ما را ببینید، شبح نیستیم

تصور کنید روزی از خواب بیدار شوید و به مرور متوجه شوید کسی شما را نمی‌بیند، این همان حسی است که امروز بسیاری از خبرنگاران ما با آن مواجه‌اند. ما نه روح هستیم و نه مثل سریال‌های رمضان بلدیم روح بازی دربیاریم.

خبرگزاری شبستان: تصور کنید روزی از خواب بیدار شوید و به مرور متوجه شوید کسی شما را نمی‌بیند، به حساب نمی‌آورد، بود و نبودتان یکی است، انگار نامرئی شده‌اید، چقدر زجر می‌کشید؟ این همان حسی است که امروز بسیاری از خبرنگاران ما با آن مواجه‌اند. ما نه روح هستیم و نه مثل سریال‌های ماه رمضان بلدیم روح بازی در بیاوریم.

درد ما این است که با همین کالبد و تن خاکی با لباس‌هایی که می‌پوشیم، با همین دویدن‌های تمام ناشدنی‌مان به این سو و آن سو، با همه داد و فریادی که می‌کشیم، با سطرهایی که می‌نویسیم و نمی‌نویسیم، با همین صندلی‌هایی که روی آن می‌نشینیم، با میزهایمان، کاغذهای تحریرمان، با شستی‌های کیبورد، با مانیتوری که روبرویمان نشسته، نامرئی شده‌ایم.

گاهی حتی این نامرئی بودن باور شخصی خودمان هم می‌شود و وقتی به تحریریه‌ها می‌آییم و مبارک، مبارک را می‌شنویم. تازه یادمان می‌افتد که باز تقویم‌ها ورق خورده، فصل‌ها جا را برای همه باز کرده‌اند تا یک بار دیگر روز خبرنگار برسد.

حرف ما اصلا این نیست که خبرنگاران همه فرشته خصال و رهرو صراط مستقیم هستند. نمی‌گوییم ما ممکن است به خطا نرویم، نمی‌گوییم ممکن است تحلیل‌هایمان غلط نباشد، نمی‌گوییم خسته نمی‌شویم، نمی‌گوییم امکان ندارد زانو بزنیم، دلمان بلرزد، وسوسه نشویم، نمی‌گوییم همه ما روسپید هستیم در برابر خلق و خالق، اما می‌گوییم ما خارج از این سطرها و پاراگراف‌ها هم وجود داریم.

این سطرها و پاراگراف‌ها، این تیترها را اگر دنبال کنید به ساچمه یک خودکار یا شستی‌های یک کیبورد خواهد رسید، باید ادامه دهید، آن‌قدر که از استوانه کوچک یک خودکار یا شستی‌های بالاتر بیایید و برسید به انگشتان ما، انگشت‌ها را هم می‌توانید ادامه دهید تا به کلیتی برسید که آن کلیت رصدی که از جامعه و فرهنگ و اقتصاد و هر آنچه که با زندگی روزمره مردم گره خورده بر روی کاغذ یا حافظه رایانه ثبت می‌کند.

ما بیرون از دایره واژه‌ها هستی و هویتی داریم که می‌تواند هم برای خودمان و هم دیگران مرئی باشد، اگرچه گاهی همین سطرها، خبرها، تیترها،‌ گزارش‌ها و گفت‌وگوها دیده نمی‌شود.

چقدر باید بگوییم که کالای فرهنگی نه تنها به لحاظ ارزشی و نیاز شهروندان از کالای صنعتی چیزی کم ندارد بلکه اگر درست‌تر دیده شود نیاز ما به کالای فرهنگی به واسطه نقش آن در بالندگی ذهن و جان بیشتر است. پس چرا ما خبرنگاران خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم جامعه ما آن‌گونه که باید و شاید به کالای فرهنگی احساس نیاز نمی‌کند؟

حاضریم هر چیز غیر لازم و لوکس و تجملاتی را بخریم و آن‌قدر فضای خانه‌هایمان را با این اسباب پر کنیم که جایی برای نفس کشیدن نماند اما حاضر نیستیم کمی هوای تازه از یک کتاب، از یک محصول فرهنگی به سمت ما بوزد.

معلوم است وقتی یک خبرنگار احساس کند گزارش و خبر و گفت‌وگوی او به دنیا نیامده باید روانه گورستان شود بدون آنکه چشم‌هایی در لابلای سطرهایش آشیانه کرده باشد بیش از هر زمان دیگری به این نتیجه می‌رسد که نکند راستی راستی تبدیل به یک شبح شده که نه تنها کسی خود او را نمی‌بیند بلکه محصول این خود هم به چشم نمی‌آید. به خاطر همین است که گاهی ما در مطبوعات در همین تحریریه‌ها به این نتیجه می‌رسیم که ما شبح‌هایی هستیم که صبح تا شب روی صندلی‌ها می‌نشینیم و کاری تولید می‌کنیم که نه دیده می‌شود نه به چشم می‌آید.

جالب اینجاست که خودمان هم کار همدیگر را نمی‌خوانیم. در چند روزنامه و خبرگزاری سراغ داریم که میزهای روزانه یا هفتگی باشد که همکاران کارهای همدیگر را ارزیابی کنند؟

میز پیشکش شما، چند روز را سراغ دارید که این حس به سراغتان آمده که حتما امروز این گزارش یا گفت‌وگوی مرا یکی از همکاران خوانده و لابد می‌آید سراغم و خسته نباشیدی می‌گوید اما هیچ اتفاقی نیفتاده است.

اصلا آن طرف قضیه را ببینیم، شما خبر، گزارش و گفت‌وگویی نوشته‌اید که به لعنت شیطان هم نمی‌ارزد، درست است که با اسم مستعار منتشر کرده‌اید اما باز شرم می‌کنید اما کسی نیامده و تشری نزده که تکانی به خودت بدهی.

همه چیز گاهی برای ما علی‌السویه می‌شوید، شاهکار بنویسی یا گند بزنی یکسان است، کسی نمی‌خواند، کسی نمره نمی‌دهد، کسی تشویق نمی‌کند، کسی تنبیه نمی‌کند، این علی‌السویه بودن و فله‌ای رفتار کردن همان سم مهلکی است که اول از همه انگیزه‌ها را در ما خواهد کشت.

پایان پیام/
 

کد خبر 57659

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha