به گزارش خبرنگار شبستان،دکتر محمد زاده در گفت و گویی به تبیین معنای علم انسانی و اسلامی شدن ان پرداخت.
-با توجه به اینکه بسیاری از مباحث مربوط به شناخت علم، مثل ابزارها و حیطهی بررسیهای آن، به تعریف علم برمیگردد شاید بهتر آن باشد که بحث خود را از تعریف علم شروع کنیم. به نظر شما تعریف درست علم چیست؟
واژهی علم، واژهای است که معانی مختلف دارد. من برخی اوقات احساس میکنم در بحثهایی که در ذیل عنوان علوم دینی میشود این معانی مختلف با هم خلط میشود.
گاهی مقصود ما از علم، چیزی است که ماحصل دریافتها و روشهای تجربی است. اگر امروز با بسیاری از کسانی که دربارهی فلسفهی علم بحث میکنند به گفتگو بنشینید تنها چیزی را که علم میدانند همین است؛ میگویند هر چیزی که با روشهای تجربی برای ما حاصل شده است علم است. منظورشان از تجربه، روشی است مبتنی بر آزمون و خطا، به روشهای استقرایی و سیستماتیک. در مورد تجربه فقط «یافتهها» مطرح هستند که ممکن است واقعیتهای علمی را بیان کنند یا اصلا با واقعیت ارتباطی نداشته باشند. مهم این است که زندگی ما با به کار بستن آنها تسهیل شود. فرض کنید فردی با روش استقرایی، متوجه میشود استفاده از داروی خاصی در رفع بیماری خاصی نقش دارد. ولی واقعیت آن است که این دارو در رفع این بیماری هیچ نقشی ندارد ولی هم زمان با استعمال دارو، اتفاقاتی رخ میدهد که به درمان بیماری میانجامد. در این شرایط فرض کنید پزشک دیگری کشف کند این دارو علاوه بر اینکه در درمان بیماری مؤثر نیست، عوارض و مشکلات بیشتری هم برای بیمار ایجاد میکند. بنابراین نتیجهی تجربه فقط یافته است و این یافته لزوما واقعیت نیست.
خیلی یافتهها هستند که در طول تاریخ با روش تجربی حاصل شدهاند ولی بعدها از میان رفتهاند. یکی از مشهورترین این موارد، نظریهی هیأت بطلمیوسی است. این نظریه، یک یافتهی بشر بود که امروز رد شده است. جالب این است که با همان هیأت، در گذشته بسیاری پدیدهها مثل جزر و مد توجیه میشد یا پیش بینیهای دقیقی صورت میگرفت که اتفاقا درست از آب درمیآمدند.
با این حال، به نظر میرسد اگر بخواهیم چیزی را که فیلسوفان خودمان به آن عقیده دارند، و امروز هم بسیاری از کسانی که در مورد علم بحث میکنند مدنظر دارند بیان کنیم، باید بگوییم که علم فقط یافته نیست؛ فقط ماحصل پنج حس انسان نیست. ما زمانی که با رویکرد دینی از علم صحبت میکنیم باید به اعتقادات خود دربارهی علم و مجاری آن نیز توجه کنیم.
در بحث علم، بعضی اوقات از نقطهی صفر و از تعریف علم آغاز میکنیم. ولی گاهی اعتقادات خاصی راجع به مفهوم علم در ذهن خود داریم و با آن اعتقادات میخواهیم عالم فیزیک و شیمی باشیم. این دو مورد با هم تفاوت دارد. در مورد اول پیش درآمد دینی و مذهبی وجود ندارد و بحث، مبتنی بر اصول اعتقادی خاصی نیست ولی در مورد دوم، با پیشزمینههایی که داریم به سراغ علم میرویم و با آن مثلا علوم انسانی اسلامی را پایه ریزی میکنیم. بحثی که من میخواهم شروع کنم از همان نوع اول است. (البته لزومی ندارد همیشه از نقطهی صفر آغاز کنیم. ما میتوانیم با برداشت معین و منتظمی از علم، به عنوان پیشفرض وارد مباحث علم دینی شویم.)
