به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، چندی پیش قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی(ره) با سایت خبری ـ تحلیلی طلیعه در باب فلسفه کودکان گفتگویی انجام داد که لینک مصاحبه را در اینجا میتوانید مطالعه کنید، سعید ناجی با توجه به موضوعاتی که دکتر پورحسن اشاره داشته، مطالبی را در قالب یادداشت شفاهی بیان کرده است که در ادامه می آید:
چند مورد مطالبی را در متن گفتگو آقای دکتر پورحسن خواندم و لازم میدانم که در مورد آنها توضیحاتی را ارائه دهم.
یکی از این نکتهها که ایشان گفتهاند درباره مسئله نسبیگرایی در فلسفه برای کودکان است. به نظرم در ایران با توجه به اینکه آثار ترجمهشده فلسفه برای کودکان کم است، چیزی بهاشتباه جریان پیداکرده است که برخی فکر میکنند موضوع فلسفه برای کودکان، آنان را به نسبیگرایی میرساند زیرا در کلاسهای فبک هر کودک یا نوجوانی حرف خودش را میزند و بعد همه فکر میکنند حرف خودش درست است و احساس میکنند که همیشه درست حرف میزنند و درست فکر میکنند.
ولی این فکر اشتباه است. اگر فلسفه برای کودکان این کار را بکند که کلاً نقض غرض است. چنین چیزی نیست و این دوستان باید بیشتر دقت کنند و به کتاب و منابع اصلی انگلیسی رجوع کنند و متوجه شوند که اتفاقاً فلسفه برای کودکان یکی از اهداف اولیهاش مبارزه با نسبیگرایی است.
البته برخی از دوستانهم برداشت دیگری از نسبیگرایی دارند و فکر میکنند تکثر چند نظریه رقیب (مثل دو نظریه موجی و ذرهای نور که همزمان مورداستفاده قرار میگیرند) که هر دو تبیینهای خوبی از موضوع و مسائل میدهند نسبیگرایی است. من قبلاً در برخی مصاحبههایم این موضوع را توضیح دادهام. مثل این است که نظر دو مجتهد شهیر درباره یکچیز (مثلاً شطرنج یا مثلاً فطریه) متفاوت باشد و برخی فکر کنند که این نسبیگرایی است. چون هر تکثر آرایی نسبیگرایی نیست. درحالیکه اسم این امر نسبیگرایی نیست یکچیز دیگر است.
یکی از اهداف اولیه فلسفه برای کودکان مبارزه با نسبیگرایی است
من سعی کردم که جلد سوم «کندوکاو فلسفه برای کودکان و نوجوانان»، برخی مقالاتی را که در این زمینه خود اندیشمندان فلسفه برای کودکان نوشتهاند ترجمه کنم و نشان بدهم. اینکه با نسبیگرایی باید مبارزه کرد از اهداف اولیه فلسفه برای کودکان است، یکی دو نفر هم که با توسل به «رورتی» خواستهاند فبک را به این موضوع متهم کنند که با استدلال فوقالعاده قوی موردنقد اندیشمندان فلسفه برای کودکان قرارگرفتهاند.
دیدگاه رورتی که از کوهن و فایرابند تأثیر پذیرفته به نسبیگرایی گرایش دارد، کاملاً مورد چالش قرارگرفتهاند برنامه ریزان این برنامه تأکید شدید دارند که ما بهواسطه تحقیق و کندوکاو کلاس درسی میخواهیم که به حقیقت دست پیدا کنیم یا به حل مسئلهای که با ملاکهای عینی میتوان ارزیابی کرد. ما کندوکاو میکنیم چه شود؟ میخواهیم که به حقیقت دستیابی پیدا کنیم. سوزان گاردنر میگوید کلاسهای فلسفه برای کودکان، نه معلم محور است و نه دانشآموز محور، بلکه حقیقت؛ محور اصلی ما است؛ یعنی کندوکاو بهواسطه دانشآموزان و معلم شکل میگیرد که هدفش تقرب به حقیقت است البته تا آنجایی که ممکن خواهد بود.
نکته دیگری که ایشان ذکر کردهاند این است که «بحث انتقادی اساساً درزمینهٔ فلسفه برای کودکان انجام نگرفته است». بنده شخصاً تا آنجایی که اطلاع دارم در گروه فلسفه برای کودکان این اتفاق رخداده است که این گروه از منتقدان اصلی و علمی این برنامه بوده است تا نسخه اسلامی ایرانی این برنامه را تهیه کنند. بهعنوانمثال یکی از طرحهای پژوهشی که در پژوهشگاه برای فلسفه برای کودکان به تصویب رساندهایم و به اتمام هم رسیده و انشالله بهزودی چاپ و منتشر میشود نقد رویکرد اولیه لیپمن و شاگردانش است که از زوایای مختلف به این دیدگاهها نگاه شده است.
همچنین یک کتاب دیگر تحت عنوان «فبک در ترازو» در گروه فبک به چاپ رسیده است و همینطور سخنرانان مختلف برای نقد این برنامه به پژوهشگاه دعوت میشوند تا از ابعاد مختلف این دیدگاه بررسی شود. بنده هم در کتابهای خود از منتقدینی همچون راجر تریگ، اویویند، اسکار و پریسیرسن و… گفتگوهایی تهیه و در آن آوردهام. خود آن مارگارات شارپ در گفتگو با بنده یکی از ضعفهای این برنامه را دور ماندن از فلسفههای شرق دانسته است.
بنده هم بهعنوان یکی از اعضای گروه، بهعنوان یکی از منتقدان این برنامه اندکی در بهبود یا تکمیل بخشهایی از این برنامه فعال بودهام و نقدهایی که داشتهام در ایران به زبان فارسی ارائه نشده است ولی انتقادهایم را اتفاقاً با اساتید خارجی در سطح علمی بالاتر ارائه دادهام. مثلاً درزمانی که خود لیپمن یا شارپ در قید حیات بودند و بعداً برای شاگردان آنها انتقاداتم را فرستادهام و درباره آنها گفتگوهای مفصلی هم صورت گرفته و برخی از آنها هم موردپذیرش قرارگرفته است.
من حتی برای بنیانگذاران طرح کرده بودم که دیدگاههای سنت اسلامی و آنچه قران کریم کتاب مقدس ما هست تا چه حد میتواند در بهتر شدن برنامه فلسفه برای کودکان کمک کند که آنآنهم استقبال کردهاند اما متأسفانه فرصتی پیش نیامده که بهخوبی در تدوین این رویکردها برای آنان بکوشم.
البته همکاران من هم همینطور که بیشتر تلاش میکنند بهخوبی موضوع را مطالعه کرده بعد نظر دهند. نه اینکه به جهت اینکه انتقاد کار خوبی است بدون مطالعه دست به این کار بزنند.
فلسفه برای کودکان مستقل از پراگماتیسم است
باید بگویم که حتی بخش اعظم رساله دکتری بنده به نقد برخی از ادعاها اختصاص پیدا کرده است، این ادعا که فلسفه برای کودکان را بهصورت اجتنابناپذیری پراگماتیسمی میداند که در رساله هم ذکر کردهام که فلسفه برای کودکان مستقل از پراگماتیسم است و رهیافتهای دیگری هم میتوان داشت که درواقع رهیافتهای دیگری به فلسفه برای کودکان بهغیراز پراگماتیسم میتوانیم داشته باشیم. تمام اینها در دسترس هستند. کسانی که اصولاً در این زمینه اظهارنظر میکنند باید اول سؤال کنند و بررسی کنند و بعد اظهارنظر کنند.
اگر ما مطلع نیستیم که دیگران دارند انتقادی کار میکنند و مطالعاتشان رویکرد انتقادی ندارد، نباید بگوییم که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد و همه افراد به سمت ترجمه سوق پیدا کردند. پس به نظرم این ادعا که در ایران بحث انتقادی اساساً درزمینهٔ فلسفه برای کودکان انجام نگرفته است و تعمیم آن به همه فعالان، تعمیم نادرست و ناروایی است.
ولی شاید منظور آقای دکتر پورحسن، از اینکه ادعا رویکرد انتقادی در فلسفه برای کودکان وجود ندارد چیز دیگری باشد. چون اتفاقاً این نوع نقدها زیادند و روزبهروز هم زیادتر میشوند شاید او از این وجه گفتهاند که علیرغم نقدهایی که در ایران برای این برنامه در اینسو و آنسو ارائه میشود، ما چیزی از نقدها عایدمان نشده است و منظورش این است که نقدها، نقدهای زیاد قوی نیستند و گاها بهقدری سطحیاند که … البته اگر نظرشان این باشد بنده میپذیرم و به ایشان حق میدهم که این نقدها خیلی عجولانه و بدون مطالعه جامع قضیه بودهاند و عموماً حتی برداشت اولیه درستی از برنامه فبک صورت نگرفته است مثلاً میتوانید به پایاننامه دکتری که دریکی از دانشگاههای خوب ایران کار شد و توسط مرکز معتبری هم چاپ شد نگاه کنید. در هر ادعا چند مغالطه، چند خلط مبحث و ترجمه اشتباه و عدم ارجاع به منابع دیده میشود. (رجوع کنید به فصلنامه نقد کتاب، کلام، فلسفه و عرفان، سال دوم شماره ۷ و ۸ پاییز و زمستان ۱۳۹۴ صفحه ۱۰۵). این نقدهای ارائهشده، واقعاً در این حد نیستند که بخواهیم آنها را بهعنوان نقد بشناسیم. اسمشان را نمیدانم چه بگذارم ولی اگر همه نقدها اینگونه باشند حق با آقای دکتر پور حسن است و «بحث انتقادی اساساً درزمینهٔ فلسفه برای کودکان انجام نگرفته است».
اما آنچه فکر میکنم برای داشتن رویکرد انتقادی به فلسفه برای کودکان باید وجود داشته باشد، یعنی آن چیزی که دکتر پورحسن تأکید میکند، این است که در ابتدا ما باید خودمان رویکرد انتقادی در مطالعاتمان داشته باشیم؛ اما آنچه برای داشتن رویکرد انتقادی لازم است، به اعتقاد من فقط قصد و اراده نیست؛ یعنی ما قصد کنیم، این موضوع را نقد کنیم تنها برای شروع نقد کفایت میکند؛ یا اینکه شورای گروه آموزشی تصمیم بهنقد یک موضوع توسط دانشجو گرفته باشد نمیتواند کافی باشد و رویکرد انتقادی را ایجاد کند. این را ازاینجهت گفتم که آقای دکتر پورحسن گفتهاند «مدتی است که ایشان و یکی از اساتید و چند تن از دانشجوهای مقطع دکتری رسالههایی را میگذرانیم که عمدتاً نگاه انتقادی به فلسفه برای کودکان دارد»؛ و اگر دقت نشود آبروی اساتید و دانشگاه هم به خطر میافتد.
اصولاً باید خود دانشجو قابلیت این کار را داشته باشد و توانایی تجزیهوتحلیل را کسب کرده باشد و دستکم از دوران دانشجویی با ذهنیتی انتقادی تربیتشده باشد. نه اینکه یکشبه تصمیم گرفته شود رویکرد انتقادی داشته باشد و شروع بهنقد کند، آنها نقد چیزی که گروه آموزشی تصمیم میگیرد.
دوم اینکه دانشجو یا فردی که میخواهد به انتقاد بپردازد باید وقت کافی برای مطالعه و تحقیق داشته باشد وقت بگذارد نه اینکه بهناچار برای گذران زندگی فقط درصد اندکی از وقت ششماهه یا یکساله را به مطالعه اختصاص داده باشد.
همچنین باید به زبان متون اصلی، انگلیسی و دیگر زبانهای بینالمللی تسلط داشته باشد؛ که ما میبینیم دانشجو نه به زبان انگلیسی تسلط دارد و نه وقت کافی دارد و نه توانایی تجزیهوتحلیل دارد به او میسپاریم که برود مثلاً کانت، یا بخشی از فلسفه غرب یا مثلاً فلسفه برای کودکان یا مکاتب دیگر را نقد کند. کار به این بزرگی که به دانشجو داده میشود، این بنده خدا برمیدارد در ۶ ماه کانت یا آن مکتب را از مطالب فارسی و از منابع درجه چندم میخواند و شروع بهنقد کردن میکند که معلوم است نتیجهاش چه خواهد شد.
برای داشتن رویکرد انتقادی شرایطی که گفته شد لازم و ضروری است و باید مراقب باشیم که گروه درسی در دانشگاه، موضوعی را که برای پایاننامه دانشجویان تصویب میکند انتقاد از چیزی نباشد که هیچ اطلاعات موثقی غیر از روزنامهها و سایتها از آن ندارد وقت مطالعه آنها هم ندارد. این نهتنها مایه آبروریزی خود آن اساتید و خود آن دانشجو است بلکه مایه آبروریزی دانشگاه هم هست.
رویکرد انتقادی باید همهجانبه باشد
همچنین رویکرد انتقادی باید همهجانبه باشد یعنی اگر تنها به یک نکته متمرکز شود، معلوم است که طرف رویکرد انتقادی ندارد تنها میخواهد به یک موضوعی خاص حمله کند و به هدف خودش برسد؛ یعنی تنها به هدف خودش فکر میکند. بهعبارتدیگر ما وقتی در کل جهان هستی، تنها یکچیز را موردنقد قرار میدهیم بهاحتمالزیاد رویکرد انتقادی نداریم. در این زمینه مثالی میزنم: سالیان سال است که آموزشوپرورش فعالیت گستردهای دارد و همه ایرانیان از والدین، مسئولان و دانشآموزان درباره میزان موفقیت آموزشوپرورش حرف برای گفتن دارند. همه به نحوی از آن مینالند که چرا آموزشوپرورش ما تأثیر معکوس میگذارد؟ چرا فرزندان کشور ما بهجای اینکه آنجوری که میخواستیم تربیت نشدند و به نحو دیگری تربیتشدهاند. همچنین همه میدانند که بخش اعظم آموزشوپرورش ما برگرفته از دو سیستم غربی است.
نقد موضوعی بعد از مطالعه دقیق صورت گیرد
خب! افرادی هستند، (شاید حتی خود آقای پورحسن) که تابهحال به این موضوع توجه نکردهاند و توجه هم نمیکنند وقتی گفته میشود که تفکر را باید وارد آموزشوپرورش کنیم برخی از این افراد که در رشتههای تخصصی خود که رته متفاوتی است مشغولاند شروع میکنند به «انتقادی نگاه کردن» و توصیه به انتقادی نگاه کردن؛ یعنی وقتی تلاش میشود تکانی به آموزشوپرورش داده شود تا بهتدریج به سویی رود که بر اساس تفکر (که اینهمه در قرآن کریم و سنت اسلامی مورد تأکید قرارگرفته است) بازسازی شود اکثر نقدها متوجه آن میشود درحالیکه وقتی آموزشوپرورش حدود ۱۰۰ سال گذشته با سیستمی غربی ۱۲ سال از عمر کودکان را به هدر میداده همین افراد یک کلمه درباره آن ننوشته و نگفتهاند. مثل این است که بنده که هیچ سررشتهای از فلسفه سیاسی ندارم ابتدابهساکن شروع به انتقاد از بحثهای آن بکنم و بگویم که با نگاه انتقادی به فلسفه سیاسی نگاه نشده و این بحثها لیبرالیستی است. خودتان قضاوت کنید این کار واقعاً رویکرد انتقادی داشتن است؟ البته من مخالف نقد نیستم بلکه معتقدم بدون نقد هیچ نظری رشد نمیکند ولی همین نقد هم اخلاق و انصاف میطلبد. یعنی اول مطالعه و بعد نقد.
منتقد کسی است که همیشه حساس و دلسوز است. کسی هم که دلسوز است انتخابی عمل نمیکند. من حقیر از کسانی که واقعاً دلسوز هستند انتظار دارم با انتقاد بهصورت تفننی برخورد نکنند وارد حوزه کار شوند وقت بگذارند و اصلاً رشته کاری خود را تغییر دهند و بهصورت تخصصی به این موضوع بپردازند. در نقدهایی که یک منتقد بیرون گود مینشیند و ایراد میگیرد داشتن رویکرد انتقادی محل تردید است.
همچنین این اتفاق خوبی نیست که ما بعضی وقتها برای توجیه حرف و دیدگاههای خودمآنهمدست بهنقد عجولانه دیدگاههای دیگران بزنیم؛ یعنی منظورمان از گفتن اینکه جنس رقیب ایراد دارد این باشد که جنس خود ما درجهیک است. این کار شاید در تجارت راه پیداکرده است ولی در عالم علم و دانش مغالطه محسوب میشود. گاهی وقتها در برخی نقدهایی که در اینسو و آنسو صورت میگیرد این نتیجهگیری دیده میشود.
تعجیل در نقد فلسفه برای کودکان بهوفور وجود دارد
نکته دیگر اینکه گاهی عجله و تعجیل را میتوان در نقدهایی که درزمینهٔ فلسفه برای کودکان هست دید. باید دید که این عجولانه و بدون مطالعه نقد کردن علتش چیست؟ شاید به خاطر دلسوزی باشد ولی دلسوزی بدون آشنایی با موضوع همیشه نتیجه جالبی ندارد؛ و اگر هم دلسوزی نیست باید دید آیا انگیزهای غیرعلمی برای این عجله وجود دارد؟
گاهی وقتها هم در نقدها تخطئه دیدگاهها است که انجام میشود و گاهی هم تهمتهایی زده میشود که اینگونه سخن گفتن توأم با نسبتهای ناروا زیبنده فرهنگ علمی نیست. خلاصه اینکه من با آقای پورحسن در این موضوع موافقم که نقدهایی که در این زمینه هست عموماً بهعنوان نقد علمی نمیتوان بهحساب آورد. از منتقد انتظار میرود دستکم یکی از آثار اصلی فرد موردنقد را بخواند.
برخی وقتها بهجای نقد سخن بهنقد گوینده پرداخته میشود. گفته میشود اینها به فلان شکل هستند یا به آن شکلاند، آنها نسخه غربی را ارائه دادهاند، اینها نسخه جنوبی را و آنیکیها نسخه شمالی یا شرقی را. ولی ما، آنهم فقط ما، نسخه بومیسازی شده را در اختیارتان قرار میدهیم. اینگونه سخن گفتن الآن رواج پیداکرده است. ولی حتی اگر نسخههای دیگر ضعیف باشد آیا دلیل دارد که نسخهای که ما تهیهکردهایم هیچ ایرادی نداشته باشد. این است که انتقاد، ما و دیگران نمیشناسد هر دو را به بررسی میگذارد. نسخه بومی هم ملاکهای خود را دارد و تنها بهواسطه ساختهشدن در وطن نمیتواند بومی محسوب شود.
اما ما بایستی حرفها را نقد کنیم نه افراد را. همانگونه که حضرت علی (ع) میفرماید: گوینده را نقد نکنیم، حرفِ گوینده را نقد کنیم. این باید سرلوحه نقدهای ما باشد. آنچه متأسفانه در برخی نقدها موردتوجه واقع نمیشود و استدلال میشود چون فلان افراد اینجوری هستند و این حرف را زدهاند پس این حرف آنها درست نیست. چون فلان افراد در فرهنگ دیگری هستند و آن حرف را زدهاند این حرف بافرهنگ ما سازگاری ندارد.
آقای پورحسن همچنین میگوید:
«هدف این نظام تربیتی، تربیت نسلی از دانشآموزان است که به دموکراسی (البته مقصود او دموکراسی غربی است) یعنی مبانی ارزشی غربی (لیبرالیسم) وفادار بمانند این نشاندهنده غایت و اغراضی است که در فلسفه تعلیم و تربیت لیپمنی وجود دارد»
به نظر میرسد منظور آقای پورحسن این است که لیپمن که در غرب زندگی میکرده حتماً منظورش از این کلمات (مثلاً دموکراسی) و از فلان جملات (تفکر را وارد مدارس کنیم) حتماً با مبانی لیبرالیستی گفتهشده و نمیتواند بافرهنگ ما سازگار باشد.
یعنی مقدمه محذوفش هم همین است که چون وابسته به مبانی و ارزشهای لیبرالیتی است پس نقص دارد.
در تعدادی از نقدهای دیگر هم مشاهده میشود که گفته میشود که این طرح از اندیشمندان غربی است و حتماً مبانی لیبرالیستی دارد، پس بافرهنگ ما ناسازگار است و پیس نباید از آن استفاده کرد.
اما این سخن برای نقد بودن کافی نیست. برای اینکه نقدمان کامل شود باید مبانی لیبرالیستی را استخراج کرده و نشان دهیم و اگر مبانی لیبرالیستی را استخراج نکنیم نقد ما در این حد باقی بماند آنوقت در یک حالت به نحوی حمله به گوینده محسوب میشود نه به کلام. وقتی آقای پورحسن جمله زیر را میگوید میخواهد به نحوی این برنامه را وابسته به ارزشهای کشورهای غرب معرفی کند.
همچنین به نظر من، ضرورتاً اینگونه نیست که هر چه دانشمندان کشورهای لیبرال گفتهاند اساساً لیبرالیستیاند. اگر اینگونه بود بسیاری از رشتههایی ازجمله رشتهای که مثلاً خود آقای دکتر پورحسن در آن کار میکند یعنی فلسفه دین و حرفهایی که «فلاسفه دین» غربی زدهاند بیشتر از همه در مضان اتهام بود و اصلاً نباید چنین رشتهای در ایران تأسیس میشد.
در این سخن استدلال نهفته این است: «چون همه مطالبی که اندیشمندان ساکن کشورهای لیبرال گفتهاند مبنای لیبرالیستی دارد پس نمیتوان آنها را برای ما که کشوری شرقی هستیم به کاربرد».
این استدلال به چند دلیل قابل مناقشه است. چون املا فرض کرده است که همه حرفهای اندیشمندان غربی فقط بر مبنای لیبرالیسم است؛ اما گهگاه دیده میشود دیدگاههای ضد لیبرالیستی هم در همان غرب ارائه میشود؛ یعنی هنوز دیدگاههای دیگر مثلاً دیدگاه کمونیستی هم وجود دارد و مقاومت میکنند. درست است که ما ممکن است هیچکدامش را قبول نداشته باشیم ولی این امر امکان وجود اندیشههای متقابل را در غرب نشان میدهد. مثلاً گفته میشود دیدگاه ویگوتسکی به جهت اینکه در کشوری کمونیستی تولید شد و مخالف پیاژه بود مدتها در اروپای غربی مورد بیتوجهی واقع شد ولی الآن در غرب رواج پیداکرده است؛ و حتی چهبسا در این اثنا اندیشههای اسلامی در خصوص اهمیت تفکر و مسئولیتپذیری انسآنهم به دیدگاههای آنها راهیافته باشد. چون بنده شخصاً فکر میکنم جنبش فلسفه برای کودکان حرکتی مردمی برخلاف نظام سرمایهداری و برای مقابله با مهمترین ابزارهای این نظام یعنی رسانههای بینالمللی است که مردم را به مصرفگرایی و لاابالیگری دعوت میکنند. در مقابل شیوع بیامان مواد مخدر است که انرژی مردم و جوانان را خنثی میکند و در مقابل افول اخلاقی و پوچانگاری است که به کودکان و نوجوانان کمک میکند تا هدف زندگی خود را پیدا کنند.
لذا گاهی حرفهای خود اندیشمندانی که در کشورهای لیبرالیستی زندگی میکنند علیه لیبرالیسم است و ازاینجهت معلوم نیست مبنای لیبرالیستی داشته باشد یا ضد لیبرالیستی فقط بررسی و مطالعه نشان میدهد کدام است.
و گاهی هم آنها حرفهایشان را از شرقیها به عاریت میگیرند. تفکر، تأمل و مسئولیتپذیری و مراقبت از کرامت انسانی، روحیه اصلاح اجتماعی بهواسطه انتقاد و امربهمعروف در هیچ جای دنیا مثل سنت ما مورد اهمیت واقع نشده است.
و چهارم اینکه نمیتوان گفت همه تحقیقاتی که در غرب یا سایر کشورهای دنیا صورت گرفته است غیرقابل کاربرد در اینجا است و ما خودمان را از نتایج تحقیقات آنها بینیاز بدانیم یا خودمان را از آنها دورنگه داریم. چون ما در سایر موارد از علوم آنها استفاده میکنیم و نمیخواهیم عقب بمانیم و موارد عمومیتری هم هست که از آنها گریزی نداریم مثلاً منطق که در یونان بسط یافته و با این دیدگاه چهبسا مبنای یونانی داشته باشد ولی ما الآن در حوزه و دانشگاه به کارش میبریم.
همچنین اگر آنها درباره معارفیها که ما برای آنها عرضه میکنیم شامل سنت و فلسفه اسلامی همینگونه برخورد کنند و مثلاً بگویند چون خاستگاه متفاوتی دارد پس در فرهنگ آنها نمیتواند جایی داشته باشد. آنوقت دیگر راه گسترش معارف اسلامی همبسته میشود.
به نظرم در سنت اسلامیمان همدستکم برخی موضوعات از جنس معرفت دانسته میشود که از جنسی فراتر از علوم مبتنی بر نظریهاند و ازاینجهت آنها قابل توسعه در تمام فرهنگها هستند. منظور من از معرفت باور صادقی است که به بهترین وجه موجود موجه شده باشد. من شخصاً معتقدم ما میتوانیم معارف جهانشمول هم داشته باشیم. چون در غیر این صورت معلوم نیست باب گفتگو چگونه بازخواهد شد.
سخن گوینده را نقد کنیم نه شخص گوینده را
پس اگر همه گفته دانشمندان ساکن غرب مبنایی داشته باشد، این مبنا صد در صد لیبرالیستی نیست بلکه ممکن است مبانی دیگر هم باشد. باید بررسی شود تا مبنایش چیست؛ و این را تحقیق نشان میدهد و برای آن باید وقت صرف کرد.
این امری طبیعی است که ممکن است فرضیات و نظریات بهویژه در علوم انسانی به نحوی رنگ بوی فرهنگ کشورها را گرفته باشد یا بر اساس یک نوع مبانی خاص باشد و در این خصوص تنها راه ممکن این نیست که راه گفتگو بررسی را به همین دلیل ببندیم و آنها را مورد بیتوجهی قرار داده و خودمان را از آنها دورنگه داریم بلکه به نظر میرسد بهتر باشد که آن نظریات پالایش شود و در صورت یکسانی مبانی یا با بومیسازی دستاوردهای آنها را مورداستفاده قرار دهیم. این کاری جزو اهداف گروه فبک بوده و تلاشها هم در این راستا صورت گرفته است.
بنابراین دوستان منتقد باید آستینها را بالا بزنند و شروع به پالایش کنند البته نه مثل برخی پایاننامهها که به هر بهانه ممکن، نسبتی به این دیدگاه میدهند و بعد قضاوت میکنند (مراجعه شود به فصلنامه کلام، فلسفه، عرفان سال دوم شماره ۷ و ۸ ۱۳۹۵).
همچنین به نظر من نباید نقدمان را به گوینده نسبت بدهیم. بلکه باید ببینیم که این حرفی که گفته میشود چیست؟ شاید یک دزد روزی حرف زیبایی زده باشد زیرا حرفی که گفته میشود میتواند به محل زندگی و شخصیت فرد ربط نداشته باشد، شاید آن آدم خطرناک هم روزی حرف جالبی بزند. پس باید ماقال را بررسی کنیم و نقدهایمان به خود گفتهها و نوشته معطوف کنیم و آنها به نحوی مطرح کنیم که نزد جامعه علمی قابلفهم و قابلقبول باشد.
نظر شما