به گزار خبرنگار شبستان، مجید مجیدی، کارگردان و محمد مهدی حیدریان، تهیهکنندهی فیلم سینمایی محمد (ص) با حضرت آیتالله جوادی آملی دیدار کردند. در این دیدار گزارشی از روند تحقیق و نگارش فیلمنامه، مضامین درنظرگرفتهشده، شکل روایت فیلم و چگونگی انتخاب عوامل دستاندرکار این پروژه به اطلاع ایشان رسید.
آیتالله جوادی آملی پس از شنیدن صحبتهای حیدریان و مجیدی، گفتند: «گزارش نافع و مسرتبخشی را شنیدم. امیدوارم که خداوند سعی بلیغ شما را به احسن وجه مشکور کند و توفیق ارائه خدمات برتر و بهتر را به همه شما و همکارانتان مرحمت کند.» و سپس با تأکید بر اینکه این یک فیلم عادی نیست و قرار است درباره والاترین موضوعات باشد، گفتند: «اگر کسی خواست درباره موضوعات عادی هنرنمایی کند، داشتن همان فکر عادی کافی است. اما اگر کسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی کند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور که خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد کرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد کند. وگرنه میشود یک فیلم عادی.»
در این دیدار که نزدیک به یکساعت به طول انجامید، مجید مجیدی سکانسهایی از فیلمنامه را با ذکر جزئیات برای آیتالله جوادی آملی توصیف کرد و ایشان دیدگاهشان درباره نحوهی رویکرد هنری به زندگی پیامبر اسلام را برای گروه سازندهی فیلم محمد (ص) تشریح کردند.
متن کامل صحبتهای ایشان به این شرح است:
بسمالله الرحمنالرحیم
بنده هم متقابلاً مقدم شما را گرامی میدارم. گزارش نافع و مسرتبخشی را شنیدم. امیدوارم که خداوند سعی بلیغ شما را به احسن وجه مشکور کند و توفیق ارائه خدمات برتر و بهتر را به همهی شما و همکارانتان مرحمت کند. چند نکته هست که مربوط به فیلم، و مربوط به وجود مبارک پیغمبر (ص) است: امروز جهان با هنر زندگی میکند. یک وقتی با ادبیات و شعر زندگی میکرد. گاهی مثلاً یک قصیده، گروهی را ساقط میکرد، گروهی را روی کار میآورد. در دوران عباسیان، یک قصیده چنین تأثیری میگذاشت. اینکه میبینید شاعری از ایران به دربار هند میرود و ملکالشعرای هند میشود، به این دلیل است که آنموقع شعر میتوانست حرف اول و آخر را بزند. امروز هنر این سهم را دارد. این مطلب اول.
مطلب دوم این است که اگر کسی خواست درباره موضوعات عادی هنرنمایی کند، داشتن همان فکر عادی کافی است. اما اگر کسی خواست درباره موضوعات عالی هنرنمایی کند، باید هنرش عالی باشد. یعنی همانطور که خود پیغمبر (ص) تحولی در جهان ایجاد کرد، فیلم آن حضرت هم باید تحول ایجاد کند. وگرنه میشود یک فیلم عادی. این هم مطلب دوم.
پرهیز از بیان مسائل دینی در سینما بهخاطر ابتذال سینما بود
مطلب سوم اینکه یهودیت و مسیحیت در جریان فیلمسازی پیشرفت کردند، اما ما در اسلام به خودمان اجازه نمیدادیم که مسائلمان به زبان سینما درآید. این پرهیز یا بهخاطر ابتذال سینما بود یا بهخاطر اینکه ما هنرمندی نداشتیم که بتواند مفاهیم وحی را از مرحله شهود به عقل دربیاورد، عقل را به مرحلهی خیال درآورد، خیال را حسی کند تا بشود سینما. قالب سینما از خیال به حس میآید. توجه داشته باشید که در فرهنگ قرآن به خیالباف میگویند مختال. اما اختیال از باب افتعال است، تخیل از باب تفعل. خداوند، خیالباف و خیالساز را دوست ندارد: «لایحب کل مختال فخور». اما اگر انسان عاقل باشد و آن عقل را به خیال منتقل کند، و از خیال به حس بیاورد، این مایه علمی دارد. اما اگر از خیال نشأت گرفته و به حس تبدیل شده، این میشود مختال.
سریال حضرت علی (ع) را که ببینید چیزی بیش از یک روضهخوانی نیست
در سینما، فیلمها غالباً مختالانه است. یعنی خیال است و بعد به حس تبدیل میشود. یک هنرمند سینمایی باید وحی را خوب بشناسد، آن مشهود را از دالانی صحیح به معقول تبدیل کند، بعد معقول را متخیل کند و متخیل را محسوس کند تا قابل عرضه باشد. وگرنه علمی نیست. و این معنا چون نبوده کسی درکش نکرده. همین سریال حضرت علی (ع) را که ببینید چیزی بیش از یک روضهخوانی نیست. این قصه جنگ جمل است که غالب روضهخوانهای ما گفتهاند؛ این علیابنابیطالب (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است که میگوید: « و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض. سلونی قبل ان تفقدونی.» اما این سریال، همان تعزیه است که به شکل فیلم درآمده. این علی (ع) نیست. علیابنابیطالب (ع) آن است که فرمود من از آسمانها بیشتر از زمین باخبرم. توجه کنیم؛ جمعیت جهان هفت میلیارد است. ما در ایران هفتاد میلیون جمعیت هستیم، یعنی یک صدم جمعیت دنیا. آنها نود و نه درصد هستند، اگر همگی با هم جمع شویم و بشویم هفت میلیارد، دو کار از ما ساخته نیست: اینکه بخواهیم کتابی مثل قرآن، یا مردی مثل علی (ع) بیاوریم. نمیتوانیم، مستحیلیم. چون او قرآن متحرک است، جزو نوابغ نیست، میگوید من از عرش باخبرترم: «و انّی بِطُرق السماءِ اعلی منی بِطُرق الارض». اگر این معنا را با قصه جنگ جمل و عمروعاص و غیره خلط کنید، ایشان به علیابنابیطالب (ع) روضهخوانی تبدیل میشود، دیگر علیابنابیطالب (ع) نهج البلاغه نیست؛ بنابراین نباید گفت فیلمی درباره حضرت امیر (ع) ساخته شد. اینکه علما غالباً موافق نبودند، چون میدانستند که اینها وحیشناس نیستند تا بتوانند مشهودِ وحی را معقول، معقول را متخیَل و بعد، متخیَل را محسوس کنند و به مردم نشان بدهند.
من یادم هست قبل از انقلاب، بعد از آن فیلم ده فرمان که دربارهی حضرت موسی (ع) بود و امثال ذلک، عدهای میخواستند مشابهش را درباره حضرت رسول (ع) کار کنند؛ علما غالباً مخالف کردند. گفتند آنچه را شما میخواهید نشان دهید، وحی نیست. قبل از انقلاب، برای هفتصدمین سال بزرگداشت مولوی همایشی گرفتند، یک کسی گفته بود: «تو که عقل و دین نداری/ چو ادای من درآری/ تو که بندهی دلاری/ چو زنی دم از دلآرا» علما غالباً به این دلیل مخالف بودند که دست آن هنرمندان تهی بود. اگر هنرمندی بخواهد وارد این حوزه شود، باید چهارضلعی باشد؛ یعنی وحیشناس، معقولشناس، متخیَلشناس و محسوسشناس باشد تا بتواند دست به کار شود. این کار عظیمی است. این فیلم باید معلم فیلمهای دیگر باشد، چون درباره کسی است که معلم افراد دیگر است؛ این هم یک مطلب.
کودکی پیامبر اسلام مثل حضرت موسی و عیسی مسئلهساز نبود
مطلب بعدی اینکه اگر دربارهی کودکی موسی (ع) و عیسی (ع) فیلم هست، برای این است که کودکی این دو بزرگوار مسئلهساز بود، در حالیکه کودکی پیامبر ما مسئلهساز نبود. وجود مبارک عیسی مسیح (ع) هزارها قصه به همراه داشت، چون بدون پدر به دنیا آمد. وجود مبارک موسی کلیم (ع) در کودکی با دریا میآمیزد و دریا در اختیار خدای دریاست و او را تحویل دشمن میدهد: «ِلیکونُ لکم دینا». خود این کودکی، قصهساز بود؛ لذا هزارها نویسنده و گوینده را با خود به همراه آورد که این کودک چیست و از کجا آمده است. اما کودکی وجود مبارک پیامبر (ص) اینطور نبود. آنها که آن فیلمها را ساختند هنر نکردند؛ چون اگر کسی از چشمه یک ظرف آب بیاورد هنر نکرده، اما اگر کسی زمینشناس باشد و کندوکاو کند تا ببیند کجا آب دارد و کجا ندارد، به او میگویند مهندس زمینشناس. در مورد حضرت رسول (ص) باید اینچنین باشد؛ یعنی فرد باید زمینشناس باشد و قصهی کودکی ایشان را دربیاورد؛ این قصه وجود دارد. مثلاً ابنهشام نقل میکند وقتی ایشان مادرش را از دست میدهد، برای او دایهای میآورند به نام حلیمه سعدیه. کودک، پستان راست را قبول میکند اما کراراً از پذیرش پستان چپ امتناع میکند، تا بالاخره به دایه میفهماند که او همشیر دارد. یعنی کودک دیگری از این دایه شیر میخورد که این سهم اوست. متخصص میخواهد تا این قصه را با فحص و اجتهاد و تحقیق استخراج کند؛ در حالیکه کودکی موسی (ع) و عیسی (ع) آنقدر قصه دارد که اصلاً به تحقیق نیاز ندارد.
مطلب بعدی آن است که حضرت رسول (ص) نگاهی عاشقانه به جهان دارد؛ نه فقط نگاه عالمانه و عاقلانه. نجاشی نقل کرده و دیگران هم نقل کردهاند که حضرت زندگی سادهای داشته است: در خانهی ایشان اشیائی بوده از قبیل بشقاب، کوزه و همین وسایل روزمره، که همه این ها شناسنامه داشتهاند. میگویند برخی علما، اسامی اشیاء خانه حضرت را نوشتهاند، که مثلاً برای فلان شانه یا فلان دکمه یا فلان در، چه اسمهایی میگذاشتهاند. ایشان اینگونه زندگی میکردند. همه را با چشم کرامت میدیدند، نه فقط انسانها را. مالک در موطع نقل میکند که به همراه حضرت، به کوه احد رسیدند؛ حضرت فرمودند: «هذا جبلٌ یحبنا و نحبه» یعنی یکی از دوستان ما جناب کوه است. میشود گفت عجیب است، شما که در اینجا شکست خوردهاید. اما حضرت رسول (ص) جهان را با چشم محبت میبینند. مرحوم شیخ طوسی از شیعیان و جناب زمخشری از اهل سنت نقل میکنند که حضرت در ذیل آیه «و انَّ منها کَالحِجارةِ او اشدُّ قَصوه» فرمود سنگی بود که پیش از مبعوثشدنم به من سلام میکرد و اکنون نیز آن را میشناسم: «کان یسلّم علیّ و انیّ لاعرفه الان». این آفریدهای است که با همهکائنات سخن میگوید. مطابق آیات قرآن ما معتقدیم هر موجودی مسبّح حق است. درسوره اسرا میفرماید: «ان مِن شی ءٍ الّا یسبِّحُ بحمده» وقتی پیامبر تسبیح اینها را میشنود، با اینها کریمانه برخورد میکند. در قیامت تمام زمین و زمان شهادت میدهد یا شکایت میکنند که فلان شخص در فلان زمان، فلان کار خوب یا بد را مرتکب شده؛ اما قیامت ظرف ادای شهادت است نه ظرف تحمل آن. هر ادایی مسبوق به تحمل است. آنوقتی شهادت شاهد در محکمه مسموع است که «شهدوا بما علِموا» باشد، یعنی شاهد در متن حادثه حاضر و آگاه باشد و فراموش نکند؛ اگر نفهمد یا غایب باشد، یا باشد و بفهمد، اما فراموش کند که دیگر فردای قیامت، شهادتش مسموع نیست.
مطلب دیگر اینکه علت غفلت بشر آن است که مرگ را پایان خط میداند و میگوید تا زندهام لذت ببرم. اما حرف تازهی اسلام این است که شما مرگ را میمیرانید، نه مرگ شما را. پیام قرآن این است که انسان آنقدر قوی و غنی است که مرگ را میمیراند: «کلُّ نفسٍ ذائقة الموت.» نمیگوید: «کلُ نفسٍ یذوقَهُ الموت». هرکسی مرگ را میچشد، نه اینکه مرگ هر کسی را میچشد. ما آب را هضم میکنیم یا آب ما را؟ ذائق، مذوق را هضم میکند؛ مرگ چه هنری دارد که بتواند ما را از پا دربیاورد؟ مولوی شاگرد خوب قرآن بود که در دیوان شمس میگوید: «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی /تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/ من ازو عمری ستانم جاودان/ او زمن دلقی بگیرد رنگ رنگ» ما در مصاف با مرگ پیروزیم. این نگاه میتواند معلم فیلمهای دیگر باشد؛ مرگ پایان راه نیست. انسان مرگ را میمیراند و این انسان طوری است که با همه در ارتباط است؛ کسی که برای یک بشقاب احترام قائل است، دیگر جنگ جهانی راه نمیاندازد. الان هفتاد درصد بودجهی کره زمین صرف آدمکشی میشود. درآمد سالیانه دنیا چقدر است؟ همه این بودجه دارد صرف ساختن کارخانههای اسلحهسازی، بمب و وسایل آدمکشی میشود، بقیه هم که گرسنهاند. علتش این است که بشر گمشدهای دارد. ما لوح نانوشته که نیستیم، ما دو نوع علم داریم؛ علم مهمان که علم حوزه و دانشگاه است؛ در سوره نحل میفرماید: «وَالله اخرجَکم من بطون امّهتکم لاتعلَمونَ شیئا» نوع دیگر علم میزبان است که میفرماید: «ونفسٍ و ما سوّیها فالهَمَها فُجورها و تقویها». الان چیزهایی به بشر آموختهاند که صاحبخانه را دفع میکند: «و قَد خابَ من دسّیها». ما باید میهمانانی تهیه کنیم که با میزبان ما بسازند نه اینکه او را بیرون کنند.
اگر فیلمساز وحیشناس بود که فبهالمراد، والا حداقل باید توانایی این را داشته باشد که از معقول به متخیَل بیاید و به بشریت بفهماند که شما مرگ را میمیرانید و انسان ابدی است. خداوند میفرماید آنجا (در آخرت) نه از ضوابط خبری هست نه از روابط؛ منظور آن است که ما در دنیا نیازهایمان را یا بهواسطهی ضوابط برطرف میکنیم یا با روابط؛ اگر به چیزی نیاز داشتیم یا با خرید و فروش و امثالذلک برطرف میکنیم (ضوابط) یا از طریق روابط دوستی و خانوادگی (روابط). قرآن صریحاً میفرماید: «لابیعٌ فیه ولا خُلَّه». اگر بشر بفهمد که (در مرگ) نمیپوسد، بلکه از پوسته به درمیآید تحول پیدا میکند؛ دیگر کسی با سرنوشت خود بازی نمیکند. اینها آن امّهات فیلم است که میتواند تحول ایجاد کند. الان هنر این است. جناب مولوی در مثنوی میفرماید: «خود هنر دان دیدن آتش عیان/ نی گپ دَلَّ علی النّار الدّخان». یعنی آنها که میگویند حتماً قیامتی هست، دود را میبینند و پی به وجود آتش میبرند؛ این هنر نیست، این همان علم عادی است؛ اینکه چون خداوند حکیم و عادل است پس حتماً باید نظام جزا و پاداشی وجود داشته باشد، این خلاف نیست، حق است؛ اما در نزد عارف این گپ است، هنر نیست. هنر آن است که خود آتش را به صورت عیان ببینیم. اینها میتواند فیلم را فیلم کند. اگر این عصر، عصر هنر است، ممکن نیست خداوند برای تبدیل آن معقول به محسوس، هنرمندی خلق نکرده باشد. چون خداوند اول آب را خلق میکند و بعد عطش ایجاد میکند. الان مردم تشنه هنرند. قبلاً اینگونه نبود، یا مردم آگاه نبودند یا وسیلهاش نبود. بعدها در اعصار دیگر ممکن است چیز دیگری بیاید. همانطور که الان شعر بر مردم تاثیر نمیگذارد، مگر بر خواص. آن زمان تمام حکومتها بر مدار شعر بود؛ با یک قصیده، وضعیت حکومتها و دولتها تغییر میکرد. اما الان دیگر شعر آن تاثیر را ندارد، اگر هم تاثیر اندکی دارد به خاطر هنرمندی و نظمش است. اگر همان مطالب را به صورت نثر بگویند آن تأثیر را ندارد. ما تنها با اندیشه زندگی نمیکنیم، بخش وسیعی از زندگی ما را انگیزه تشکیل میدهد؛ بنابراین هنرمند کسی است که هم انگیزه و هم اندیشه را بشناسد و هماهنگ کند و تحویل دهد.
پایان پیام/
نظر شما