برگرد و دوباره فرماندهی کن

مگر تو برای سخت گیری هایت دلیل نیاوردی که «باید ورزیده شوید تا در شرایط سخت، بتوانید مقاومت کنید.» برگرد و یکبار دیگر فرماندهی کن، یک بار دیگر نیروها را در این کشاکش بلا سینه خیز بده تا بلکه دینداری مان بر باد نرود.

خبرگزاری شبستان-کرمان

 

سالها می گذرد از روزهایی که یکباره مفقود شدی و خیلی ها بر این باورند شهید شدی اما رهبرمان امید دارند تو زنده ای و بر می گردی. هم سن و سال های من، تو را هیچوقت جزء از قاب تلویزیون و رسانه های مجازی ندیده و شناخت چندانی جزء خاطراتی که از تو می گویند، ندارند... اما با این وجود، چقدر آشنایی ای غریبه.

 

امروز(۱۴ تیر)سالگرد ربوده شدن تو و همراهانت است؛ بیش از ۳۰ سال گذشته اما سخن گفتن از تو کهنه نشده؛ از سوم خرداد سال ۹۵ که وزیر دفاع وقت(سردار دهقان) خبر داد: «احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده شدهٔ ایرانی زنده‌اند و در اسارت اسرائیل هستند» امید به بازگشت تو بیش از گذشته شده.

 

برگرد ای یادگار برجای مانده از روزهای پرشور شهادت و روزهای اوج بندگی؛ ای تمثال حقیقیِ همت ها، زین الدین ها، باکری ها و...حاج احمد عزیز!

 

فضای شهر را غباری از روزمرگی و هزار رنگی فرا گرفته، قلبهای زیادی در تب و تاب رسیدن به دنیای بیشتر، در معرض از نفس افتادن است؛ کجایی فرمانده؟! تو که تمام کمین های کومله را ضدکمین می زدی و به گفته آنها، عملیات هایت خانمان سوزه بوده؛ تو که هر عملیاتی در مریوان انجام دادی با خون دل بود... تو که به عنوان یک فرمانده حتی در میان بعضی ها آنقدر گمنام بودی که می گفتند «احمد، تو که چیزی بلد نیستی، حتماً توی جبهه جارو کشی می کنی» و تو متواضعانه و سر به زیر پاسخ دادی « ای...چیزی توی همین مایه ها»

 

مگر تو برای سخت گیری هایت دلیل نیاوردی که «باید ورزیده شوید تا در شرایط سخت، بتوانید مقاومت کنید.» برگرد و یکبار دیگر فرماندهی کن، یک بار دیگر نیروها را در این کشاکش بلا سینه خیز بده تا بلکه دینداری مان بر باد نرود.

 

امثال من، بدجور تمنای دست گیری دارد؛ برگرد و دست ما را تا رسیدن به جاده ای که سمت خدا می رود بگیر و در راه بگذار تا کمی از اینهمه التهاب و نگرانی فروکش کند و آسوده خاطر شویم، یا اقلاً سفارش مان را به آنها که می دانی از جنس خودت هستتند بکن؛ ما اینجا خیلی تنهاییم فرمانده.

 

از خاطراتت خوانده ام «در طي يكي دوسالي كه با حاج احمد بودم، از ايشان نديدم که خواسته باشد از پست و مقام خود به نفع شخصي خودش استفاده كند. به هر حال فرمانده سپاه شهر مريوان بود و اين مسئوليت هم از نظر مراتب نظامي و دنيوي كم نبود؛ در مريوان يا پاوه كه بوديم، كارهاي روزمره از جمله نظافت سنگر و اتاق ها و يا شستن ظروف غذا را بر طبق فهرستي كه نوشته بوديم انجام مي داديم. يعني از اول ماه تا آخر آن، هر روز نوبت يكي از بچه ها بود كه به اين كارها رسيدگي كرده و انجام دهد.


يكي از روزها نوبت حاج احمد بود. عليرغم آنكه ما دلمان نمي خواست او اين كارها را بكند، اما او به شدت مقيد بود كه روزي كه نوبتش مي رسد، حتي اگر جلسه هم داشت، اين امورات را انجام دهد. اتاق ها را جارو مي كرد و ظرف ها را سر وقت مي شست. منظم ترين فرد در آن گروه كه همه كارها را به خوبي و دقت و نظم انجام مي داد، حاجي بود.


خيلي وقت ها پيش مي آمد كه ما به دليل تنبلي يا هر علتي اين كارها را انجام نمي داديم. ولي اگر از دوستان حاج احمد سوال كنيد، يك مورد نمي توانيد پيدا كنيد موقعي كه نوبتش بود و باید كارها را انجام دهد، از زير كار در برود. به اين شدت منظم بود.                      به نقل از مجتبی عسگری از همرزمان»

 

« پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس های آن ها را بشوید. گفتم «برادر احمد، پاتون رو تازه گچ گرفته‌ اند. اگر گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت«هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتیم الآن تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد. اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت«مال بیت المال بود،مواظب بودم خیس نشه.»

 

 

 

 

کد خبر 714501

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha