به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان، همایش «روز جهانی فلسفه» امروز (دوشنبه، 28 آبان)، با عنوان «حکمت و تمدن» در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
در این همایش «مهدی گلشنی»، با عنوان «برپایی یک تمدن اسلامی پایدار مستلزم همگامی دانش با حکمت است» سخنرانی کرد.
وی در ابتدای مباحث خود با اشاره به اهمیت و تعریف حکمت گفت: در فرهنگ کمبریج حکمت به «توانائی استفاده از دانش و تجارب تان برای اتخاذ تصمیم ها و قضاوت های خوب» و در فرهنگ آکسفورد به عنوان «توانایی قضاوت درست در مسائل مربوط به حیات و رفتار و داشتن قضاوت درست در انتخاب وسائل و اهداف» تعریف شده است.
وی ادامه داد: همچنین «نیکولاس ماکسول» حکمت را به عنوان ظرفیتی معرفی می کند که از طریق آن درک کنیم چه چیزی در زندگی برای خود شخص و برای دیگران ارزش دارد. به اعتقاد او کسب دانش فارغ از یک دغدغه اساسی برای حکمت چنانکه در زمان حال داریم، به نحوی خطرناک و آسیب زا غیرعقلانی است.
این محقق در ادامه به تعاریف ارایه شده از حکمت در آثار اسلامی اشاره کرد و گفت: در قرآن مجید حکمت 20 بار آمده است و بیش از 10 بار آن همراه کلمه «کتاب» آمده است، برای مثال آمده است: «او است که در میان بی سوادان پیامبری از خودشان را برانگیخت، که بر آنها پیامهایش را می خواند و آنها را تطهیر می کند و به آنها کتاب و حکمت می آموزد، گرچه آنها در خطای واضح بودند.»
گلشنی تصریح کرد: این حاکی از آن است که یکی از کارهای اصلی پیامبران تعلیم و انتشار حکمت بوده است، و اینکه حکمت چیزی وراء دانش محض است. قرآن از حکمت به عنوان خیر کثیر یاد می کند، چنانچه می فرماید: «او حکمت را به هر کس که بخواهد می دهد، و هر کسی که واجد حکمت شده است، خیر کثیری را دریافت کرده است» و صحبت از اعطای حکمت به لقمان می کند و سپس نمونه هائی از گفتارهای حکیمانه لقمان را ذکر می کند ، که هم جنبه های نظری حکمت و هم جنبه های عملی آن را در بر دارند.
استاد دانشگاه شریف با اشاره به تعریف «راغب اصفهانی» از حکمت افزود: او در کتاب «مفردات الفاظ القرآن»، حکمت را چنین تعریف می کند: «حکمت درک حقیقت از طریق دانش و عقل است. بنابراین حکمت در مورد خداوند دانش هر چیز و خلقت ماهرانه آنها است و در مورد انسان ها انجام کارهای نیک خواهانه است » .
وی ادامه داد: همچنین از معاصران ، «قرشی» در کتاب «قاموس قرآن» حکمت را چنین تعریف می کند: «حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می تواند حق و واقعیت را درک کند ومانع از فساد شود و کار را متقن ومحکم انجام دهد»، همچنین علامه طباطبائی(ره) در تفسیر قرآن خویش، حکمت را به دانش مبداء و معاد و دانش پدیده های طبیعی، تا آنجا که به سعادت انسانی می انجامند، تعریف می کنند.
وی با بیان اینکه مجهز شدن به حکمت باعث می شود که شخص جهات مهم واقعیت را تشخیص دهد و بین حقیقت و خطا و خوب و بد فرق بگذارد، تصریح کرد: با توجه به اقوال ذکر شده می توان برای حکمت خصوصیاتی شامل استفاده مناسب از دانش ، قضاوت معقول ، شناخت مسائل اساسی ، دوربینی و بصیرت ، حساس بودن نسبت به ملزومات اعمال شخص، درک همبستگی همه اشیاء، را برشمرد و به طور خلاصه می توان گفت که حکمت به کارگرفتن عقلانیت تمام عیار است که تمام ابعاد حیات انسانی را در برمی گیرد.
گلشنی در بخش دیگر مباحث خود در مورد تمدن درخشان اسلامی و حاکمیت حکمت بر دانش سخن گفته و اظهار کرد: تمدن به مفهوم عام آن به مجموعه علوم، فنون، قوانین و آداب و رسومی اطلاق میشود كه حالت فكری و سیاسی و اقتصادی و صنعتی و سایر مظاهر مادی و معنوی حیات یک قوم را در بخشی از زمان مشخص می كند. ما در اینجا نظرمان را روی دوره درخشان تمدن اسلامی متمركز می کنیم و عوامل موثر در به وجود آمدن آن را بررسی می کنیم.
وی ادامه داد: در پی ترجمه آثار علمی و فلسفی از زبان های یونانی و غیره به زبان عربی، یک نهضت علمی درخشان در جهان اسلام به پا خاست و به دنبال آن برای چند قرن جهان اسلام شاهد شکوفایی تمدنی درخشان بود. تاکید قرآن بر تعقل و همراهی علم با حکمت همواره مد نظرعالمان برجسته آن دوران بود. وجود سعه صدر، تحمل آرا دیگران و رفتار منصفانه با فرق دیگر در دارالاسلام، اموری که نتیجه حاکمیت عقلانیت است، باعث شد که بین اقوام گوناگون باب تعاملات علمی باز شود و همکاری در جهت پیشرفت علمی صورت گیرد.
این استاد دانشگاه گفت: همچنین پرهیزاز تقلید کورکورانه و سفارش به تبعیت از برهان، حق جویی و کل نگری که مظاهر حاکمیت عقلانی هستند، برعالمان طراز اول آن دوران درخشان حاکم بود.
وی ادامه داد: از نظر فیلسوفان مسلمان هدف از تحصیل علوم طبیعی و تحقیق در آنها این است که یکپارچگی عالم خلقت و وحدت تدبیر در آن را نشان دهند، زیرا وحدت و پیوستگی مراتب مختلف هستی اساس جهان بینی اسلامی است، از سوی دیگر دانشمندان آن دوران برخلاف غالب عالمان امروزی که بیشتر به بُعد ریاضی قضایا اهمیت می دهند و یا به حوزه های بسیار باریک علم اشتغال دارند، به دنبال این بودند که علوم مختلف را به هم ربط دهند و تصویری منسجم از طبیعت ارائه کنند. مطالعات بین رشته ای که در دهه های اخیر در غرب شکوفاشده یاد آور تلاشی است که متفکران مسلمان در این زمینه داشتند.
گلشنی تصریح کرد: متفکران مسلمان نه تنها علوم طبیعی را جدای از دین تلقی نمی کردند بلکه مطالعه طبیعت را یک وظیفه دینی دانسته و آن را نوعی عبادت تلقی می کردند؛ همچنین متفکران مسلمانی که روی علوم طبیعی کار می کردند نظرشان تنها به نتایج زودرس نبود، بلکه آنها دنبال شناخت جهان بودند لذا آنها حتی علومی را که از دید آن زمان فواید عملی یا مادی بر آنها مترتب نبود، مورد توجه قرار می دادند.
وی افزود: از اوایل قرن 12 میلادی، انحطاط علوم در جهان اسلام شروع شد، یعنی میزان فعالیت علمی رو به کاهش رفت که دلایل متعددی برای افول علم در دارالاسلام ذکر شده است، اما از نظر اینجانب دلیل عمده افول علم ناشی از حاکمیت اشعریون است که با آموزش فلسفه و علوم عقلی دیگر مخالفت می کردند. خلفای عباسی مکتب اشعری را به نفع ادامه حکومت خود می دانستند و لذا قویاً از آن حمایت کردند و مکاتب عقلانی، نظیر معتزله و شیعه را سرکوب کردند.
گلشنی با اشاره به اینکه علم جدید حکمت را فراموش کرده است، تصریح کرد: در قرون وسطی و اوایل علم جدید، تعقیب دانش به خاطر تفکر در مصنوعات الهی بود، به عوض آنکه بخاطر منافع مادی برای بشر باشد. درعصرما دو ملاحظه عمده برای تعقیب علم وفناوری وجود دارد که شامل جست وجوی علم به خاطر علم و جست وجوی علم به خاطر اهداف و قدرت مادی می شود.
این پژوهشگر گفت: متاسفانه ایده «علم به خاطر خود علم»، مکررا منجر به تأکید بر جمع آوری اطلاعات شده است نَه فهم اینکه آن اطلاعات در باره چیست و به چه کار می آید؟ لذا فیلسوف معاصرانگلیسی «ماری میجلی» می گوید: «وقتی دانش برابر با جمع اطلاعات گرفته می شود، شناخت به زمینه رانده می شود و ایده حکمت غالبا فراموش می شود».
وی ادامه داد: پیشرفت های حاصله در دو قرن گذشته در علوم فیزیکی و علوم زیستی و در کاربردهای علم، از یک طرف وسایل راحتی را افزایش داده، طول عمرها را بیشتر کرده و استانداردهای زندگی را بسیار بالا برده اما از طرف دیگر علم و فناوری در جهت نابودی انسان ها و تخریب محیط زیست بکار رفته اند.
گلشنی افزود: در زمان حاضر تعداد زیادی از عالمان در موسسات پژوهشی نظامی کار می کنند که به تولید وسایل تخریب انبوه می پردازند، بدون آنکه هیچ احساس مسئولیتی در مورد کارشان داشته باشند و متاسفانه جامعه علمی نیز نقشی بسیار منفعلانه در این زمینه ایفا کرده است؛ همچنین امروزه اولویت های تحقیقات علمی در جهت تأمین علایق اهل علم یا منافع قدرتمندان و ثروتمندان است، به عوض آنکه توجه کافی به نیازهای فقرا و محرومان داشته باشند.
وی تصریح کرد: علایم اولیه سوءاستفاده از علم، برتراند راسل را در 1923 بر آن داشت که به خاطر کاربرد نادرست علم درباره آینده تمدن انسانی اظهار نگرانی داشته و باشد و بگوید: «کتاب دادالوس هالدین تصویر زیبایی از آینده بدست داده است، چه آن می تواند از طریق استفاده از کشفیات علمی شادی انسانی را ارتقاء بخشد. من اگر چه مایلم که با پیش بینی او موافقت کنم، تجارب دراز مدت از سیاستمداران و حکومت مرا تا حدی مشکوک کرده است. من مجبورم که احساس خوف کنم از این که علم به نحوی مورد استفاه قرار گیرد که بر قدرت گروهای غالب بیفزاید، به عوض آنکه انسانها را شاد کند».
استاد دانشگاه شریف اظهار کرد: از دید راسل آثار بد علم ریشه در این حقیقت دارد که علم خودش نمی تواند شهوت انسان ها را کنترل کند، چنانچه می گوید: « علم به انسان ها قدرت کنترل بیشتر خویش و مهربانی بیشتر یا توان بیشتر برای تخفیف شهوات شان در تصمیم گیری برای طی یک خط مشی را نداده است. بدین علت علم تهدید می کند که سبب نابودی تمدن ما بشود».
گلشنی افزود: بعد از جنگ جهانی دوم «ارنست شوماخر» اقتصاددان آلمانی که از آلمان به انگلیس رفت و صاحب مقامات عالیه در آن کشور شد، گفت: « علم قديم حكمت يا علم برای شناخت، عمدتا متوجه «خير مطلق» بود، يعنی حقيقت، خير و زيبايی كه دانش آن خوشبختی و نجات به بار می آورد. علم جديد عمدتا متوجه قدرت مادی بوده است؛ گرايشی كه آن چنان رشد كرده است كه تقويت توان سياسی و اقتصادی معمولا به عنوان اولين هدف و توجه اصلی، برای خرج كردن در راه كار علمی بهحساب می آيد.
وی گفت: علم قديم به طبيعت بهعنوان صنع الهی و مادر انسان نظر می كرد، اما علم جديد به عنوان خصمی به آن می نگرد كه بايد بر او پيروز شد يا صيدی كه بايد از آن بهره برداری كرد. اما بزرگترين و مؤثرترين تفاوت، به نگرش علم به انسان مربوط می شود. علم برای شناخت، انسان را مخلوقی به صورت خدا می دانست، شاهكار خلقت، و بنابراين مسئول جهان، علم برای كنترل ضرورتا انسان را چيزی جز محصول تصادفی تكامل نمی بيند، حيوانی بالاتر، يک حيوان اجتماعی و موضوعی برای مطالعه با همان روشهايی كه ساير پديدههای اين جهان مطالعه می شوند یعنی به طور عینی.
گلشنی اظهار کرد: «نیکولاس ماکسول»، فیلسوف علم معاصر نیز ندا از «دانش به سوی حکمت» را سر داده و خواهان انقلابی در فلسفه علم و انقلابی دربرنامه دانشگاه ها شده است. او منشاء مشکلات ناشی از سوء کاربرد علم را در عدم همراهی علم با حکمت می داند. ماکسول در ابتدا در نیمه اول دهۀ 1980 کتاب «از دانش به حکمت» را نوشت و سپس «جمعیت دوستداران حکمت» را تشکیل داد که هدفشان این است که دانشگاه ها و مدارس را تشویق کنند که از طرق آموزشی و عقلانی کسب حکمت را ارتقا دهند؛ او سپس طی مقالاتی لزوم انقلاب در فلسفه علم و لزوم انقلاب در برنامه دانشگاه ها را مطرح کرد.
گلشنی اظهار کرد: به طور خلاصه جدایی دانش، به ویژه دانش علمی، از حکمت منجر به ناامنی، اضطراب، بی اخلاقی و انحطاط بعد معنوی بشر شده است، به عوض آنکه در جهت ایجاد آسایش و تأمین نیازهای معنوی انسان ها باشد و این در حالی است که در دوران تمدن اسلامی، تمامی دانش ها تحت یک چهارچوب متافیزیکی جامع قرار می گرفت و دانشمندان مسلمان سلسله مراتبی برای علم قایل بودند که از دانش تجربی شروع می شد و به دانش وحیانی خاتمه می یافت، آنها همچنین به ارتباط بین حوزه های مختلف دانش معتقد بودند، و علم نیز آثار تخریبی در پی نداشت.
وی در این راستا افزود: اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا علم و فناوری رفاه و شادمانی انسانی را ارتقاء نبخشیده است؟ واضح بنظر می رسد که این علم و فناوری نیست که به تنهایی کیفیت زندگی انسانها را ارتقا می بخشد، بلکه اهداف علم و فناوری و کاربرد آنها است که تعیین کننده است و این موارد خود به وسیله جهان بینی عالمان تعیین می شود.
گلشنی گفت: به نظر من تمامی نتایج نامطبوع علم فعلی ریشه در حاکمیت جهان بینی سکولار در میان عالمان معاصر دارد که این نتایج را به بار آورده است: «طرد هر دانشی که ریشه در حواس ما ندارد»،« نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در کارهای علمی»، «استثمار طبیعت و جوامع انسانی»،«غفلت از کل نگری به واقعیات»، «غفلت از دغدغه های بنیادی بشر».
این محقق اظهار کرد: به طور خلاصه، معرفت شناسی تجربه گرایانه، هستی شناسی طبیعت گرایانه و اخلاق نسبی، دانشی بدون حکمت و قدرتی بدون تقوا و آسایشی بدون آرامش ذهن به وجود آورده است.
وی با طرح این پرسش که چرا حکمت در زمان ما مورد غفلت قرار گرفته است، پاسخ گفت: چند دلیل عمده می توان برای جدائی دانش از حکمت در عصر ما ذکر کرد. نخستین مساله «باریک شدن تخصص ها» است، به علت تخصص گرایی فوق العاده در عصر ما، دانش انسانی چند پاره شده است و لذا نگرش جامع انسان ها به خود و به محیط شان مورد غفلت قرار گرفته و مسئولیت آنها نسبت به بقیه خلقت نادیده گرفته شده است.
گلشنی تصریح کرد: این در حالی است که اگر شخص تخصص خود را در متن یک چارچوب وسیع تر قرار ندهد، از یک دیدگاه کل نگر نسبت به واقعیت محروم خواهد ماند.«هایزنبرگ» حق مطلب را خوب ادا کرده است؛ او می گوید: «امروزه افتخار عالم عشق به جزئيات است، كشف و تنظيم كوچكترين الهامات طبيعت در يك حوزه بسيار محدود. اين كشف همراه با احترام برای متخصص در يک حوزه خاص بوده است، ولی اين به قيمت از دست دادن ارزش روابط در يک مقياس بزرگ بوده است؛در اين دوران به سختی می توان از يک ديدگاه وحدت يافته از طبيعت سخن گفت؛ جهان يک دانشمند حوزه باريكی از طبيعت است كه او عمرش را صرف آن می كند.»
وی علت دیگر نادیده گرفتن حکمت در این زمانه را غفلت از مسائل اخلاقی در کار علمی دانست و افزود: ایده جدایی ارزشی از دانش از زمان «هیوم» به بعد ترویج شده است. اما ایده جدایی حقایق و ارزش ها یک افسانه است. زیرا کار علمی در خلاء انسانی انجام نمی گیرد و در حقیقت ارزش های خارج از علم، در سطح انسانی وارد علمی می شوند. در واقع تمامی حوزه های علمی مشتمل بر قضاوتهای ارزشی هستند و این می تواند در گزینش بین نظریه ها مؤثر واقع شود.
نظر شما