خبرگزاری شبستان – گروه قرآن و معارف: "اگر ما در همین چهار حقیقت درنگ کنیم، بسیاری از آن چیزهایی که امروز برای ما لاینحل به نظر می رسد گشوده می شود. این که وقتی شما می گویید سبحان الله یعنی چه؟ اگر کسی در این باره عمیق شود و تأمل کند به حقایق بسیاری می رسد. وقتی شما می گویید سبحان الله یعنی خداوند از هر عیبی که در ذهن شما ممکن است وجود داشته باشد، منزه است. مثلا در ذهن شما نداشتن هایی وجود دارد. خداوند از این نداشتن ها منزه است. یک سری قابلیت ها و ظرفیت ها و راه حل ها وجود دارد. اگر کسی دانست که خداوند همه این راه حل ها و ظرفیت ها و قابلیت ها را می داند و بر آن ها اشراف دارد آن وقت چنین فردی با این مشخصات در تعامل های اجتماعی ناامید و مأیوس نمی شود."
به روزهای پایانی سال نزدیک می شویم اغلب آدم ها به ویژه جوان ترها عزم و اراده ای نو می یابند که تغییری در وجود خود ایجاد کنند. البته کشش بیشتر از ناحیه تجدیدنظر و تغییر در عادت هاست. اما گاهی هم این عزم و اراده در همان روزهای اول به تحلیل می رود و نتیجه لازم را نمی گیرند بنابراین با سرخوردگی مواجه می شوند. به این مناسبت با کارشناسان حوزه اخلاق و دین و معرفت گفتگوهایی انجام می دهیم تا نقطه نظرات آن ها را درباره این تغییرات جویا شویم. به این مناسبت بخش اول گفتگوی گروه "قرآن و معارف" با حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالله بحرینی، کارشناس دینی که در حوزه سبک زندگی مطالعات و پژوهش دارد می خوانید.
اگر بخواهیم به یک نقطه تغییر در وجودمان نگاه کنیم که می تواند سبک زندگی ما را به سمت باورهای توحیدی تغییر دهد، آن نقطه تغییر چه می تواند باشد؟
روایتی وجود دارد که اسلام بر چهار کلمه بنا شده است همچنان که کعبه بر چهار وجه بنا شده است. حقیقت و جوهره اسلام هم بر چهار حقیقت که در چهار کلمه تجسم یافته بنا شده است. آن چهار کلمه همان است که ما در تسبیحات اربعه بر زبان می آوریم یعنی "سبحان الله" و "الحمدلله" و "لا اله الا الله" و "الله اکبر". در حقیقت یک مسلمان حقیقی موجودیت و محور زندگی خود را بر چهار کلمه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر استوار می کند و با این چهار حقیقت پیش می رود.
اگر ما در همین چهار حقیقت درنگ کنیم، بسیاری از آن چیزهایی که امروز برای ما لاینحل به نظر می رسد گشوده می شود. این که وقتی شما می گویید سبحان الله یعنی چه؟ اگر کسی در این باره عمیق شود و تأمل کند به حقایق بسیاری می رسد. وقتی شما می گویید سبحان الله یعنی خداوند از هر عیبی که در ذهن شما ممکن است وجود داشته باشد، منزه است. مثلا در ذهن شما نداشتن هایی وجود دارد. خداوند از این نداشتن ها منزه است. یک سری قابلیت ها و ظرفیت ها و راه حل ها وجود دارد. اگر کسی دانست که خداوند همه این راه حل ها و ظرفیت ها و قابلیت ها را می داند و بر آن ها اشراف دارد آن وقت چنین فردی با این مشخصات در تعامل های اجتماعی ناامید و مأیوس نمی شود. بسیاری از آدم هایی که در زندگی ناامید می شوند در حقیقت باور به جوهر و حقیقت سبحان الله ندارند. شاید به زبان هم بگویند سبحان الله اما در اعماق قلب شان به این باور نرسیده اند که خداوند از همه ناتوانی ها مصون و مبراست.
می توانید در این باره مثال ملموسی بزنید؟
فرض کنید یک جوانی را که علل و اسباب را در کار، فقط پارتی بازی می داند و چون فکر می کند اگر در یک جایی رابطه ای نداشته باشد نمی تواند به آن حرفه و شغل مطلوبش برسد پس در نتیجه تلاشی هم نمی کند و حرکتی انجام نمی دهد چون به جد معتقد است تا رابطه ای و پارتی ای نباشد کارش پیش نخواهد رفت اما جوانی را هم در نظر بگیرید که با نگرش و دید توحیدی جلو می آید. او هم در جایی کسی و رابطه ای و پارتی ای ندارد اما با خودش می گوید خداوند خود ظرفیت های مرا و راه حل ها را می داند و خداوند منزه است از این که به حرکت کسی برکت ندهد، بنابراین او مساعی خود را به کار می بندد و آرام آرام پیش می رود و به آن نتیجه مطلوب هم می رسد.
در واقع شما می خواهید بگویید اگر کسی نگرش توحیدی داشته باشد افق نگاه او روشن است و با خوش بینی بیشتری به آن چه برایش اتفاق خواهد افتاد نگاه می کند؟
همین طور است. در مباحث روانشناسی و تربیتی می گویند که افکار انسان تبدیل به رفتار می شود. یعنی شما همان گونه رفتار می کنید که در ذهن تان نقشه اش را کشیده اید و به آن اندیشیده اید. این حرف درستی است. اگر شما یک اندیشه توحیدی داشتید که در آن سبحان الله و حقیقت سبحان الله بر شما جلوه گر شده باشد، این اندیشه شما بر رفتارتان هم اثر می گذارد و بر اساس آگاهی و شناخت و اطلاعاتی که دارد رفتار شما شکل می گیرد.
فرض کنید کسی که نماز نمی خواند و از طاعت پروردگار سرباز می زند، رفتاری را شکل می دهد . رفتار او نماز نخواندن است اما پیش از این که این رفتار به وجود بیاید اندیشه نماز نخواندن در او شکل گرفته است، یعنی توجیه هایی به میان آمده است. مثلا طرف ممکن است با خودش بگوید خداوند به نماز من نیازی ندارد و اگر من نماز بخوانم یا نخوانم او بی نیاز است. این یک توجیهی است که فرد می تراشد تا نماز نخواند. کسی را در نظر بگیرید که به "حق الناس" و "حقوق اجتماعی" مقید و پایبند است. در رفتار خودش نشان می دهد که حق مردم برای او واجد اهمیت است و مواظب است که پا روی حقوق مردم نگذارد . حالا چرا رفتار چنین شخصی این گونه است؟ این شخص این گونه رفتار می کند چون حق مردم برای او مهم است. پس می بینیم افکار و اندیشه ها و ایده ها چگونه به رفتار تبدیل می شود. یا باور این که همه این لطف ها از جانب خداست و اگر هم مشکلاتی در زندگی من است ناشی از بی تدبیری من است.
مثل این می ماند که کلید را به شما سپرده اند اما شما از این کلید استفاده نکرده اید یا گم کرده اید؟
بله، عقل مصون مانده از شائبه جهل و ظلمت و هوس می تواند بزرگ ترین تدبیر در زندگی باشد. این عقل را خداوند به شما داده است این لطف پرروردگار در حق ما بوده است اما ما از این عقل بهره مند نشده ایم. به او اجازه جولان نداده ایم و میدانی در اختیارش قرار نداده ایم. خب این جا زندگی ما از دست می رود و دچار خسران می شویم. وقتی این خسران ها را می بینیم آن وقت می گوییم من شانس نداشتم یا بخت با من یار نبود. اگر دیگران مثلا زندگی شان آرام بوده و در عرصه علم و عمل به توفیق رسیدند به خاطر این بود که بخت با آن ها یار بود. این در واقع به این برمی گردد که ما نمی خواهیم آن حقیقت را بپذیریم. در قرآن هم اشاره شده است که این مشکلات و گره ها از جانب خودتان است.
مثلا می بینید کسی می رود ازدواج می کند و به یک سال نرسیده طلاق می گیرد. طرف ممکن است بگوید من شانس نداشتم، در حالی که دین ملاک های انتخاب همسر را به ما گفته است. عقل این ملاک ها را در اختیار ما قرار می دهد. حالا اگر ما گوش مان را به این سمت و به این مشورت ها بسته ایم و بی گدار به آب زده ایم این ناشی از بی تدبیری ماست.
نظر شما