به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: نشست «فیلم و فلسفه» با محور نقد و بررسی فیلم «راه رفتن روی سیم»، ساخته احمدرضا معتمدی که هم اکنون روی پرده است، یکشنبه، 18 شهریور ماه به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به میزبانی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
بنابر این گزارش، شهرام پازوکی، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در این نشست اظهار کرد: ما در واقع مساله موسیقی و شعر را تقریبا از دست داده ایم به این معنا که نمی دانیم کجای کار هستیم، این مساله به خصوص در مورد ایران بسیار مهم است، خوشم آمد که در داستان فیلم یک شاعر هم وجود داشت هرچند که خودش را اعدام کرد و شاید علت آن بود که شاعری که ریشه در خاک نداشته باشد، نمی تواند شاعر باشد.
جمع بین شعر و موسیقی یعنی «هویت ایرانِ فرهنگی»
این پژوهشگر افزود: جمع بین شعر و موسیقی یعنی «هویت ایرانِ فرهنگی»، در این دوره می گوییم شعر و شاعری مثل فلسفه می ماند، وقتی کسی چیز جدی می گوید، می گویند فلسفه نگو، وقتی کسی چیزی می گوید که فقط به ذائقه خوش آید، می گویند شعر نگو! در حالی که شعر تفکر شاعر است، منِ فلسفی می دانم که برخی متفکران فیلسوف جوهره همه هنرها را شعر می دانند ولی ما از شعر فقط نظم کلمات را متوجه می شویم، در حالی که شاعری یک نوع تفکر خاص است.
پازوکی با بیان اینکه اصطلاحات موسیقی ایرانی مثل سه گاه و چهارگاه خود نشان از چندین مولفه دارد، افزود: خیلی ها معتقدند که این اصطلاحات از کلمه گات های یونان باستان به عنوان سروده های دینی آمده است، موسیقی را چنان که یونانیان باستان و ایرانیان باستان می فهمیدند باید بفهمیم، می خواهم بگویم موسیقی مثل شعر، یک تفکر است. مولانا چنین سرود:
بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود و آگاه نشد از خرد و دانش نایی
وی ادامه داد: مولانا می گوید: بیزارم از کسی که آواز نیِ نی نواز را می شنود ولی آگاه نمی شود، چراکه این صدای نی حاکی از معرفت نی زن است و فقط یک صدا نیست بلکه این نی نوعی معرفت القاء می کند.
پازوکی ابراز کرد: اگر شعر را به معنای یک معرفت بدانیم و درباره موسیقی و قرابت آن با شعر توجه کنیم، می فهمیم که چه طور در ایران فرهنگی این دو، جایگاه اصلی داشتند؛ اما از دوره صفویه به بعد شعر و موسیقی به دلیل نگرش خاص دینی که در آن دوران بود، دچار مشکلاتی شد.
این محقق اظهار کرد: من همیشه گفته ام که اگر بخواهیم موسیقی را تا حد کمی مانند ایران قبل از صفویه لمس کنیم باید به تاجیکستان برویم، من یکبار در کنفرانس فلسفی در تاجیکستان بودم و رئیس کنفرانس که پیرمردی هم بود، بعد از اتمام مراسم گفت: چرا در سخنرانی ات شعر نخواندی؟ گفتم این کنفرانس فلسفی بود، اما او پاسخ داد که بدون شعر نمی شود و بر این مساله تاکید داشت.
تقابل عالم مدرن و سنتی در همه شئون مملکت دیده می شود
عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، گفت: مشکل تقابل عالم مدرن و سنتی بحثی است که اکنون در همه شئون مملکت به خصوص در حوزه هنر شاهد آن هستیم و این فیلم را که می دیدم همیشه برایم سوال بود که نسل جوان نسبت به نسل ما بسیار فاصله دارند، فاصله من با نسل پدرم خیلی کمتر از فاصله بین من و نسل پسرم است، جایگاهی که ما برای نسل جدید در فهم هنر ترسیم کرده ایم با سختی همراه بوده است.
پازوکی ادامه داد: از یک طرف می گوییم هنری می خواهیم که ریشه در این تفکر و خاک داشته باشد، و از طرف دیگر وقتی دنبال این تفکر ریشه دار در این خاک می گردیم و می خواهیم به اسلام ایرانی متعهد بشویم، نگاه امنیتی داریم که در این فیلم نقش پدر داشت که فرزند خود را درک نمی کرد و فرزند دخترش در خانه بود، ولی نمی دانست او کجاست و چه می کند، این نگاه ظاهری، این نگاه شریعتیِ صرف به این مسایل حاکی از یک برداشت ایدئولوژیک از هنر است.
این محقق تصریح کرد: با چنین تفسیری از موسیقی و موضوعات دیگر، ما عملا در جایگاه نقش پدر در فیلم «راه رفتن روی سیم» قرار می گیریم، یعنی یک نگاه امنیتی و ظاهری، نگرشی که می خواهد ببیند آیا مساله با شریعت و احکام فقهی موافق است یا خیر؟ این نگاه فاصله را بیشتر می کند و ما را از هویت فرهنگی دورتر می کند.
وی ادامه داد: در این فیلم از طرف دیگر نگاه به جوانانی است که روی به موسیقی زیرزمینی دارند، آنها زده شده اند و نسبتی با موسیقی که ریشه در خاک آنها داشته باشد، ندارند.
پازوکی ابراز کرد: معروف است که می گویند هیچ قومی مثل ایرانیان اهل شاعری نیست، منظور از شاعری در اینجا تفکر خاصی است که شعر از آن احصاء می شود، در اینجا تاکید ما به جوانانی است که می گویند، موسیقی سنتی به درد منقل و وافور و به طور کلی به درد احوال می خورد، در فیلم هم دیدیم هر وقت حال آن شخص غم و غربت بود می رفت و تنبور می نواخت، در حالی که جوان اهل تلاطم است و نمی تواند این را به عنوان موسیقی بپذیرد، او جذابیت در موسیقی را می بیند که در زیرزمین می نوازند ولی این موسیقی را خالی از معنی می یابد.
غم و غصه در شعر فارسی ربطی به نوسانات قیمت ارز ندارد
وی در بخش دیگری از مباحث خود اظهار کرد: اینکه می گویند موسیقی ایرانی غم و غصه است علت اش عدم تشخیص غم است، ما غم را بالا و پایین رفتن قیمت دلار می دانیم، در حالی که غم و حزن که در مولانا می بینیم، کاملا متفاوت و حزنی است که یادآور دور افتادن از محبوب است و ربطی به زندگی روزمره ندارد.
پازوکی گفت: حالا این جوان باید چه کار کند؟ دکتر معتمدی در این فیلم به یک تلفیق می رسد، آخر کار این جوانان حرف هم را می فهمند(منظور جوانی که تنبور نوازی می کند و آن دسته از جوانان که موسیقی مدرن را دنبال می کنند) البته در پایان فیلم مشاهده کردیم که آن جوانان در پایان باز هم در آب سرگردان بودند، روی خاک نبودند، آدم هیچ وقت نمی تواند پایش روی زمین نباشد، اصلا اگر پایش روی زمین نباشد کار جدی نمی تواند بکند، اما آیا نظر کارگردان این بود که آنها در آب سرگردان باشند؟
عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در پایان تاکید کرد: در پایان فیلم، نقش پدر محو می شود، رهبر گروه به ناکجاآباد می رود که معلوم نیست کجای دنیا است، ظاهرا آنهایی هم که می مانند صادقین هستند، آن کسی هم که اهل شعر بود، خودش را می کُشد چون مخاطب پیدا نمی کند. به نظر می رسد دکتر معتمدی در این فیلم می خواهد بگوید می شود هم اهل این بود و هم اهل آن طرز فکر.
نظر شما