به گزارش خبرگزاری شبستان از ارومیه، خادمان حرم مطهر امام رضا (ع) که برای جشنواره زیر سایه خورشید در آذربایجان غربی حضور دارند با عیادت از سالمندان خانه فردوس ارومیه، عطر حرم امام رضا (ع) را در این خانه دور و تنها طنین انداز کردند.
پدران و مادران سالمند این خانه که معنی غربت را با تک تک استخوان هایشان درک کرده اند وقتی دیدند که امام غربیشان آنها را فراموش نکرده است با اشک و شوق پرچم متبرک امام رضا (ع) را در سینه می فشردند و زیر لب آرام نجوا می کردند و درد دل هایشان را به امام خود می گفتند.
کنار مادری که بیصدا اشک می ریخت نشستم، دست هایش یخ زده بود، گفتم مادرم چه احساسی دارید؟
نگاهم کرد، نگاهی عمیق که چهارچوب وجودم را لرزاند و گفت: امروز فهمیدم هنوز زنده ام، امروز فهمیدم در این دنیای بزرگ یک نفر مرا به یاد دارد.
دیگر جاری شدن اشکهایم دست خودم نبود و فقط نگاهش می کردم، گفت: من 4پسر و 2 دختر دارم، هر کدام که بدنیا آمدند همه حسودی می کردند که فلانی باز پسر زایید، کاش امروز می توانستم به آنها بگویم که 6 فرزند من سال هاست مادر خود را اینجا زنده به گور کرده اند.
به دوربین همکارم اشاره کرد و گفت: بگو از من عکس نگیرد که خدای ناکرده پسرهایم می بینند و ناراحت می شوند که مادرشان هنوز زنده است.
دست هایش محکم فشردم و گفتم: از اینکه امام رضا (ع) خادمانش را برای عیادت شما فرستاده خوشحالید؟
اشک هایش را با گوشه روسریش پاک کرد و گفت: خوشحالم که خدا ما را به یاد دارد و می داند هنوز نفسی داریم و دلمان را شاد می کند.
به هم اتاقیش اشاره کرد و گفت: خیلی وقت است که فقط می گوید افسانه بازهم نیامد؟! برو با اوهم حرف بزن شاید از تنهایی برای چند دقیقه ای فاصله بگیرد.
مادری با چهره ای خسته و نگران بود، کنار تختش نشستم و سلام دادم، چشمهایش سویی نداشت اما با شندین صدایم گفت: افسانه تویی؟؟
خدایا این درد را در کجای دلم بگنجانم، آرام گفتم نه مادرم همراه خادم های امام رضا (ع) به دیدنت آمده ام.
خدیجه خانم آهی کشید و گفت: فکر کردم امام رضا دعای مرا مستجاب کرد و افسانه ام آمد، این را گفت و دیگر گریه امانش نداد.
نبات و نمک متبرکی که سفیران امام رضا (ع) برایش هدیه آورده بودند را در دست فشرد و گفت: اینها را برای افسانه نگه داشته ام!
بدون اینکه چیزی بپرسم گفت: 3 دختر دارم که افسانه از همه کوچکتر است و 4 سال است که نیامده، 2 دختر دیگرم عیدها می آیند ولی افسانه راهش دور است، اما من دلتنگش هستم.
خادمان حرم مطهر امام رضا (ع) با صبر و حوصله کنار بالین تک تک پدران و مادران رفته و دلجویی کرده و به قول خودشان سلام آقا را رساندند.
خیلی ها حرف نمی زدند و چشمهایشان را بسته بودند و گویی درخیال خود جبین بر ضریح امام رضا (ع) نهاده بودند و درد دل می کردند.
نمیدانم کدام آجر کج نهاده شده است که دیوار بعضی ها اینچنین کج به ثریا می رسد و فرزندانی که با خون و دل بزرگشان کرده اند، تنهایی را تقدیمشان می کنند.
نظر شما