علم رابطهای معین و شهودی بین دو شی است که اسم یکی را عالم و اسم دیگری را معلوم میگذاریم. بنابراین علم نسبت وجودی است بین عالم و معلوم. در بیان نسبتهای دو شی، واژههایی که برای بیان طرفین نسبت در نظر گرفته میشود با آن چیزی که به عنوان نسبت بیان میشود یک ریشه دارد. به عنوان مثال برای بیان رابطهی علت و معلول، علیت را به کار میبریم. به عبارت دیگر، بیانی که در رابطه با نبتها به کار میرود، تماما یک حقیقت واحد را بیان میکند که مرتبط با دو امر متفاوت تحقق پیدا میکند و جلوههای گوناگونی پیدا میکند و آن رابطهای که در نظر ما میآید توضیح داده میشود. اگر بخواهیم علم را به عنوان رابطهای وجودی تشریح کنیم باید از دو موجودی سخن به میان بیاوریم که در یکی نسبت به دیگری نوعی احاطه وجود دارد. امکان ندارد دو موجود را در نظر بگیریم که میان آنان هیچ نوع ارتباط احاطی وجود نداشته باشد ولی یکی بر دیگری عالم باشد. فیلسوفان اسلامی علم حقیقی را زمانی محقق میدانند که موجودی با جنبهای از تجرد و خصوصیتی که برای او مادی تلقی نشود با موجودی که تحت سیطرهی آن تجرد قرار میگیرد ارتباط برقرار کند. اگر این سیطره اتفاق بیافتد، در واقع معلوم نزد عالم حضور پیدا میکند. وقتی علم را به معنی واقعی کلمه حضور معلوم نزد عالم تعریف میکنند که این حضور، حضور خود معلوم است، نه چیزی که جایگزین آن شود. مثلا اگر کتاب نزد من حاضر شود ولی من احساس کنم به دریا علم دارم این علم نیست. چیزی که باید نزد من حاضر باشد و با حضورش منشا معرفت شود خود کتاب است. به علاوه علم کشف واقعیت است نه توهم کشف واقعیت.
-با این تعریف اخیر، سؤالی که پیش میآید: آیا آن چیزی که با روشهای تجربی حاصل میشود علم هست یا نه؟ به عبارت دیگر واقعا میتوان با تجربهی صرف و بدون استناد به هیچ منبع دیگری واقعیت را کشف کرد؟
این سؤالی است که به نظر میرسد جوابش حتی با استناد به حرفهای خود کسانی که قائل به این نظریه هستند، منفی است. در مباحث مربوط به علم، خیلی وقتها روشهای تجربی مفید یقین نیست. در حقیقت وقتی کشف واقع صورت میگیرد که یقین به واقع وجود داشته باشد. در علم، واقعیتها، نزد عالم حاضر و روشن میشود. چیزی که توأم با یقین نباشد پنهان و ناشناخته است و در نتیجه، علمی به آن شکل نمیگیرد. از این منظر، واقعا روشهای تجربی نمیتوانند معلوم را نزد عالم حاضر کنند.
اضافه بر اینها گاهی در همان حالی که عالم تجربی به توصیف و توضیح علم خود میپردازد، میتوان در کلامش قراینی را یافت که نشان میدهد موضوع مورد بحث نزد او حاضر نیست؛ بلکه غایب است. در پزشکی کتابی وجود دارد که به عنوان مرجع کار پزشکان مورد استفاده قرار میگیرد و نام آن افق (horizon) است. اگر پزشکی بخواهد معالجهای را انجام دهد باید بر اساس قواعدی که در آن کتاب آمده است عمل کند. این کتاب آن قدر مهم است که اگر از پزشکی شکایت شد، طبق قواعد موجود در آن، او را بازخواست میکنند. به اعتراف بسیاری از بزرگانی که در پزشکی تدریس میکنند، حدود هفتاد درصد این کتاب در هر تجدید نظر و چاپ جدید، تغییر میکند. این یعنی یافتههای تجربی قبلی ملاک حضور معلوم نزد عالم نبوده است. همهی تحولاتی که در علوم تجربی صورت میگیرد به معنای عدم حضور معلوم نزد عالم است.
نکتهی مهمی که گاهی اوقات به آن توجه نمیشود این است که تجربه، هم عرض مجاری معرفت نیست، بلکه در طول آن است. در فلسفهی اسلامی، تجربه پایینترین درجهی کسب معرفت است. در واقع تجربه میتواند معرفت باشد ولی به صورتی بسیار ضعیف. آن چه در این مسیر طولی از تجربه بالاتر است تعقل و از آن بالاتر، درجهی تحقق معرفت، بدون شائبه و پیرایه است که مصداق حقیقی حضور معلوم نزد عالم است. تجربه میتواند زمینه ساز معرفت باشد ولی محدودیتهایی هم دارد که بسیاری از مشکلاتی که امروز در دنیای علم میبینیم ناشی از همین محدودیتهاست. در مکتب شکاکیت نوین، بسیاری از مسائل و شبهاتی که وارد میشود به خاطر محدودیت حس و تجربه است. این در حالی است که عالمان ما از قدیمالایام به همگان تذکر میدادند که تجربه محدودیتهای زیادی دارد و نمیتوان به طور کامل به آن اعتماد کرد.
اگر بخواهیم برای تجربه تمثیلی ذکر کنیم باید آن را مانند پنجرهای بدانیم که جسم و روح انسان از دریچهی آن به جهان واقع مینگرد. این نگاه از پنجره، همیشه نگاهی محدود است. تجربه نگاهی یک بعدی است و هرگز نمیتواند همهی جوانب معرفت را در بر بگیرد. همین نارسایی تجربه در ایجاد نگاهی کامل و کل نگر باعث میشود برای آن در حد خودش اعتبار قایل شویم؛ نه کمتر، نه بیشتر.
-با توجه به اینکه رابطهی عالم و معلوم را علم میدانیم، دیگر فرقی ندارد که این ارتباط چگونه شکل بگیرد. با این اوصاف قید اسلامی درترکیب علوم انسانی اسلامی به چه معنی است؟ در واقع تفاوت علم انسانی اسلامی و علم انسانی غیراسلامی چیست یا علم دینی و غیردینی چگونه قابل تفکیکاند؟
به نظر من فرقی در تعبیر اسلامی و دینی وجود ندارد. زیرا طبق آن آیهی شریفه «إنّ الدین عِندَ اللهِ الاسلام»، تنها دینی که نزد خداوند رسمیت دارد اسلام است. از طرف دیگر علم به معنی مطلق کلمه با علمی که از آن به انسانی تعبیر میشود تفاوتی در معیار اسلامی شدن ندارد.
در مورد معیار اسلامی بودن علم نظرات مختلفی وجود دارد. مثلا برخی صرف اینکه یک عالم مسلمان با هر روشی به بررسی جهان بپردازد را علم اسلامی به حساب میآورند. البته این دیدگاه، به نظر من، اسلامی بودن را بسیار کمرنگ نشان داده است و به تعبیری یک نظریهی تفریطی است.
در مقابل، نظری افراطی وجود دارد که طبق آن هر نیاز معرفتی را میتوان از متون دینی برداشت کرد و اصلا به تجربه و راههای پیچیدهای که امروز عالمان در رسیدن به پاسخهای سؤالات خود طی میکنند نیازی نیست. حتی برخی قایلان به این دیدگاه میگویند بشر راه را تاکنون به اشتباه پیموده است و به جای آن که به دنبال تجربه و تعقل برود باید به دنبال فهم متون دینی میرفت و اصلا از زمانی که انسان از متون دینی فاصله گرفت خلئی برایش ایجاد شد که برای جبران آن به راههایی رفت که همه خطا بود و اکنون ما تاوان آن را پس میدهیم.
در تأیید نظراتی نزدیک به این بیان، دلایل روایی زیادی وجود دارد. مثلا امام صادق(ع) میفرمایند: «کسی نمیتواند بگوید ای کاش واقعیتی بود که میتوانست در آیات بیاید ولی در آن نیامده است.» یعنی هر واقعیتی که در عالم خارج وجود دارد در آیات الهی آمده است. این غیر از آیاتی است که این موضوع را تصریح میکند. علاوه بر اینها شواهد و اقوالی وجود دارد که این ادعا را ثابت میکند. بسیاری از انسانهای کمّلی و عارفان، در زمان خود حرفهایی میزدند که بعدها علوم مختلف با ابزارهای خود درستی آنها را کشف میکردند.
