به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، اکبر صحرایی پایان ماجرای دار و دسته دارعلی را در «بمب کلاغی» رقم زده است.
این داستاننویس درباره این مجموعه میگوید: مجموعه دار و دسته دارعلی، حاصل دستنوشتههای سالها پیش در جبهه است و به زمانی برمیگردد که با «دارعلی» در قالب یک دسته در جبهه خدمت میکردیم. من این دستنوشتهها را در یک مجموعه هفت جلدی گرد آوردم.
گفتنی است مجموعه هفت جلدی «دارودسته دارعلی» نوشته اکبر صحرایی نویسنده شیرازی جزو مجموعههای دوستداشتنی و طنز است که کوشیده جبهههای جنگ را در قالب داستانکهای طنزآمیز به خواننده نشان دهد.
این مجموعه که شامل «آمبولانس شتری»، «گردان بلدرچین»، «برانکارد دربستی»، «تویوتای خرگوشی»، «مین سوسکی»، «خمپارههای نقلی» و «بمب کلاغی» است همواره جزو آثار پرفروش و پرمخاطب سوره مهر بوده است.
در بخشی از این کتاب آمده:
پنج به اضافۀ یک
شب حمله به عراقیها، به اتفاق داوود فسقلی، ابورمضان (پناهندۀ عراقی)، حبیب کوچیکو، سیروس و محسن (مسئول تخریب) جلوتر از بقیه وارد میدان مین میشویم تا معبر را برای عبور افراد باز کنیم. بالای سرم تکمنوّری هوا میرود و میدان را روشن میکند. چسبیده به زمین، با کارد سنگری مینهای گوجهای را تکتک درمیآورم، چاشنیشان را باز میکنم و کنار میگذارم. محسن آنطرفتر سیمهای تلۀ بین مینهای جهنده را میبُرد.
باز کردن معبر که تمام میشود، زودتر از بقیه جلو میروم تا سر و گوشی آب بدهم. میرسم به سنگر کمین دشمن. میخواهم سنگر را دور بزنم که کلمهای عربی به گوشم میخورد. تا میخواهم بفهمم کی به کی است، سرباز قویهیکل عراقی میافتد به جانم و دِ بزن. به عمرم چنین کتکی نوش جان نکرده بودم. انگار داشت قاتل پدرش را میزد. میافتم زمین و او هم چپ و راست مشت و لگد به پهلویم میکوبد. از شدت کتک، ترس از لو رفتن حمله را کنار میگذارم و هوار میکشم: «آهای قربون، کمک... کمک...»
شانس میآورم عملیات شروع میشود و همراه آن سیروس، ابورمضان، حبیب کوچیکو، داوود فسقلی و محسن هم به کمکم میآیند. پنج به اضافۀ یک میشویم، اما مگر زورمان میرسد. عین شیرهای گرسنه که به گاومیش حمله میکنند، به سر و کلۀ غول بیابانی میپیچیم و میزنیمش. حبیب کوچیکو گوشش را گاز میگیرد. داوود فسقلی به دماغ خرطومیاش آویزان میشود. بقیه هم هر جوری از دستمان برمیآمد میزدیمش. اما غول بیابانی با یک حرکت ما را از هم میتاراند. دست میانداخت و با قنداق کلاشش میافتاد به جانمان و کی بزن و کی نزن. هی پیچ و تاب میخوردیم و خدا را صدا میزدیم و عراقی هم میزد. داشت دخلمان درمیآمد که نفهمیدم تیر کلاش از کجا آمد و صاف به پس کلهاش خورد و با هیکل سنگینش تلپ افتاد روی من بیچاره و پای مصنوعیام. بین صدای شلیک و انفجار، شش نفری آه و ناله میکردیم و تن و پهلویمان را میمالیدیم. درد و ناله یک طرف، سؤال و پرسش امدادگر طرف دیگر.
ـ زخمی شدین یا تصادف کردین؟
نظر شما