خبرگزاری شبستان: داخل حیاط مدرسه که می شوم چند نفر از دانش آموزان را می بینم که دنبال هم می دوند و از ته دل هم می خندند و با همدیگر صحبت می کنند.
امیررضا یکی از آن ها است از او می پرسم که چقدر مسجد می روی که می گوید راستش را بخواهید "من خیلی دوست دارم که هر روز به مسجد بروم اما مدرسه مان که اکثرا بعد از اذان تعطیل می شود و غروب ها هم مادرم به خاطر کارهای خانه نمی تواند خیلی وقت ها مرا به مسجد ببرد و پدرم هم خیلی وقت ها دیر از محل کار می آید اما بعضی روزها به خصوص در روزهای تعطیل با پدرم به مسجد نزدیک خانه مان می روم."
از معاون پرورشی شان که در نزدیکی ام ایستاده است می پرسم آقای نزاهتی شما بچه ها را به مسجد می برید که می گوید "ما تلاش کرده ایم که طرح پیوند مدرسه و مسجد را در مدرسه مان پیاده کنیم اما مسجدی که در این نزدیکی باشد وجود ندارد و ما یکی دوبار که دانش آموزان را به مسجد بردیم مجبور شدیم تا از حداقل دو چهارراه و مسافتی طولانی عبور کنیم."
دوباره از امیر رضا می پرسم به نظرت چه اتفاقی در مسجد بیفتد بهتر است که می گوید "مسجدی که من رفته ام خیلی زود بعد از اقامه نماز درش را می بندند و من و دوستانم نمی توانیم زیاد در آن باشیم"
بعد هم من خودم قرآن خواندن در مساجد را بسیار دوست دارم اما در مسجد نزدیک خانه ما کلاس قرآنی وجود ندارد.
با چند نفر از دوستان امیررضا هم همکلام می شوم آن ها هم دوست دارند بروند مسجد اما مشکلاتی هم برای آنان وجود دارد.
از مدرسه بیرون می آیم نزدیک اذان است یادم می آید که گفتند این نزدیکی ها مسجد نیست.
نظر شما