سرو کهنسال خانه ما/ وقتی امام فوت کرد من دوباره بی پدر شدم

خبرگزاری شبستان: سرو کهنسال خانه ما امروز با قامت خمیده خود اشک را در چشم گره می زند وقتی لب به سخن می گشاید.

خبرگزاری شبستان//ارومیه

زین العابدین پاشائی، متولد سال 1311 امروز با قامت خمیده خود همچنان در کنار فرزندانش با اقتدار نفس می کشد و پایداری و مقاومت در برابر مشکلات را کلمه به کلمه برای نوه ها و نتیجه هایش معنی می کند.

پدر بزرگ خانه ما وقتی 22 سال داشت در سال 1333 زندگی مشترک خود را با مرحومه فاطمه سلمانی آغاز کرد و حاصل این ازدواج  7فرزند شد و امروز حاج زین العابدین 14نوه و 2نتیجه دارد.

کنارش مینشینم و مپرسم هرچه از گذشته میخواهی بگو، مثل همیشه لبخندی به لب می نشاند و میگوید: داستان زندگی من با یک ساعت تمام نمی شود.

وی ادامه می دهد: یادم می آید کارگری جوان و پر انرژی بودم و آن زمان ها قد رعنایی داشتم که صدای تپش های انقلاب آرام آرام به گوش می رسید.

 

 

در آن دوران 3دختر من  در جریان های انقلابی فعالیت می کردند و خانه ما هرشب پر از مسائل سیاسی و امنیتی شهر بود که با شور و اشتیاق نقل می کردند، چند سال اینگونه گذشت تا اینکه امام آمد....

به پاس تمام تلاش های من وخانواده ام در کمیته انقلاب مشغول به کار شدم، در کمیته ای که خود من یکی از موسسین آن در ارومیه بودم.

14سال گذشت تا اینکه بی مهری های مسئولین متولد شد، چون دیگر امام خمینی (ره) نبود تا از حق ما ها دفاع کند و با نام های جالب اداری ما را با احترام اخراج کردند!

و امروز من نه حقوقی از دولت دریافت می کنم و نه سابقه ای برایم ثبت شده است.

دلم از بی مهری ها پر است که زحمت انقلاب را کشیدیم و دیگران در حال سواستفاده از نام آن هستند و من همیشه دلتنگ روزهای پر مهر دهه اول انقلاب هستم!

آهی می کشد و ادامه می دهد: شماها به یاد نمی آورید در ان دوران وقتی امام (ره) حرفی می زد ما همه قبول می کردیم چون ایمان داشتیم او پشت ما را خالی نمی کند.

وقتی امام فوت کرد من دوباره بی پدر شدم و بعد از آن بود که چون یتیمی آواره اخراج شده و از دکه ای کوچک نان اندکی به خانه بردم.

ماجرای اذیت های مسئولین را هنگام خرید دکه اگر بگویم داستان طولانی می شود، اما این را بگویم که هیچ کس دلش بحال من و فرزندانم نسوخت.

 

 

میگویم از بدترین خاطرات زندگیت برایمان تعریف کن، چشم هایش را بسته و می گوید: وقتی گلزار، دختر دومم در سن 26سالگی از دنیا رفت، شاید بزرگ ترین غم زندگیم باشد و بعد فاطمه تنهایم گذاشت.

امروز این شیر مرد کمر خم کرده است ولی با چنگ و دندان فرزندانش را چون عقابی خسته زیر پر و بالش جمع کرده است و ما یک روز میهمان تنهاییش شدیم.

آخرین جمله حج آقا پاشایی برایم زیبا بود: وقتی من برای همیشه رفتم می خواهم فرزندانم دست یکدیگر را رها نکنند.

این پدر امروز تنها در خانه ای کوچک اما پر از صفا و صمیمیت آرام و بی صدا زندگی می کند.

گزارش از زیبا کیومرثی/

کد خبر 537887

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha