به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از فارس، سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شخصیتی است که به خاطر حضور فعال در جبهههای نبرد به خصوص در مقابله با تکفیریهای و داعش مورد توجه قرار گرفته و از این رو سخن و یا اثری مرتبط با این فرمانده با اقبال مخاطبان روبرو خواهد شد.
کتاب «حاج قاسم» به همت علی اکبری مزدآبادی از مجموعه «یاران ناب» جستاری در خاطرات و سخنرانیهای فرمانده نیروی قدس است که پس از انتشار در مدت کوتاهی به فروش قابل توجهی دست پیدا کرد.
در ادامه بخشی از این سخنان منتشر میشود.
*شوخیهایی که شنود بیسیم عراق آن را گریه و مویه شنیده بود
در کانال ماهیگیری عراقیها نزدیک به سیصد قبضه توپ داشتند و دهها قبضه کاتیوشا. مجموع توپهای ما و آقای مرتضی قربانی به بیست قبضه نمیرسید؛ بیست قبضه بدون مهمات. آنجا پانصد تا تانک مقابل ما قرار داشت، ما دو تا تانک داشتیم. اگر روزی جنگ ما موشکافی شود، اینها جواب داده شود، آن چیزی که برای آینده جنگ ما، برای مردم ما الگوپذیر هست، بخش عمدهاش این است که چطور ما با این حجم آتشها مقاومت میکردیم.
آنور عدنان خیرالله بود با سه سپاه و بیش از پانصد تا تانک توی میدان جنگ - چون زمین وسعتش دیگر اجازه نمیداد، و گرنه تانک خیلی بیش از این حرفها بود - و سیصد چهارصد قبضه توپ که خود عدنان خیرالله در گزارشی که به صدام میداد، میگفت کاری کردم که اینها پشت بیسیمها التجاء میکردند. ما توی بیسیم با مرتضی [قربانی] بعضی وقتها با هم شوخی میکردیم، میخواندیم، دعا میخواندیم، سر به سر هم میگذاشتیم، روحیه میدادیم، او تصور میکرد که ما التماس میکنیم.
*سه فرماندهای که نقش مربی داشتند
چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند. نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامعتر از این حرفها، و بدون اینها در هر جلسهای که اینها نبودند، نقص بود و وقتی که بعضیهایشان شهید شدند، این نقص تا آخر جنگ باقی ماند. این سه نفر که نقش مربی را داشتند، «حسن باقری»، «حسین خرازی» و «احمد کاظمی» بودند.
اگر همه ما مینشستیم در جنگ حرف میزدیم، تصمیمگیری میکردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیمگیری را مشکل میکرد، حرف آخر را میزدند. اگر مخالفت میکردند با عملیاتی، حتماً یک مسئله و دلیل داشت و اگر اصرار میکردند، همینطور بود.
ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات «ثامنالائمه»، «طریقالقدس»، «فتحالمبین»، «بیتالمقدس»، «بدر»، «خیبر»، «والفجر 8»، «کربلای 5»، «والفجر10»، در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی محورش احمد بود. در ثامنالائمه ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت. برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی و اساسی بودند.
*فرق همت با فرماندهان کلاسیک در جهان
یکی از ویژگیهای جنگ ما، که نابرابریها را کنار زد، ابتکاراتی بود که در صحنه دفاع مقدس اتفاق افتاد. فرق ما با ارتشهای کلاسیک دنیا در یک کلمه بود. اگر بخواهیم فرق «حاج احمد متوسلیان»، «حاج همت»، فرماندهان گردان شهید را با یک فرمانده کلاسیک ارتش دنیا را، علاوه بر موضوعات معنوی و رفتاری بدانیم، کلمه «بیا و برو» بود. یعنی فرمانده ما در صحنه جنگ میایستاد جلو و میگفت: «بیا»، اما فرمانده کلاسیک میایستاد، عقب و میگفت: «برو». میایستاد جلو و میگفت «بیا» تأثیرات زیادی داشت و فداکاریهای بزرگی را آورد. لذا حجم شهدای فرمانده ما با هیچ جنگی قابل مقایسه نیست.
در دوران جنگ تحمیلی، 12 لشکر تازه تأسیس داشتیم. از 12 لشکر تأسیسی زمان جنگ، 7 فرمانده لشکر لشکرها شهید شدند. از لشکر 27 چهار فرمانده لشکر، پشت سر هم به شهادت رسیدند. یعنی بعد از حاج احمد متوسلیان، شهید «چراغی»، شهید همت، شهید «حاج عباس کریمی»، شهید «غلامرضا صالحی» و بعد هم رسید به حاج آقا «کوثری» که شهید زنده هستند. در فرمانده گردانها نزدیک به 80 درصد شهید شدند.
اگر خط شکنی و جلو ایستادن نبود، این اتفاق نمیافتاد. وقتی فرمانده میگفت بیا، نقش آن فرمانده مانند یک ملکه زنبور عسل بود. لذا تمام زنبورهای عسل دور او جمع میشدند.
امروز شهید همت فقط اسوه و محبوب بچههای تهران نیست، او بیش از یک مرجع تقلید در کل کشور محبوب و مورد توجه است.
*انتقاد «حاج قاسم» به سینما و روزنامهها
این عنوان «حاجی» که باب شده، من واقعاً میگویم که یک تحریفی دارد انجام میشود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان میآید. مینشینیم نگاه میکنیم، گوش میدهیم.
زمان جنگ «حاجی» نبود که، من و احمد و حسین بودیم، و اصلاً و ابداً «حاجی» نمیگفتند، [تکه کلام همه «برادر» بود، مثل] «برادر حسین»، «برادر قاسم». اصلاً این چیزها نبود. اصلاً «برادر» هم کم کاربرد داشت و فقط اسم گفته میشد.
من وقتی این فیلمها را نگاه میکنم، فکر میکنم که آنجا یک دکّانی است. روزنامهها را میخوانیم، میبینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همهاش دروغ، چیزهایی را که آدم میداند که واقعیت ندارد. لذا آن فرمانده گردان را درست کردند که با عراقیها در تماس بود. اصلاً یک سناریوی عجیب و غریبی. این همه ما در جنگمان سناریو داریم، قهرمان داریم، آن وقت این طوری!
بیایند مثل فیلم امام علی (ع) سرمایهگذاری کنند. مثلاً فرض کنید «حسن باقری» را؛ من در کنگره همین کار را کردم. کتابهای حسن باقری را بخوانید، حسن این نیست. حسن واقعاً مثل بهشتی بود برای جنگ و هیچ وقت هم خلاء حسن پر نشد.
*«آیتالله العظمی خامنهای»، سرآمد همه روحانیت!
مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت میکند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک میشناسم. الان 14 سال شغل من همین است. علمای لبنان را میشناسم، علمای پاکستان را میشناسم، علمای حوزه خلیج فارس را میشناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیتالله العظمی خامنهای» است.
من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و میشناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاستشناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازیهای سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدمها میآیند و میروند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است.
نظر شما