اگر غیر از تو از گناه من آگاه می شد خودداری می کردم

این درست است که اگر غیر تو از وضع من آگاه مى شد، خودداری مى کردم، ولى این نه به خاطر این است که تو نظارت کننده ای خوار باشى و آگاهی بى ارزش، بل به خاطر همان است که تو مرا مى پوشانى، ولى دیگران رسوا مى کنند.

خبرگزاری شبستان: ماه مبارک رمضان ماه دعا و مناجات عبد با معبود است. ماهی که دعاهای زیادی در آن وارد شده مانند ابوحمزه، افتتاح و... . علاوه بر این دعاهای ماثور از ائمه دریایی از معارف عمیق الهی را در خود دارند که بنده می تواند با تدبر در آن ها از این دریای بی کران بهره ها ببرد. آنچه در ذیل می خوانید قسمت هفتم تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی است که به بررسی قسمت سوم از مرحله هفتم این دعا یعنی قصد می پردازد.
اذا رأیت مولاى ذنوبى فزعت؛ هنگامى که خودم را می بینم و ذنب ها و جرم هایم را، به فزع مى رسم و سخت مى نالم و از پاى مى نشینم. آخر در این هستى دقیق و در این جمع مرتبط، من احتکارها و اسراف‌ها داشته ام. اسراف هایى که فساد به بار آورده.
روح‌هایى که با تربیت من باید به رفعت هایى مى رسیدند، امروز اسیر رذالت ها هستند و همراه رنج هاى بچه گانه و دردهاى پوچ.
زمینه هایى که با احسان و انفاق و اطعام من باید ساخته مى شد، با همین ها خراب شد و از دست رفت.
با اطعام و احسانم درس تجمل و نمایش داشتم و خلق را به این طرف کشاندم. با سخنم و با زیباییم و با علم و با ثروتم آن ها را در خویش نگه داشتم و از حق جدا کردم.
این ذنوب من محدود نیست، چون همراه بى نهایت رابطه است و در کنار هزار پیوند.
من هنگامى که خودم را مى بینم، جز فزع و ناله و جز عجز چه خواهم داشت ؟
 

 

وقتی کرم تو را می بینم طمع می ورزم

اذا رأیت مولاى ذنوبى فرعت و اذا رأیت کرمک طمعت؛ و اما آنجا که تو را مى بینم و کرامت تو را، نه تنها از جزع بیرون مى آیم که به طمع مى رسم.
فإن عفوت فخیر راحم؛ اگر تو بگذارى، تو بهترین مهربانى و اگر میان من و عمل هایى که کرده ام فاصله نیندازى و من را با کارهایم و با ذنوبم بگذارى، پس بهترین حکمرانى و هیچ گونه ستمى نکرده اى. من بودم که با جرقه ها، به جاى این که چراغ ها را روشن کنم، دامنم را گیرانده ام و خودم را سوزاندم. این عذاب من، که از توست، به خاطر بهره بردارى ناجور خود من بوده، در حالى که تو بارها آموزشم داده بودى و بارها دامنم را خاموش کرده بودى.
من باخودم، مانده ام، ولى با تو؟ کسى که با تو شد و به سوى تو آمد، دیگر نمى ماند.
حجتى یا الله فى جرأتى على مسئلتک مع اتیانى ما تکره جودک و کرمک وعدتى فى شدتى مع قله حیائى رأفتک و رحمتک؛ دلیل من در این جرأت و جسارتم بر خواستن از تو، با این که به خواسته هاى تو رو نمى آوردم و حتى منع و نهى و کراهت تو را مرتکب مى شدم، همان بخشش و کرامت توست.
ذخیره من در رنج ها و گرفتارى هایم، با تمام بى شرمى و بی توجهی ام همان رأفت و رحمت توست. و من در میان این زاویه هاى بخشش و کرامت و رأفت و رحمت، خانه اى ساخته ام و سایبانى.
و قد رجوت أن لاتخیب بین ذین و ذین منیتى؛ امیدوارم که مرا میان این زاویه ها و در زیر این سایبان امید، محروم مى خواهى.
فحقّق رجائى و اسمع دعائى؛ پس تو امید مرا ثابت نگهدارى و دعاى مرا بشنو، اى خوبترین خواسته خواستارها و ى بهترین امید امیدوارها. نجوا و گفت و گو هنوز ادامه دارد و عذرخواهى هایى که به زیبایى طاعت ها هستند، هنوز و هنوز خواهند آمد.
عظم یا سیدى أملى و ساء عملى؛ اى بزرگ من، آرزوى من بزرگ شده و کار من خراب. تو به اندازه آرزوهایم بر من گذشت کن و با کارهاى خرابم مؤاخذه ام نکن؛ چون کرامت تو بزرگتر از این است که کوتاه کارها را همان گونه پاداش ‍ دهد.
 

تو می خواهی با سوختن ها ما را بسازی

کرامت تو مجرم را مداوا مى کند نه مجازات، و وسعت تو مقصر را تربیت مى کند نه مکافات. تو مى خواهى با سوختن ها ما را بسازى، پس آن جا که ما طالب ساختن هستیم و خواستار خوبى و بازگشت و پناهنده تو، تو ما را رها نکن. و أنا یا سیدى عائذ بفضلک هارب منک الیک؛ که من، اى بزرگ من، به فضل تو پناهنده هستم و از تو به تو فرار کرده ام و در این بازگشت مى خواهم وعدهاى تو را نقد کنم؛ وعده هایى که از گذشت خود و چشم پوشى خود به خوش گمان ها داده اى. تو خود گفته اى که من در کنار گمان بنده هایم هستم. اگر آن ها خوش گمان بودند، همانم و اگر بدبین، همان.
من به تو امید دارم و مى دانم که تو مجرم ها را مداوا مى کنى. من به تو این گمان دارم. آخر من چه هستم و چه ارزشى دارم و چه خطرى. هبنى بفضلک؛ تو به من هدیه کن، به من ببخش. من در مقام دادوستد نیستم، که کارى نکرده ام و سرمایه ها را سوزانده ام. هبنى بفضلک و تصدق على بعفوک؛ تو به من با عفو خویش ببخش و نه تنها عفو که زشتى ها و خرابکارى هاى مرا جبران کن. أى رب جلّلنى بسترک؛ و این ها را بپوشان؛ چون اگر زمین و کوه و دشت و آسمان و دریا، از فسادهایى که به بار آورده ام، آگاه شوند، همان ها مرا خواهند گرفت.
سنت هایى که نو گذاشته اى و قانون هایى که تو ریخته اى، براى زدن من کافى است.
تو ذنب مرا از تمام هستى و تمام خلق بپوشان و بالاتر، واعف عن توبیخى بکرم وجهک، حتى مرا سرزنش مکن که سرمایه هایت را چه کردى؟ و دل به که دادى؟ و عمرت را کجا ریختى؟ و چه کسانى را در چراگاه و جودت پروراندى؟ و چه گرگ هایى را شیر دادى؟
 

عذاب آن ها که به حضور رسیده اند همان آگاهی آن هاست

خداى من! من به آن قدر از لطافت و آگاهى رسیده ام و این قدر حضور پیدا کرده ام و آن قدر شکسته ام که احتیاج به تلنگرى هم نیست و حتى سرزنشى هم براى من دردناک است.
عذاب آن هایى که این قدر به حضور رسیده اند، همان آگاهى و حضور آن ها و همان ندامت و حسرت آن هاست. آتش ‍ سوزان براى این ها همین توجه و آگاهى است.
و همین است که دیگر تاب حتى توبیخ ندارند که بشنوند: چرا از شرم نکردى؟! تو که از یک بچه حساب مى بردى، مگر من بى ارزش تر و خوارتر و یا ضعیف تر و ناتوان تر بودم؟!
فلو لطلع الیوم على ذنبى غیرک ما فعلته؛ این درست است که اگر غیر تو از وضع من آگاه مى شد، خودداری مى کردم، ولى این نه به خاطر این است که تو نظارت کننده ای خوار باشى و آگاهی بى ارزش، بل این به خاطر همان است که تو بهترین پوشنده هستى، تو مرا مى پوشانى، ولى دیگران رسوا مى کنند. و این است که از آن ها حساب مى برم، ولى بر تو مى شورم. تو بهترین ساترها هستى.
و هنگامى قضاوت هم، ستم نمى کنى، که احکم الحاکمین هستى و پس از قضاوت هم سختگیرى نمى کنى، که اکرم الاکرمین هستى.
تو با کرامت و با حکم عادلانه و با پوشاندن گناه ها را مى بخشیدى. تو به تمام وجود پنهان من آگاه بودى و آنچه از من هم پنهان مى ماند تو مى دانستى؛ علام الغیوب.تستر الذنب بکرمک و تؤخّر العقوبه بحلمک؛ گناه ها را مى پوشاندى تابه جسارت نرسم و عقوبت ها را تأخیر مى انداختى تا چوبکارى شوم و با این حلم و چوبکارى تو، به شرم برسم و در برابر محبت تو، از خود و از جرم و ظلم خویش جدا شوم.
 

حلم تو مرا بر معصیت جرأت داد

و یحملنى و یجرئنى على معصیتک حلمک عنى و یدعونى الى قله الحیاءسترک على و یسرعنى الى التوثب على محارمک معرفتى بسعه رحمتک؛
آنچه مرا به کمى شرم دعوت مى کرد، پوشش تو بود و آنچه مرا به هجوم بر حریم هاى تو شتاب مى داد، آگاهى من به وسعت رحمت تو بود. این ها، این حلم و ستر و رحمت وسیع تو بود که مرا به هجوم و بى شرمى و عصیان مى کشید. و همین هاست که امروز مرا شرمنده کرده و به خویش آورده، که چرا با دوست دشمنم؟ و چرا بر او سرکشم و چرا با دشمن رامم؟ و در زیر پاى او آرا ؟
و اکنون که به این آگاهى از خودم و از تو رسیده ام، در انتظارم. یا حلیم یا کریم. من امروز یافته ام که زنده اى و دیگران یا مرده هستند و یا آدم هایى که باید من فرمانبرشان باشیم. یا حى یا قیوم؛ تو قیومى و دیگران وابسته هستند، متقوم هستند.
امروز با این دید تو را مى خوانم و به سوى تو مى آیم. یا غافز الذنب یا عظیم المن یا قابل التوب؛ اى بخشنده جرم ها و اى پذیرنده بازگشت ها، یا عظیم المن یا قدیم الحسان؛بزرگ بخشنده و اى همیشه مهر.
 

این تکرارها شراره روحی است که به شناخت رسیده

این خطاب ها و این تکرارها هر کدام شراره روحى است که به شناخت رسیده و با تفکر و شناخت از خویش، از دوست، به تراکم و انفجار رسیده، تمام و جودش شده شور و التهاب و طلب و تمنى، و تمام نگاهش شده انتظار و تمام روحش شده سؤ ال از پوشش ها و... . راستى این گونه نجوا و زمزمه، فقط از روح هایى سر مى کشد که از هستى سر فراتر کشیده اند و تمام موج ها را در یک کلمه بسته اند و طلب ها را به جمله ها کشیده اند.

منبع: کتاب بشنو از نی آیت الله علی صفایی حا ئری

پایان پیام/

کد خبر 59144

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha