به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: اگرچه بیشتر ما سینما را با وجهه سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت می شناسیم اما این هنر می تواند جهان بینی و فلسفه و فکر را از ورای ظاهر سرگرم کننده خود به مخاطب عرضه کند. برای همین است که بسیاری از سردمداران زر و زور، صنعت سینما را میدان سرمایه گذاری های خود قرار داده اند تا با این هنر جذاب افکار عمومی را متناسب با خواست و اهداف خود دستکاری کنند.
از این رو، به مناسبت فرا رسیدن 21 شهریور ماه، روز سینما درباره رابطه فلسفه و سینما جواد امین خندقی، مدیر گروه هیات اندیشه ورز هنر و رسانه به گفت وگو پرداخته ایم که مشروح آن به حضورتان تقدیم می شود:
به منظور ورود به بحث لطفا توضیح دهید که آیا سینما بدون فلسفه معنا دارد و اساساً تولیدات هنر هفتم بدون فکر و فلسفه عرضه می شود یا همراه با فکر و اندیشه است؟
اساسا فلسفه یک علم پیشینی است، یعنی پیش از همه هنرها و علوم دیگر جایگاه دارد و اگر بخواهیم در هر زمینه ای بحث منسجم و بنیادی داشته باشیم باید از فلسفه شروع کنیم. در واقع به دلیل همین جایگاه بنیادی فلسفه بود که از اواخر قرن نوزدهم، بحث های جدی سینما سمت فلسفه آمد و حتی در دوره ای فلسفه تحلیلی و علوم شناختی نیز وارد مباحث سینمایی شد. بنابراین، می توان گفت که سینما هم بدون فلسفه نمی تواند معنا داشته باشد.
اما اینکه سینمای ما فلسفی است یا خیر، دو بحث را شامل می شود؛ ما یکبار می گوییم «فلسفه فیلم» داریم و یکبار می گوییم «فیلم فلسفی» داریم، به عبارتی، یک بار فلسفه فیلم داریم یعنی فلسفه ای که تبدیل به فیلم شد و یکبار می خواهیم در مورد خود فیلم بحث فلسفی کنیم.
باید گفت که از نظر فلسفه فیلم در کشورمان عملا جز ترجمه کاری انجام ندادیم، یعنی سال هاست که ماجرای فلسفه فیلم در ایران در حد ترجمه دنبال می شود و گاهی حتی ترجمه های مکتب های قدیمی است، یعنی حتی هنوز نتوانسته ایم در عرصه ترجمه همگام با مباحث معاصر ورود داشته باشیم. در حالی که در جهان چنین نیست و عملا با گسترش و پیشرفت فلسفه همزمان در حوزه فلسفه فیلم هم پیشرفت داشته ایم.
از سوی دیگر در حوزه فیلم فلسفی نیز می توان دو شاخه را در نظر گرفت، یک وقت کارگردانی آگاهانه فیلم فلسفی می سازد برای مثال احمدرضا معتمدی می گوید: من فیلم فلسفی می سازم. ولی گاهی هم ممکن است آگاهانه نباشد، گاهی ممکن است بگوییم اصغر فرهادی کارهایش فلسفی است بدون آنکه او از فلسفه اخلاق در فیلم هایش آگاهی داشته باشد.
با این وصف اندیشه و فکر فلسفی در سینما مولفه ای جدا ناشدنی اند.
بله، اصلا نمی توانیم از فلسفه فرار کنیم، به نوعی همه تفکر فلسفی داریم یا تحت تاثیر تفکر فلسفی هستیم.
نگاه فلسفی در سینمای ایران چه جایگاهی دارد؟
فیلم فلسفی در ایران سال های سال است که وجود دارد و عقبه اش مفصل است، اما در حوزه فلسفه فیلم ما عملا مترجم صرف هستیم و اندک کارهای تالیفی در این حوزه ارایه کرده ایم.
اگر بخواهم مثالی در مورد گروه های نظریه معاصر فیلم بزنم، به نظریه شناختی که تحت تاثیر فلسفه تحلیلی و علوم شناختی است، اشاره می کنم. پیروان این نظریه را افرادی نظیر «دیوید بوردول»، «نوئل کرول»، «اردوارد برانیگان»، «موری اسمیت» و ... شامل می شوند یعنی افرادی که تحت عنوان «نظریه شناختی» مباحث را مطرح می کنند. آنها بحث از ادراک فیلم و نوع تعامل مخاطب با فیلم و همذات پنداری را مطرح می کنند. ما در کشور خودمان از وجود چنین دیدگاهی عمدتا محروم هستیم.
می خواهم بگویم ماجرای فلسفه فیلم در کشورمان بسیار دشوار است و عملا عقب هستیم و این عقب افتادگی آنجا خودش را نشان می دهد که وقتی وارد بحث جدی در سینما می شویم هیچ گونه بنیان نظری نداریم، وقتی که موضوع اخلاق در سینما مطرح می شود این سوال بر اساس فلسفه پدید می آید که آیا می شود بین ارزش زیباشناختی فیلم و ارزش اخلاقی فیلم نسبت برقرار کنیم و بگوییم همان طور که یک عنصر مانند روایت ارزش زیبایی شناحتی دارد، ارزش اخلاقی فیلم هم به همان میزان می تواند باعث ارزش دهی بیشتر فیلم شود؟
من این مساله را در کتابی با عنوان «جایگاه فلسفی اخلاق در تحلیل فیلم: با تاکید بر دیدگاه میانه رو» بررسی کردم، آنجا این امر بررسی شده است که چگونه می توانیم بین ارزش اخلاقی و ارزش زیباشناختی فیلم نسبت فلسفی برقرار کنیم.
به نظر شما وجود بحث ها و نگاه های فلسفی در سینما چقدر می تواند به فضاسازی فرهنگی و اثرگذاری بر مخاطب نقش داشته باشد؟
همیشه یک بحث در حوزه فلسفه هنر مطرح بوده است که چه طور می شود یک گزاره اعتقادی یا یک باور را تبدیل به رفتار کرد، مثلا اگر می گوییم کمک کردن به یتمیان خوب و پسندیده است چرا این گزاره تبدیل به رفتار نمی شود؟
پاسخ در این امر نهفته است که علاوه بر باور باید جنبه عاطفی و احساسی اضافه شود تا در نهایت تبدیل به رفتار شود. قدرت فیلم اینجاست که می تواند این دو یعنی باور و جنبه عاطفی را همزمان به مخاطب خود منتقل کند.
برای نمونه یک فیلم به ما می گوید که وظیفه گراییِ اخلاقی داشته باشیم. ممکن است با این مکتب به صورت گزاره ای در قالب کتاب آشنا شویم یا اینکه این امر همراه با جنبه عاطفی ارائه شود. حالت دوم یکی از قابلیت های فیلم است.
برای مثال اگر فیلم فلسفی اخلاقی می بینیم باور در کنار عاطفه می تواند تبدیل به رفتار شود. بنابراین، فیلم به ویژه فیلم فلسفی می تواند اولا در زمینه جهان بینی، معرفت شناسی و هستی شناسی به ما کمک کرده و سطح جامعه را ارتقاء دهد و از سوی دیگر حوزه هایی که به رفتار منتهی می شود مثل اخلاق و سیاست و حوزه های اجتماعی را در خدمت ایجاد یک رفتار صحیح به مخاطب منتقل کند.
غلبه فلسفه ها و علوم انسانی وارداتی (مکاتب مختلف فکری به سینما) چقدر سبب فاصله این هنر با فرهنگ بومی و سبک زندگی ایرانی اسلامی ما می شود؟
اگر از نظر تاریخی نگاه کنیم اندیشه فلسفی ما شباهت های زیادی به دوران قرون میانه غرب دارد. واقعیت آن است که ما از دوران مدرن به این سو فلسفه را آنگونه که غرب ادامه داد، ادامه ندادیم. در واقع از «دکارت» به بعد را نداریم.
در دوره یونان و روم تفکر انسان به سمت اسطوره ها و الهه ها بود، در قرون وسطا محور همه چیز خدا بود و در دوره مدرن که ابتدا تحول از هنر شروع شد، انسان محور شد. پرسپکتیو به هنر اضافه شد و اینکه نور و سایه ها به یک اثر هنری اضافه شوند. این اضافه شدن نور و سایه در واقع از منظر یک انسان است یعنی مخاطبی که دارد به آن ابژه نگاه می کند، بنابراین نگاه انسان گرایانه در هنر آغاز شد و در پی آن فلسفه و مباحث دکارت و مباحثی که در معرفت شناسی مطرح شد این سیر را قوت بخشید.
می خواهم بگویم که مهم نیست که اندیشه از غرب آغاز شود یا از شرق، مهم آن است که امتدادش را کجا پیدا کنیم، یا امتداد آن اندیشه با امتداد فرهنگی ما هم راستا شود. معتقدم برای این کار و هم راستا شدن اندیشه با فرهنگ باید از انسان شرقی صحبت کنیم، همواره طرز فکر انسان شرقی با انسان غربی متفاوت بوده چون جهان این دو بستر فکری بسیار متفاوتی دارد. اگر اندیشه غرب را رها کنیم ممکن است که از امتداد اندیشه جهان غافل شویم، از طرف دیگر ممکن است که همان راه رفته را دوباره طی کنیم و این مناسب نیست. بنابراین معتقدم باید در امتداد فرهنگ خودمان در بستر و زمینه مسایل مدرن حرکت کنیم.
برای مثال اگر قرار است فیلم فلسفی بسازیم، بررسی کنیم که چه طور می شود با فهم ابن عربی یک امر را درک کرد و آن را در فیلم بیاوریم، ما فیلسوفان باهوش و متفکری داریم که فضای فکری شان کاملا با ما همخوانی دارد ولی ماجرا این است که اصلا در امتداد تفکر خود نیستیم و به تعبیر مرحوم شایگان «انسان چهل تکه ای هستیم»، غذا خوردن ما اروپایی است، لباس پوشیدن ما آمریکایی است، آداب خانوادگی مان شرقی و تعارف دست از سر ما بر نمی دارد، می خواهم بگویم وارد فضایی شده ایم که به شکلی کلاژوار یک فرهنگ را شکل داده است.
در حالی که اگر در امتداد تفکر و اندیشه درست خود باشیم، ورود یک اندیشه نمی تواند ضربه ای وارد کند. اینکه بیاییم و صرفا ترجمه را وارد و این اندیشه ها را در فیلم مطرح کنیم، یک آسیب است که در نهایت سبب ایجاد یک بی هویتی نامحسوس می شود.
چه اقداماتی باید انجام شود که فیلم های ما رنگ بی هویتی به خود نگیرد؟
به نظر می رسد که ما گاهی به سرعت وارد بحث عمل شده ایم و و بیشتر مصرف کننده بودیم تا اینکه بخواهیم بنیادهای نظری داشته باشیم. در فیلم هرگز نیامده ایم اندیشه و نظرمان را اعمال کنیم. معتقدم که فرصت آن رسیده که با همراه با تجربه، نظریه را هم وارد سینما کنیم و به ویژه در حوزه فلسفه و هنر طرحی نو در انداخت.
نظر شما