و مواظبت نمی‌کنید؟! لذا ما باور نداریم که این نفس که در درون ماست، دشمن‌ترین دشمنان ماست. ما هنوز نفهمیدیم که فرمودند: «أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک». شاید به زبان بیان کنیم که دشمن‌ترین دشمنان ما، همین نفس ماست که درون ما قرار دارد، امّا به باور آن نرسیدیم. لذا اگر فریب دشمن‌های دیگر مانند یهود و ... را هم می‌خوریم، به همین علّت است که ما گرفتار این دشمن‌ترین دشمنان یعنی نفس دون هستیم. اگر بر این دشمن‌ترین دشمنان غلبه کنیم، آن‌ها هم دیگر هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند. لذا نمی‌توان از چنین دشمنی غافل شد و جهد و تلاش زیاد می‌خواهد.

نشانه لطف خدا به انسان، بعد از گناه چیست؟

لذا اگر کسی کوشش نکند، گرفتار می‌شود. بعد هم باید بداند موقعی که کوشش می‌کند، او را رها نمی‌کنند، شیطان جلو می‌آید و می‌گوید: عجب! حالا برای من، آدم شدی؟! تو در سپاه و حزب من  - به تعبیر قرآن، حزب الشیطان - بودی «من الجنّة و النّاس»، حالا می‌خواهی خدایی و الهی شوی؟!

آن موقع که در حزب و گروه شیطان بودم، کاری با من نداشت. خودم بودم. امّا حالا که تصمیم می‌گیرم، باید کوشش کنم، در این کوشش هم رنج است. چرا؟ چون می‌آید جلوی من می‌ایستد، نه این که تا من بگویم: خدایا! می‌خواهم خدایی شوم، همه چیز آماده شود. البته خدا هم عنایت و لطف و بزرگواری می‌کند. همین که خدا به من و شما لطف می‌کند و در مجالسی که قلب و روحمان جلا می‌گیرد و در آن‌جاهایی که اولیاء و بزرگان خدا بودند، ما را می‌برد، نشان از لطف خداست. ما خودمان نبودیم. روایت داریم: اگر خیری برای شما به وجود آمد، اگر حالتان، حال الهی شد، بدانید که لطف پروردگار عالم است. بدانید خدا شما را دوست داشته است.

در احادیث القدسیّه است که یکی از نشانه‌های حبّ خدا به بندگانش این است: موقعی که به گناه گرفتار می‌شود، همان موقع بعد از گناه، حال او را متغیّر می‌کند. البته خصوصیّت گناه این است که اجازه نمی‌دهد حال انسان متغیّر شود؛ چون ظلمات می‌آورد. امّا اگر دیدی بعد از گناه، بدت آمد، متنفّر شدی، حالت بد شد، گفتی: اَه، بنا بود دیگر این کار را نکنی، لذا به خودت بد گفتی و از خودت بدت آمد و حالت متغیّر شد، بدان که آن، لطف پروردگار عالم است و نشان از این دارد که خدا بنده‌اش را دوست دارد. نشان از این دارد که خدا، او را مشمول «و امهلهم رویدا» نکرده است. قرآن می‌فرماید: برخی را خداوند به حال خودشان وامی‌گذارد و می‌گوید: آن‌ها را رها می‌کنم، کاری به کارشان ندارم، هر کاری می‌خواهند انجام دهند، چپاول کنید، بخورید، هر طوری دلتان می‌خواهد عمل کنید، عیبی ندارد، لذا می‌فرماید: «و امهلهم رویدا»، گرفتار می‌شوند.

انسان در دنیا ملهوف به جبر و اختیار است

امّا آن موقعی که بنده گناه کرد و بعد از گناه، حالش متغیّر شد، یعنی از آن گناه بدش آمد، باز نشانه حبّ خداست که خدا او را رها نکرده است. لذا ذکر نفس این است که انسان جهد کند و بداند که رنج هم دارد. این درست است که لطف خدا راه را برای انسان باز می‌کند، امّا گاهی هم خدا می‌خواهد ببیند خود بنده چه می‌کند و إلّا عالم، جبر می‌شد. این که انسان در دنیا ملهوف (پیچیده شده) به جبر و اختیار است، همین است. برای من اختیاراتی را قرار داده تا ببیند من چه می‌کنم، اگر بنا باشد، خدا مدام دست من را بگیرد، مدام ولیّ خدا دست من را بگیرد، مدام پیغمبر اکرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم  دست من را بگیرد که فایده‌ای ندارد.

مگر برخی کنار پیامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم نبودند، دیگر بالاتر از پیامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم! آن خورشید رسالت می‌تابید، امّا یک عدّه آدم نشدند. چرا یک عدّه آدم نشدند؟ دلیل این است که پروردگار عالم یک عالم اختیاری برای این انسان هم قرار داده است و إلّا اگر بنا بود پیامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم همه را به معجزه عوض کند، که دیگر اختیار نبود. پیامبر، بشیراً و نذیراً است. اگر غیر از این بود دیگر عالم اختیار معنا پیدا نمی‌کرد.

