به گزارش خبرگزاری شبستان، جان استنبک، زادهی 1902، رماننویس شهیر آمریکایی است که آثار واقعگرایانهاش تصویری از زندگی انسان معاصر را به نمایش میگذارد. تلاش بیوقفهی او برای انعکاس واقعیات تلخ و پر از گزند طبقات فرودست و دور شدن از فضای رمانتیک حاکم بر ادبیات آمریکا، باعث شد که آثار وی طی چند دهه تبدیل به روایتی از تاریخ نانوشتهی مردمان این سرزمین شود.
توصیف بی نظیر استن بک از خانوادهای آواره و مصیبتزده در کتاب خوشههای خشم (1939)، شاهکاری را به ادبیات آمریکا افزود که در همان سال با ستایش منتقدین، جایزه ادبی پولیترز را به خود اختصاص داد.
استنبک نویسندهای پرکار بود و آثاری چون در نبردی مشکوک (1936)، موشها وآدمها (1937)، راستۀ کنسروسازان (1944)، اتوبوس سرگردان (1947)، شرق بهشت (1952)، روزگاری جنگی درگرفت (1958)، زمستان نارضایتیها (1961)، سفرهای من با چارلی (1962)، همچنین مروارید، اسب سرخ، مرگ و زندگی و درهی دراز در کارنامهی درخشان او دیده میشود.
در بخشی از سرآغاز این اثر می خوانیم: «روزگاری جنگی درگرفت. اما در گذشتهای چندان دور که جنگهای دیگر و حتی جنگهایی از انواع دیگر، آن را از اهمیت انداختند. بهطوری که حتی کسانی که در آن شرکت کردهاند چه بسا فراموشش کرده باشند. جنگی که من از آن حرف میزنم، پس ازجنگ سپر و کمان «کرِسی» و «اَژَنکور»و قبل از قارچ کوچک آزمایشی بمبهای اتمی هیروشیما و ناگاساکی اتفاق افتاد.
من در آن جنگ سهمی داشتم. میشود گفت با آن درگیر شدم و چون درکسوت خبرنگار جنگی بودم طبعاً نمیجنگیدم و جالب توجه است که چیز زیادی دربارۀ آن به یاد نمیآورم. خواندن این گزارشهای قدیمی که به وقت خود با هیجان فرستاده شدهاند تصویرها و عواطفی کاملاً از یاد رفته را تداعی میکنند.
شاید درست، یا حتی لازم باشد که حوادث را فراموش کنیم و مطمئناً جنگ از آن نوع حوادثیاست که جنس دوپا، مادۀ فسادش را در خود دارد. اگر قادر بودیم که از حوادث بیاموزیم در آن صورت زنده نگهداشتن خاطرهها میتوانست سودمند باشد، ولی ما از حوادث نمیآموزیم. آوردهاند که در یونان باستان دستکم هربیست سال یک بار جنگی در میگرفت تا هر نسل ناگزیر معنای جنگ را دریابد؛ و امّا ما باید آن را فراموش کنیم وگرنه هیچوقت دوباره توانایی آن را پیدا نمیکنیم که از حماقت مرگبار بگریزیم.
با اینهمه، جنگی که من از آن حرف میزنم، به یادماندنی است، چرا که در نوع خود آخرین جنگ بودهاست. جنگ داخلی ما، آخرین نوع «جنگنجبا» نامیده شده و جنگ جهانی دوم آخرین نوع جنگهای طولانی جهانگیر. جنگ آینده، اگر آنقدر ابله باشیم که بگذاریم رخ دهد، آخرین نوع هرگونه جنگی خواهد بود، کسی بهجا نخواهد ماند تا چیزی به خاطر آورد و اگر حماقت به خرج دهیم، بهمفهومی زیستشناسانه، سزاوار بقا نخواهیم بود. بسیاری از انواع، به دلیل خطاهای خود در ارزیابی دگرگونیها، از پهنۀ گیتی محو شدهاند. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ما از این قانون تخطیناپذیر طبیعت مصون هستیم. قانونی که بهموجب آن امکانات، تجهیزات و در بسیاری موارد تکامل فزون از اندازه، نشانههای بروز نابودیاند. مارکتواین درکتاب «یکیانکیکانتیکَتی» از معمای هراسآور و محتمل فاتحی سخن میگوید که بر اثر سنگینی مردۀ مغلوب کشته میشود.
اما اینهمه، فقط یک فرض است. مهم نیست که امکان وقوع آن تا چه اندازه است. موضوع عجیب این است که جنگی که من به طور مبهم به یاد میآورم، دیگر تبدیل به پندار محوی شده است. دوستم جک واگنر در جنگ جهانی اول و برادرش مکس در جنگ جهانی دوم شرکت داشتند. جک در دفاع شخصیاش از جنگی که میشناخت، به رغم بیزاریِ برادرش، پیوسته به عنوان جنگ بزرگ یاد میکرد و البته جنگ بزرگ همان جنگی است که آدم در آن شرکت دارد....»
«روزگاری جنگی در گرفت» اثر «جان استن بک» با ترجمه «محمد پورجعفری» را موسسه نشر نگاه چاپ کرده است.
نظر شما