خبرگزاری شبستان: شبکه ایران در گزارشی با عنوان «برخورد نزدیک از نوع احمدی نژادی!» به بیان خاطرات و چگونگی سفرهای استانی رییس جمهور پرداخته است. آنچه می خوانید گزارشی از این سفرهاست:
وقتی رییس جمهور بعد از مصاحبه با خبرنگاران به سمت هواپیما می رفت، ایستاد، به سمت صدایی که از آن سوی سیم خاردارهای محوطه فرودگاه شهدای ایلام آقای احمدی نژاد را صدا می زد، برگشت.می خواستیم بیاییم توی محوطه فرودگاه و از نزدیک ببینیمتان اما راهمان ندادند، حتی نامه ام را هم نگرفتند و گفتند باید ببرم استانداری تا تحویل بگیرند، نگذاشتند کنار جاده هم بایستیم، با پسرخاله ام رفتیم کنار سیم خاردار محوطه فرودگاه تا از دور هم شده بتوانیم احمدی نژاد را ببینیم.
آقای رییس جمهور عزیز! سخت بود پیداکردنتان بین آنهمه آدم که داشتند به طرف هواپیما می رفتند، راستی اگر ناراحت نمی شوید باید بگویم اصلا شبیه عکستان که توی تلویزیون نشان می دهند نیستید.
تلویزیون همیشه آدم را شیک و مرتب نشان می دهد، اول پسرخاله ام بود که داد زد: آقای احمدی نژاد!. چندبار صدایتان کردیم.
من اول نفهمیدم چه شد، بعد یک مرتبه دیدم دارید می دوید به سمت ما و به طرف سیم خاردار می آیید.
چند نفر هم از همراهانتان پشت سر شما به طرف ما می دویدند، من فقط می توانستم اسمتان را بلند صدا بزنم، وقنی آمدید پشت سیم خاردار و با ما دست دادید نمی دانم چه گفتید! اصلا حالا یادم نمی آید سلام کردم یا نه.
باورکردنی نبود، رییس جمهور بخاطر ما دویده بود تا کنار سیم های خاردار و با ما دست داده بود! هیجان زیادی داشتم، اصلا یادم نبود نامه را بهتان بدهم، فقط نگاهتان می کردم که می خندید، ریشها و موی سرتان سپیدتر بود و پیرتر نشانتان می داد، تلویزیون اصلا آدمها را مثل خودشان نشان نمی دهد!
این سطرها روایت آخرین لحظات سفر دوره اول رییس جمهوری به استان ایلام و از زبان چوپانی 25 ساله است که با رییس جمهور از پشت سیم های خاردار دیدار کرد.
تنها محدودی از خبرگزاری ها و رسانه ها در گزارش های تصویریشان از سفر رییس جمهور به استان ایلام لحظات آخر حضور او را به تصویر کشیدند.
خبرنگارها و عکاس ها دوربینشان را خاموش کرده بودند و هواپیما منتظر بود مسافرش را سوار کند و بپرد.
اما همه چیز تغییر کرد، احمدی نژاد به سرعت از حلقه محافظانش خارج شد و به سمت سیم خاردار و سه پسر جوان پشت سیم خاردار دوید، تا دیگران به خودشان بیایند رسیده بود به سیم خاردار و داشت با آنها روبوسی می کرد.
هر دو طرف تلاش می کردند یکدیگر را از پشت سیم خاردار در آغوش گیرند، جوانها ذوق زده فقط داد می زدند و سر و صورت رییس جمهور را می بوسیدند.
بعضی از خبرنگارها دوربین ها را درآوردند، اما برخی دیگر فقط به صحنه نگاه کردند و دیدار رییس جمهور و چند جوان ساده ایلامی که حتی به محوطه فرودگاه هم راهشان نداده بودند را به ذهنشان می سپردند.
هنوز هم مرور آن لحظات برای همه آنها که صحنه را دیدند حسی عجیب دارد، یادآوری خاطره ای شادی آور و کمی هم تلخ، حس و حال آنها همانی بود که خواندید.
برای خبرنگارانی که در سفرهای استانی همراه دکتر احمدی نژاد بوده اند از این رویدادها کم اتفاق نمی افتد.
خیلی ها از یاد می روند و خیلی ها نه، برای از دست دادن این رویدادها گاهی عکاس ها حسرت می خورند، مانند همان چوپان ایلامی که بعد از آن اتفاق خیلی وقت است تلفن همراهی دوربین دار خریده تا اگر دوباره در آن شرایط قرار گرفت بتواند چند عکس از دیدارش داشته باشد که دیگر دوستانش نگویند خالی می بندد!
هر چند بعید است از این دست خوش شانسی ها تا مدت ها برایش دوباره اتفاق بیافتد، تجربه متفاوت و لحظه ای شیرین که نمونه اش برای پیرمرد کرمانشاهی با آن لهجه شیرین اش نیز اتفاق افتاد.
پیرمرد وقتی دید رییس جمهور ایران رو به رویش ایستاده و مهربانانه می پرسد: خوبی پدرجان؟ مشکلی نداری؟ با بغضی در گلو و گونه های خیس از اشک فقط دست می کشید به سر و صورت محمود احمدی نژاد و مدام می گفت: چقدر پیر شدی بابا!
آخر هم توی هق هق گریه یادش رفت نامه اش را که درخواست یک میلیون تومانی وام بود به رییس جمهور بدهد و خبرنگارها این کار را برایش انجام دادند.
فرقی نمی کند کجای ایران باشد، برای هر خبرنگار و عکاسی شکار لحظه های خاص و عکس العمل های بالاترین مقام اجرایی کشور و مردمش همیشه جذاب است.
هر خبرنگار به اقتضای کارش همیشه دوست دارد، بداند پیرزن مازندرانی چه به رییس جمهورش می گوید.
مثل آن جوان کردستانی که با همه دوستانش شرط بسته بود رو به روی احمدی نژاد بیاستد و بگوید :آقای رییس جمهور می دانید مواد مخدر چه بلایی سر جوانها می آورد؟
می دانید ما جوانها این سالها چون بیکار بوده ایم و نتوانسته ایم در جامعه جایگاهی در خور بدست بیاوریم و تشکیل خانواده بدهیم دست زده ایم به تخریب خود و اطرافیانمان.
می دانید چه حسی دارد وقتی ببینی پدری تمام روز را برای مزد اندکی سر چهار راه می ایستد و سیگار می فروشد.
آقای رییس جمهور باورتان نمی شود اگر بگویم گاهی همینهاست که آدم را مجبور می کند با حماقتی که خوب می داند زندگی اش را به آتش می کشد به سمت مصرف مواد مخدر برود شاید بتواند برای لحظاتی از شر نکوهش ها و نگاه های تحقیرآمیز رها شود.
اینها حرفهای مراد جوان کردستانی است که در سفر رییس جمهور به کردستان مدام تلاش می کرد به ردیف ویژه مسئولان در جلوی جایگاه نردیکتر شود و بتواند با رییس جمهور سخن بگوید.
مراد که می خواهد بداند کاپشن احمدی نژادی را کجای تهران می فروشند در پاسخ به سوالم در خصوص درخواستش از رییس جمهور می گفت: می خواهم به رییس جمهور بگویم شما را به خدا به فکر جوانها باشید، فکر کنید ما هم مثل پسرتان هستیم، اینجا بیکاری و مواد بیداد می کند، خیلی ها قبلا حتی رنگ مواد را هم ندیده بودند اما حالا از درد به قویترین نوعش پناه برده اند.
برای نوشتن از لحظات و حاشیه های دیدارهای رییس جمهور و مردم فرقی نمی کند از کدام خط سیاسی و یا گرایش حزبی به این رویدادها نگاه کنی، با کدام عینک سطر سطر نامه های مردم خطاب به او را بخوانی.
مهم نیست گاهی از کارهایش انتقاد کرده باشی و یا نه، فقط گاهی لازم است چشم بر حقیقت نبندی.
خیلی این رفتارها را می بینند بعضی نامش را پوپولیسم می گذارند و خیلی های دیگر از آن به عنوان مردمی بودن و خدمتگزاری نام می برند.
اینها همه معلول گرایش و خطوط سیاسی است، اما گاهی باید باور کرد خط واقعی و حقیقی همان خط جواد کودک 10 ساله ای است که در روستایی نزدیک یاسوج زندگی می کند.
او و دیگر روستاییان که نتوانسته بودند نامه هایشان را به دست رییس جمهور برسانند از خبرنگاری خواستند این کار را برایشان انجام دهند.
جواد در نامه خود خطاب به رییس جمهور نوشته است: ازتان خواهش می کنم بهمان پول بدهید برای خواهرم جهیزیه بخریم، به مادرم هم بگویید کمتر با خواهرهایم دعوا کن، من اکنون در کلاس سوم درس می خوانم، ما توپ نداریم و معلمان هم خیلی بد اخلاق است. اگر توانستید به خانه مان بیا و خودتان ببینید، من هم می خواهم به شما بگوبم که شما خیلی خوب هستید، من شش تا خواهر دارم و پدرم از کوه پایین افتاده و مرده است.
خطوط در هم ریخته و کج و در هم نامه جواد بی شک راست ترین و حقیقی ترین منش و خط سیاسی امروز ماست و درد را خوب منتقل می کند.
حدود 10 نامه دیگر نیز با همین مضمون نوشته شده است.
بر اساس آمارهای ستاد رسیدگی به درخواستهای مردمی ریاست جمهوری حدود 90 درصد از ساکنان استان های کمتر توسعه یافته کشور و بیش از 80 درصد مردم استان های توسعه یافته تاکنون به رییس جمهور نامه نوشته اند.
بر همین اساس تقریبا قریب به اتفاق درخواستها مربوط به وضعیت بد اقتصادی، مسایل مالی و بیکاری است.
بر اساس همین آمارها در استان ایلام که حدود یک چهارم جمعیت 600 هزار نفری اش زیر پوشش نهادهای حمایتی است، 90 درصد مردم به دکتر احمدی نژاد نامه نوشته اند.
این میزان درخواست از وجود مشکلات فراوانی در زندگی مردم منطقه
حکایت می کند. خیلی ها در پاسخ به نامه شان برای گرفتن وام قرض الحسنه 500 هزار تومانی به بانک های عامل معرفی شده اند اما می گویند درخواستشان از رییس جمهور گاهی حل مشکل بیکاری فرزندشان و نه دریافت کمک نقدی بوده است.
البته همانها هم خوب می دانند معرفی شان به بانک بیشتر راهی برای آگاه کردنشان از خوانده شدن درخواست شان و تنها گامی کوچک برای حل مشکلات مالی شان بوده است.
هر چند محدودیت منابع را مردم به خوبی می دانند و گاهی فقط برای درددل کردن با رییس جمهورشان نامه می نویسند.
بسیاری از مردم تاکید می کنند رییس جمهورشان با دردهایشان آشناست و می خواهد آنها را به آرزوها و خواسته شان برساند.
کسانی که عکس العمل رییس جمهور را در دیدارها دیده اند به این مهم ایمان دارند، نمونه هایش را می توانی از زبان خیلی ها بشنوی.
در دیدارهایش همه خوشحالند، جالب اینجاست که با وجود درد دلها بیشترشان وقتی خستگی رییس جمهور را می بینند دلشان نمی آید گلایه کرده و ناراحتش کنند.
حالا با پایان یافتن ماه رمضان رییس جمهور دارد آماده دور چهارم سفرهایش می شود. شاید این بار هم موقعیت هایی پیش بیاید که دوباره با رفتارهای او یاد بگیریم گاهی فاصله رییس جمهور کشور و یک جوان چوپان در دورترین نقطه ایران تنها چند رشته سیم خاردار است که البته مانعی نیست برای دیدار بالاترین مقام اجرایی کشور و مردمش.
دیدارهایی خاص و غیرمنتظره مثل اتفاق فرودگاه ایلام، آنجا که دکتر محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران در پاسخ به درخواست یک جوان روستایی بدون توجه به مقامها و موقعیتها می دوید به سمت سیم خاردارها...
پایان پیام/
نظر شما