به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل پایگاه خبری سوره مهر، «فال خون» داستانی به قلم داوود غفارزادگان با موضوع جنگ ایران و عراق است با این تفاوت که اینبار داستان از زبان یک سرباز عراقی روایت میشود که همراه با ارشد خود، برای دیدهبانی و شناسایی اجساد، به ارتفاعات غرب ایران به نام «هور» اعزام شدهاست.
«فال خون» روایت افراد تنها و منزوی دنیای مدرن است که در سردرگمی و یاس به سرمیبرند. شخصیتهایی که دیگر قهرمان نیستند بلکه تنها افراد منزوی، بی ثبات و متزلزلی هستند که با ترس و دلهره از مرگ زندگی میکنند. «فال خون» روایت زندگی چهار روزه سربازی است که مرگ و چگونه مردن دغدغه ذهنیاش شده است. سرباز مدام از خود میپرسد «آیا من شبیه جسدام خواهم بود؟».
لازم به ذکر است این کتاب در سال ۲۰۰۸ میلادی، انتشارات تگزاس این اثر را با عنوان Fortune told in blood و با ترجمه محمدرضا قانونپرور، به انگلیسی منتشر کرد.
بخشی از داستان را میخوانید:
«جرئت نداشت برگردد داخل سنگر. ایستاده بود بیرون و از سرما میلرزید. باورش نمیشد ستوانیار را کشته باشد. همه چیز ناگهانی اتفاق افتاده بود. ستوان پشت سر هم سیگار میکشید و در باریکهراه میان برفها قدم میزد. صورتش از شکل افتاده بود و موهایش آشفته بود. جای کبود انگشتهای ستوانیار روی گردن باریک و سرخش پیدا بود.
زمان سخت میگذشت. حساب وقت از دستش در رفته بود. دهانش تلخ بود و دیگر میل به سیگار کشیدن هم نداشت. پابهپا میشد و سعی میکرد نگاهش با نگاه ستوان تلاقی نکند.
شب نزدیک بود و اگر همانطور بیرون میایستادند، خون در رگهایشان یخ میبست. ستوان اصلاً توجهی به او نداشت. برف زیر پایش کوبیده شده بود و مثل فلز صیقلخوردهای برق میزد. هر چند دقیقه یک بار به سرفه میافتاد. دست به گردن، روی شکم تا میشد و خلط پر از خون را تف میکرد روی برفها.
از دهانۀ سنگر نگاه کرد. فانوس خاموش شده بود. اما در تاریکروشنای داخل، پاهای بزرگ و بیحرکت ستوانیار با شلوار زیتونی پیدا بود. فکر کرد باید کاری بکنند. ستوان که کنارش رسید، نگهش داشت.
ـ دست خودم نبود. نمیدانم چطور شد.
نگاه ستوان گیج و ناباور بود و طوری بود که انگار از چیزی خبر ندارد.»
نظر شما