به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، این کتاب حاوی خاطرات سیدرضا موسوی است که در آخرین روز سربازیش در منطقه سرپل زهاب توسط نیروهای ضد انقلاب که با ارتش عراق همکاری داشتند اسیر میشود.
وی در نهایت شجاعت توانست به همراه دو نفر دیگر از هم بندیهایش از زندان مخوف عراق فرار کند و پس از چند روز سخت به ایران بازگردد. در حین ورود به مرز ایران توسط حزب دموکرات اسیر میشود و حکم اعدامش صادر میشود که در هنگام اجرای این حکم اتفاقاتی رخ میدهد که اعدام او متوقف میشود. سپس به وسیله حرب کومله نیز دستگیر میشود و پس از خلاصی از دست آنها به شهر خود باز میگردد.
این مجموعه، که حاصل 36 ساعت گفتوگوی مستقیم، با موسوی است، زوایای پنهانی از رفتارها و ماهیت مزدوران داخلی و تجاوزات مرزی ارتش عراق را قبل از شروع جنگ تحمیلی نمایان میکند.
در بخشی از این اثر آمده است:«یکمرتبه پای نگهبان به چراغ والوری که توی کیوسکش بود خورد و چراغ افتاد و آتش گرفت. نگهبان هول شد و تا آمد به خودش بجنبد و چراغ را بلند و خاموش کند، من از آن رد شدم. ده متری که رد شدم پشت سرم را نگاه کردم، دیدم پرویز هم بدون آنکه به نگهبان توجه کند رد شد. نگهبان آتش را خاموش کرد و از کیوسک آمد بیرون و به مجید ایست داد.
ـ ایست... ایست.
من و پرویز بیست متر بالاتر سر یک کوچه ایستادیم. نگهبان هم عقب عقب راه میرفت و اسلحهاش را روبه روی مجید گرفته بود و ایست میداد. مجید هم که داشت به نگهبان نزدیک میشد دستش را به نشانۀ تسلیم بالا گرفت. فوری فریاد زدم: «مجید، نترس بیا.»
ـ آخه مسلحه میزنه.
با عصبانیت داد زدم: «بیا اون حق تیراندازی نداره.»
ـ به خدا میزنه.
ـ همه چی رو خراب نکن بیا. هیچ اتفاقی نمیافته. لامصب تو رو به روح مادرت بیا.»
نظر شما