خود را در معرض نفحات قرار دهید

البته آن کسی که متوجّه شد، خدا هم به او یاری می‌رساند. در روایات هم این مطلب را داریم و این‌طور نیست که کمکی هم نباشد، پروردگار عالم فرمودند: در دوران زندگی‌تان نفحاتی می‌آید، خودتان را در معرض این لحظات نورانی قرار دهید، «فتعرّضوا لها». قبلاً این روایت را توضیح دادیم، مختصراً بیان کنم که یعنی حالا که دیدی، دیگر دائم دنبال او برو. لذا پروردگار عالم در زندگی انسان، نقطه‌های نورانی قرار می‌دهد، این‌طور نیست که انسان، یله و رها باشد. امّا فرمود: «فتعرّضوا لها» یعنی خودت را دیگر در اختیار آن نور قرار بده. اگر خودت را در اختیار نور محمّد مصطفی صلّي اللّه عليه و آله و سلّم قرار دهی، دیگر معلوم است که برنده‌ای. امّا اگر این‌طور نشدم، حالا این نور را دیدم، یک مقدار هستم، یک مقدار ...، این، اختیار است. این «فتعرّضوا لها»، خودش دلالت بر اختیار است.

«ألا فی ایّام دهرکم نفحات» آگاه باشید که در زندگی شما، نفحاتی است. حتّی نمی‌فرماید: نفحه‌ای است، بلکه نفحات می‌فرماید. گاهی این‌قدر لطف دارد می‌بیند من با یک بار نور دیدن آدم نمی‌شود، دوباره، دوباره ... یک کسی را در سر راه من قرار می‌دهد تا من به خودم بیایم. «فتعرّضوا لها»، خودتان را در معرض آن قرار بدهید. این‌جا دیگر خودتان هستید، اگر قرار ندادید، اگر خودتان پا پش نگذاشتید، از پیغمبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هم کاری برنمی‌آید. این، قاعده خداست و إلّا دیگر نیاز به بحث هدایت و عقاب و ... نبود.

دروغی که صدق محض است!

لذا ذکر نفس، این است که انسان جهد و تلاش کند و بداند در این تلاش برای رسیدن به خطورات ربّانی، طبعاً رنج‌ها و سختی‌ها هست. یک عمر عادت کردم که نعوذبالله ترانه گوش بدهم. یک عمر عادت کردم موقع حرف زدن مدام با فحّاشی حرف بزنم. اصلاً این‌گونه عادت کردم که خیلی درد است. تا در خانه حرف می‌زنند، سریع به آن‌ها می‌پرم و بد و بیراه می‌گویم. این زبان عادت کرده به بدی، حالا آمده تصمیم بگیرد که دیگر حرف بد نزند، امّا شرایطی پیش می‌آید که عصبانی می‌شود. اولیاء خدا یک نسخه دادند و آن این که می‌گویند: تا چینن شرایطی پیش آمد، سریع برای این که زبانت به حرف بد باز نشود، از آن معرکه بیرون برو. بعد هم اگر نعوذبالله زبانت به حرف بد باز شد، بلافاصله استغفار کن. خودت را تنبیه کن. با او با مهربانی حرف بزن. خودت را با پول و صدقه دادن تنبیه کن. بعضی از بزرگان می‌گویند: فردای آن روز، روزه بگیر تا خودت را تنبیه کنی که چرا من می‌خواستم زبانم را کنترل کنم امّا نتوانستم.

این‌ها همه از نفس می‌آید و چون نتوانستم نفسم را کنترل کنم، این‌گونه شد. جهد نداشتم. نفهمیدم رنج دارد. رنجش این است: من تا می‌خواهم زبانم را کنترل کنم، بی‌ادب نباشم، فحّاش نباشم، تندخو نباشم، تهمت نزنم، غیبت نکنم، ...، شیطان جلو می‌آید. اتّفاقاً در این لحظه یک کسی می‌آید و می‌گوید: آقا! از فلانی چه خبر؟ در روایت داریم و اولیاء خدا هم بیان فرمودند که حتّی اگر چیزی بدانی که باعث می‌شود اگر صحبتت را شروع کنی، غیبت می‌شود و نمی‌دانی چه کار کنی، بگویی یا نگویی. در این‌جا عیبی ندارد بگویی: من نمی‌دانم. یعنی به ظاهر دروغ بگویی، ولی در واقع این، دروغ نیست و عین صدق است؛ چون تو را گرفتار و بیچاره می‌کند و زنجیر به پایت می‌اندازد. یک موقع می‌بینی زبانی که عادت به غیبت کرده، مدام کارش این می‌شود. یک کلمه بگو: نمی‌دانم. بعد به تعبیر درون خودت وجدان درد داری که دروغ گفتی، استغفار کن. البته این دروغ تو از باب دیگری است و می‌دانی اگر بگویی، به غیبت مبتلا می‌شوی.

یا شاید در جایی اگر چیزی بگویی، نعوذبالله باعث می‌شود که خون ریخته شود، لذا بگو: نمی‌دانم. حتّی بگو: نه، چنین چیزی نبوده است. بعضی می‌گویند: باید راستش را بگوییم، در حالی که اگر راستش را بگویند، شرّ درست می‌شود. راستش را بگویند، گناه درست می‌شود، بین زن و شوهر، اختلاف پیش می‌آید. بعد هم که اعتراض می‌کنی، می‌گویند: مگر ما دروغ گفتیم؟! عجبا! تو کاری کردی یک زندگی از هم پاشیده شد. بعد می‌گویی: مگر من دروغ گفتم؟! خودت را این‌گونه توجیه می‌کنی؟! این، همان چیزی است که نفس دون، همان اعدی عدوّ، برای تو زینت داده و این‌گونه تو را گرفتار کرده است.

کد خبر 521750

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha