به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، نمایش «قدم زدن با اسب» که از بیست و ششم شهریور ماه در تماشاخانه ارغنون روی صحنه رفته، نفی عشق و انسانیت در سازمان های چریکی را دستمایه ی روایت داستان قرار داده است. نمایشی که ماجرای زن و مرد چریکی را روایت می کند که در سال ۵۴ و بعد از مدتی زندگی با چشمان بسته، در انتظار محاکمه اند. محاکمه ای به جرم احساسات و عواطف انسانی.
بر این اساس، شروع گفتگو با مسعود شامحمدی نویسنده و کارگردان «قدم زدن با اسب» را بر پایه ی همین نفی عشق و محدودیت ها گذاشتیم، مسئله ای که بن مایه ی نمایش است اما خوشبختانه در روایت به شکلی ظریف و موثر وجود دارد و به مخاطب حقنه نمی شود.
*مهم ترین حرف نمایش شما این است که سازمان های چریکی، شعار آزادی می دادند ولی این آزادی و خیلی چیزهای دیگر حتی درون سازمان هم نفی می شد. ایده این نمایش از کجا نشات گرفته است؟
اول این را بگویم که نمایش من اصلا سیاسی نیست، بلکه درباره ی عقیم کردن سربازان است. سرکوبی که همیشه وجود داشته و هربار با ایسم تازه ای ظهور می کند. در واقع نفی انسان از آنچه وجوه انسانی بشمار می رود، سابقه ی طولانی دارد. این نفی انسان و عشق دنباله دار است و فقط به سیاست مربوط نمی شود و در ادبیات هم قابل مشاهده است. یعنی در ادبیات سنبل عشق، شوریدگی و پریشان احوالی است و قهرمان های عاشق قصه ها، اشخاصی منفعل هستند که بارز ترین ویژگی شان دیوانگی است. در بسیاری از داستان ها هم عشق، منفور و لعنت شده است، پس این موضوع تازگی ندارد.
* چرا برای بیان این نگاه، سازمان های چریکی را انتخاب کردید؟
چون سازمان های چریکی در نفی عشق سابقه ی طولانی دارند، در تاریخ چپ بروز عشق ممنوع بوده. حالا بعضی ها را می کشتند و یا بعضی را خلع می کردند. مهم است که بدانیم درباره ی جریان سیاسی حرف می زنیم یا درباره ی آرمان ها و آرزوها. اینکه کسی جانش را کف دست می گیرد و با اسلحه ای به جنگ اتفاقات ناگوار آن دوره می شتابد، قابل احترام است اما ایراد و اشکال از ایدئولوژی حاکم بر آن ها شکل می گرفت که ایدئولوژی درستی نبود.
* البته فقط هم مسئله عشق نیست، خیلی چیزهای دیگر هم محدود می شد.
دقیقا. در خانه های تیمی سازمان ها پیش از انقلاب، اگر کسی سبزی پاک می کرد به خُرده بورژوازی متهم می شد. اگر کسی چیزی را به دیوار خانه آویزان می کرد و یا حتی هفته ای بیش از یک بار حمام می رفت، خرده بورژوا به حساب می آمد و برای آن مورد انتقاد قرار می گرفت و چه بسا محاکمه می شد. این افراط و تفریط همیشه وجود داشته و فکر می کردند آدم هر چه ساده تر باشد، بهتر است. البته این نگرش نفی عشق و انسان فقط به جریان های سیاسی خاص محدود نمی شود و همانطور گفتم در ادبیات و جریان های عرفانی قابل مشاهده است.
* گاهی هم در بخش هایی از جامعه، ردی از این نفی عشق به چشم می آید.
بله. این مثل را همه شنیده ایم که «عشق نان و آب نمی شود» و یا «عشق در عدم وصال است». حتی امروز در شوخی های پیامکی تا دلتان بخواهد این ماجرا وجود دارد. توهین به عشق، تمسخر زن و چیزهای دیگر. در واقع مجرم فقط یک نفر نیست و همه ی ما مجرمیم.
* قرار بود در این زمان نمایش دیگری به صحنه ببرید، چطور شد که قدم زدن با اسب به صحنه آمد؟
بله. قرار بود نمایشنامه ای کار کنم که شرایط اجرای آن فراهم نشد. نمایشی که درباره ی عشق بود و نزدیک به شش ماه زمان صرف تولید آن شده بود. وقتی شرایط اجرای آن نمایشنامه مهیا نشد، به نظرم رسید «قدم زدن با اسب» را روی صحنه بیاورم. این متن در حقیقت یک فیلمنامه است و من برای آن نزدیک به چهار سال تحقیق کرده بودم. بعد که بین تعطیلی و یا کار روی نمایش دیگر دومی را انتخاب کردم، تصمیم گرفتم این اقتباس نمایشی را از فیلمنامه انجام دهم.
* در کارگردانی و شکل اجرایی، بخشی از بار روایت قصه را روی دوش فیلمی که همزمان پخش می شود گذاشتید، دلیل این انتخاب چیست؟
ببینید حوزه ی نمایش اینقدر گسترش یافته و متنوع شده که نمی شود گفت، صرفاً این جوری و یا آن جوری است. یعنی دیگر نمی شود تئاتر را به شیوه ای خاصی محدود کرد، چرا که اتفاق های بسیاری در آن تجربه شده و می شود. اما درباره ی پخش فیلم همزمان با اجرا دو دلیل وجود دارد یکی اینکه من از تلویزیون به تئاتر پناهنده شدم و مثل هر پناهنده ای بخشی از فرهنگ خودم را در کوله بارم داشتم و خواستم از آن بهره بگیرم. دلیل دیگر این است که فکر می کردم تماشای فیلم می تواند سنگینی اتمسفر فضا را برای روایت صرف کم کند.
گفت و گو از علی یزدان دوست
نظر شما