البته برای توجیه نظریهی اخیر باید اعتقاد داشته باشیم که وجود هر واقعیت در آیات و روایات، به این معنی نیست که هر کسی با هر شرایطی بتواند آنها را درک کند. فهم این معارف به سابقهی ذهنی و شرایط مساعد فرد پذیرنده بستگی دارد. قرآن، همان طور که در خود آیات هم آمده است نازل شده است. این نازل شدن دو گونه است: یک بار ممکن است چیزی از ارتفاعی به پایین بیاید و یک بار چیزی از مقام تفصیل به مقام اجمال درآید. قرآن در معنی دوم نازل شده است. با این مقدمه چگونه یک نفر میتواند در درک معارف قرآن از مقام اجمال به تفصیل برسد؟ راه این سیر را قرآن نشان داده است: انسان باید تشخیص دهد. تفصیل، فرع بر تشخیص است. تشخیص همان چیزی است که در قرآن فرموده: «إن تتقُوا الله یجعَل لکُم فُرقانًا.» علم، به این معنی که ذکر شد، وقتی تحقق پیدا میکند که عالم پیشنیاز تقوا را داشته باشد. توجه به حق است که باعث میشود حقایق روشن شود. به همین دلیل است که گاه میبینیم عارفان ما حرفهایی زدهاند که امروز با روشهای تجربی اثبات میشود. این حرفها از کجا آمده است؟ در آن زمان که ابزارها به پیشرفتگی ابزارهای امروز نبودند. پس باید بپذیریم این دانشها از راههای دیگری حاصل شده است. این نشان میدهد اگر کسی با توجه به آن چه در قرآن برای رسیدن به مقام تمایز و رسیدن از مقام اجمال به تفصیل بیان کرده است حرکت کند به نتیجه میرسد.
زمانی که انسان از خدا رو گرداند در مسیری قرار میگیرد که توهم علم به او دست میدهد. امروز بیشتر از آن که مشغول لذت ناشی از تحقق علم باشیم درگیر توهم کسب آن هستیم. امروز اگر عالم فیزیکی تصریح کند اصلا برای آنان مهم نیست در دنیای خارج چه میگذرد و فقط این نکته اهمیت دارد که با علم خود، الگویی از جهان بسازند که با آن زندگی راحتتر شود و نتیجهی کاربردی به دست آید، بسیار طبیعی است. مهم نیست اگر این نتیجه شبیه همان نتیجهای باشد که در گذشته از هیأت بطلمیوسی حاصل میشد.
در دنیای امروز شاهدیم فردی بدون اینکه به خدا و حقیقت جهان اعتقادی داشته باشد وارد دانشگاهی میشود و چیزهایی یاد میگیرد که فکر میکند علم است. ولی در حقیقت چیزی جز یافتههای تجربی نیست. خیلی اوقات این دانشمند با بنبستی مواجه میشود که همهی یافتههای سابقش از اعتبار میافتد ولی برای توجیه آن، مجبور است چیزهایی به هم ببافد که خود آن هم بعد از مدتی باز نقض میشود و مسیر ادامه مییابد.
دیدگاهی دیگر، علمی را اسلامی میداند که بر اساس مبانی و پایههای اسلامی بنا شده باشد. مثلا کسی که وارد علم پزشکی میشود باید انسان را به شکلی بشناسد که اسلام به او معرفی میکند؛ ابعاد و غایت وجودی انسان را با اسلام بشناسد یا کسی که اقتصاد میداند سعادتی را مدنظر داشته باشد که جهانبینی اسلامی برای انسان در نظر دارد نه اینکه مانند اقتصاد غرب به هر نحوی سعی داشته باشد مطلوبیت را حداکثر کند. بنابراین باید اصول و ارزشهای حاکم بر علم همان اصول و ارزشهایی باشد که اسلام به دانشمند میدهد.
با پذیرفتن هر نظر دربارهی علم، راه تربیت عالم و ترویج دانش تفاوتهایی پیدا میکند. مثلا در نظریهی دوم، شناخت متون دینی جزء واحدهای پیشنیاز هر رشتهی تحصیلی گنجانده میشود در حالی که در مورد سوم جهانبینی اسلامی اساس و اصل آموزش قرار میگیرد و واحدهای مربوط به نظریههای روز جهان، در درجهی دوم تدریس شود و بعد از آن نظریههای موجود با توجه به پایههای جهانبینی ارزیابی میشود.
شاید مفید باشد که نکتهی دیگری را به این بحث اضافه کنم. هر علم زبان مخصوصی دارد که فاصلهی عالم و معلوم را پر میکند. عالم هر علم به زبان همان علم مفاهیم را بیان و منتقل میکند. با این وجود زبان میتواند حجاب واقع باشد. مثلا ممکن است واقعیتی توسط فردی درک شده باشد ولی در قالبی غیر از ادبیات مخصوص به علمی که دربارهی آن واقعیت بحث میکند بیان شود و چون عالم آن علم، واقعیتها را فقط در همان زبان رایج آن علم میفهمد، واقعیت بیان شده را نفهمد. ولی غالب شدن ادبیاتی خاص در علوم رایج تجربی، به این معنی نیست که زبان دیگری برای انتقال مفاهیم و واقعیتها وجود نداشته باشد. مثالی در این مورد عرض میکنم. مثلا ما واقعیتهای اطراف خود را با زبان فارسی بیان میکنیم ولی آیا این دلیلی است بر این که هیچ زبان دیگری برای توضیح آن وجود ندارد؟
با این توضیحات اگر یک عالم تجربی اشکال بگیرد که با روش تقوا و زبان شهود، چگونه میتوان به سؤالات علوم تجربی پاسخ داد میتوانیم به او پاسخ بدهیم؛ حقایق فقط به آن زبانی که آن عالم با آن کار میکند قابل تعریف نیست. این مطلب در کار خود علوم روز هم شواهدی دارد. مثلا در ریاضیات برای حل برخی مسایل، بعضی عالمان ریاضی از زبانهایی استفاده میکنند که در آن علم سابقه نداشته است. این نکته را برای این گفتم که تذکر دهم اگر بپذیریم که همهی معارف در قرآن و روایات وجود دارد و به زبان تنزیل و اجمال بیان شده است، ممکن است کسی با آن منابع سر و کار داشته باشد ولی حقایق را به دلیل عدم فهم درست زبان آن درک نکند. فهم زبان متون قرآنی و روایی شرایط و زمینههایی خاص دارد که در هر کسی جمع نیست.
-با توجه به آن چه از صحبتهای شما برمیآید، ترکیب درست علم اسلامی چیزی است که با زیربنای جهانبینی اسلامی و با روشهایی که تجربه هم میتواند جزء آنها باشد، با ابزاری که همان خودسازی و تقواست به سمتی حرکت کنیم که به کشف واقع بیانجامد...
دقیقا! و بعد هم یادمان نرود که در گذشته علم را دستهبندی میکردند، مثلا تا یک جایی مسایل مربوط به شیمی بود و تا یک جایی مربوط به فیزیک و عالِم شیمی لازم نبود به مطالعهی فیزیک بپردازد. ولی امروز هر چه علم بیشتر گسترش پیدا میکند به این حقیقت بیشتر پی میبریم که باید مرز میان علوم را برداشت. یعنی کسی که پزشکی میخواند باید ریاضیات، فیزیک و... را هم در حد خود بداند. به همین نحو باید دسته بندیهای علوم را نیز کنار گذاشت؛ انسانی و غیرانسانی معنی ندارد.
از دیدگاه فیلسوفان اسلامی، علم، با همهی مراتبش، یک حقیقت واحد است و انسان به هر میزانی که از لحاظ درونی رشد پیدا کند پیوستگی و رابطهی میان دانشها در او بیشتر شکل میگیرد. تا جایی که اگر به مرحلهی انسان کامل برسد همهی پیوستگی علم در روح او اتفاق میافتد. به خاطر همین است که حضرت به مردم زمان خودش میفرمود: «من به راههای آسمان آشناترم از شما به راههای زمین، هر چه میخواهید از من بپرسید.» کسی این حرف را میزند که گسترهی وجودش با گسترهی کل عالم انطباق پیدا کرده است. با توجه به همین نکته و آن چه شما به عنوان نتیجهگیری بیان کردید لزومی ندارد علمی را دون علمی دیگر بدانیم. علوم تجربی اصلا از علوم انسانی سطح پایینتری ندارند. ائمه و بزرگان ما شاگردانیتربیت کردند که فقط فقه و امثال آن را دنبال نمیکردند بلکه در علوم تجربی نیز دستاوردهایی برای خود داشتند. خود این افراد تصریح کردهاند که هر چه از لحاظ علم دارند به خاطر همان آموزهها و روشهایی است که از ائمه فراگرفتهاند. این چیزی است که ما در مورد آن هیچ تردیدی نداریم. مباحث مربوط به علوم تجربی، در معارف رضوی موج میزند. تا جایی که امروز برخی افرادی که در حوزهی پزشکی سنتی یا طبیعیات بحث میکنند نظریههای مطرح شده در کلام ائمه را هم مرتبه با نظریههای فعلی میدانند و حتی معتقدند برخی سخنان امام رضا(ع) هنوز در حدی است که علوم روز نتوانستهاند حقیقت آن را به درستی کشف کنند. در روایتی دیدم که در یکی از مباحثاتی که حضرت رضا(ع) با یکی از منجمان هم عصر خود داشت در مورد رابطهی اجسام با یکدیگر و تابش نور حقایقی را بیان فرمودند که خود آن منجم نمیدانست و از آن شگفت¬زده شده بود.
اگر بخواهیم علوم مورد نظر اسلام را با علوم حاضر مقایسه کنیم میبینیم اینها هم از لحاظ زیربنایی با هم تفاوت دارند، یعنی آن علوم یک جهانبینی دارند که به همین عالم ماده منحصر میشود، و هم از لحاظ روشی همخوانی ندارند. همان طور که فرمودید در برخی مباحث علمی به روش تجربی منحصر شدهاند در صورتی که در اسلام روشهای دیگری نیز وجود دارد. حال رابطهی علوم اسلامی با علوم حاضر چیست؟ آیا این روشی که در آن نتایج حاصل از علوم روز را، به اصول عقاید و جهانبینی خود عرضه میکنیم و با این کار سره را از ناسره تفکیک میدهیم درست است؟ آیا میتوانیم نتایجی را که با آن زیربنای نادرست شکل گرفته است قبول کنیم یا باید از نو شروع کنیم و علوم مورد نظر خود را پایهریزی نماییم؟
ما وقتی علوم روز را آسیب شناسی میکنیم آن را به طور کامل از درجهی اعتبار ساقط نمیدانیم. تجربه و تعقل تا حدی میتوانند ما را به واقع نزدیک کنند ولی حرف آخر را نمیزنند. امروز در مباحث مربوط به علوم مختلف با مواردی سر و کار داریم که حاصل تجربه و تعقل برخی انسانهاست.
مطابق آن آیهی شریفه که میفرماید: «فاعتَبِروا یا اولی الأبصارِ»، باید به آن چه در گذشته وجود داشته است توجه کرد و آن را با بینش صحیح سنجید. این بینش همان چیزی است که از طریق اعتقاد درست در مورد حقیقت هستی شکل میگیرد و راهش دنبال کردن مفاهیم نهفته در آیات و روایات است. پس ما نمیتوانیم در مورد هر چه از گذشته به جا مانده است یک نظر بدهیم و همه را رد کنیم.
به علاوه امروز با توجه به زمانی که از دست رفته است نمیتوانیم همهی آن چه به دستمان رسیده است را نادیده بگیریم. اگر به سیرهی حضرت رسول(ص) هم نگاه کنیم میبینیم آن زمان که ایشان دین اسلام را در شبه جزیره معرفی کردند تمام آن چیزی را که میراث معرفتی جاهلیت بود از بین نبردند. بلکه برخی بینشها و ارزشهای قبل از اسلام را به رسمیت شناختند و برخی را منسوخ کردند.
از همهی این¬ها گذشته، در بحثهای تاریخی در مورد ریشهی علوم مختلف، معرفت را مانند دین میدانیم. همان طور که دینِ اساسی و ریشهای اسلام است و ادیان دیگر، آنهایی هستند که از این دین اصلی منحرف شدهاند، ریشهی همهی معرفتها، معرفت الهی است ولی در طول زمان، منحرف و منشعب شده است. مثلا ریشه¬ی فلسفه را تعلیمات انبیای الهی میدانند ولی به خاطر انحرافاتی که در آن رخ داده است به مرور زمان عقایدی نادرست در آن راه پیدا کرده است.
با این تعابیر همهی آن چه به دست ما رسیده است باطل نیست و یکی از کارهایی که باید انجام دهیم همین تشخیص معارف درست و نادرست علوم مختلف است.
در کنار این کار باید با توجه به باورهای اعتقادی خود در تولید و کشف مفاهیم علمی عمل کنیم. ما باید از فضایی که امروز در کشور ما وجود دارد برای این کار استفاده کنیم. امروز از لحاظ اعتقادی، حالتی در مملکت وجود دارد که با هیچ یک از دورههای تاریخی دیگر قابل مقایسه نیست. انقلاب ارزشهای اعتقادی اسلامی را در کشور حاکم کرده است. اگر کسی قبل از انقلاب قصد داشت با روحیهی دینی به سراغ علوم تجربی برود به هیچ وجه به او اجازهی فعالیت و رشد نمیدادند.
بنابراین ما باید با رویکردی کاملا نقادانه با علوم روز برخورد کنیم و درست و نادرست آن را تشخیص دهیم.
البته حرکت در این مسیر برای هر کسی میسر نیست. هر کس در این راه قدم می¬گذارد باید با تقوا به پیش برود. تقوا چیزی از جنس تمرکز است. تقوا در اصل کوتاه کردن دست چیزهایی است که روح انسان را درگیر میکند. اگر یاد بگیریم چگونه تقوا بورزیم تمرکز هم برای ما حاصل میشود. بسیاری جرقههای کشف واقعیتهای علم انسانی زمانی رخ میدهد که انسان به حد بالای تمرکز دست پیدا کند.
در ضمن اینها، من با این نظر که همهی یافتههای غرب را نادرست بدانیم مخالفم. بسیاری از دانشمندانی که به کشفهای بزرگی رسیدهاند با ایمان و مذهبی بودهاند. نمونهی خیلی خوبی از این مورد اینشتین است. بسیاری از دانشمندان امروز در حد خود انسان¬های خوبی هستند به نتایجی میرسند و در تحقیقات خود به نتایجی میرسند که با همهی اصول اعتقادی ما قابل تطبیق است. اخلاق و اعتقاد است به آن دانشمند آرامشی میدهد که او را به سوی معارف الهی میکشاند. البته ایمانی که یک مسلمان میتواند داشته باشد با ایمانی که یک یهودی یا مسیحی دارد قابل مقایسه نیست. ولی به هر حال آنان با همان ایمانی که دارند میتوانند به کشف حقیقت دست یابند. این پیشفرض که کسانی که به معارف و کشفهایی رسیدهاند ملحد بودهاند اساسا غلط است. عالمان علوم تجربی انسانهای مؤمنی هستند. منتها سطح ایمان آنها پایین است و اگر چیزی از معرفت نصیب آنان شده باشد به خاطر همان ایمان آنهاست. واقعیت این است که تا زمانی که انسان به نفس مشغول باشد حجابها کنار نمیرود و نفس به فهم حقیقت نائل نمیشود.
نکته¬ی دیگر آن است که امروز به همان شدتی که در ابتدای انقلاب کفر و الحاد را حاکم بر جهان میدانستیم نمی¬توانیم این ادعا را تکرار کنیم. امروز تحولاتی که در منطقه و کل جهان ایجاد میشود نشان میدهد انسان تا حدودی متوجه این نکته شده است که باید به ایمان روی آورد. این فرصت خوبی است که ما باید با استفاده از آن، راه رسیدن به ایمان ناب را نشان دهیم و دیگران را به سوی آن هدایت کنیم.
-با این تعبیری که شما فرمودید مسلمان بودن شرط نیست بلکه شرایط ایمانی فرد مهم است...
بله! حالا اگر اسم این ایمان اسلام باشد یا نباشد تفاوتی ندارد. در اسلام با همهی ادیان به یک صورت برخورد نمیشود. بلکه اهل کتاب و غیر آن داریم. در خود قرآن آمده است که برخی از نصاری ایمان دارند. درست است که عدهای از آنان بدند ولی همه این گونه نیستند. غیر از دانشمندانی که ایمان دارند، کسانی که ادعای علم داشتن دارند یا واقعا متوهمند یا چیزی را که حس کردهاند بیان میکنند.
-به عنوان نکتهی آخر؛ آن چیزی که از صحبتهای شما برداشت شد آن است که ما در مسیر تولید علم اسلامی سه وظیفه داریم: اول آن که آثار و نتایج علوم روز را با توجه به پایههای اعتقادی خود بسنجیم و خوب و بد را از هم جدا کنیم، دوم آن که با استفاده از مبانی خود به دنبال کشف حقیقت باشیم و سوم آن که اعتقادات درست خود را به دانشمندان دیگر بشناسانیم تا با توجه به آن راه درست را بپیمایند...
...که البته نکتهی سوم با توجه به راههای گستردهی ارتباطی امروز، حتی اگر به دنبال شناساندن تلاشهای خود به دیگران هم نباشیم خودبهخود میسر میشود.
پایان پیام/
نظر شما