به گزارش خبرنگار خبرگزاري شبستان از ساري، «فاطمه تقی زاده»، 31ساله از استان قم با نگارش دلنوشته ای به ضامن آهو موفق به کسب رتبه اول گروه سنی بالای 18سال، سیزدهمين جشنواره بين المللي نامه اي به امام رضا(عليه السلام) شد.
یا رب...
حرمت بهشت وعده داده ی خداست...
شاید یک روز برسد که به جای اینستاگرام و وبلاگ برایتان نامه بنویسم؛ با قلم و کاغذ هم بنویسم.
شاید از دفتر کارم، شاید از کلاس درسم، شاید هم از کنج حرم حضرت کریمه جان برایتان نامه بنویسم. از حال و روز خوبم بگویم و برایتان بفرستم.
حتمی نامه ام را با عبارت سلام عزیزم شروع خواهم کرد. می خواهم بدانید شما عزیز دلم هستی. عزیز دل این دختر غریب غربت نشین.
دختری که تا چند ماه پیش همه آرزویش دیدن روی ماهتون بود و بعد از بیست و چند سال بی مشهدی.
شاید برایتان از آن روز بنویسم که گوشی به دست نشسته بودم کنج اتاق و زل زده بودم به صفحه ی اینستاگرام رفیق سادات. عکسی که عکس سفر کربلایمان را پست گذاشته بود و با لحن شیطنت آمیزی زیرش نوشته بود:« همه میرن مشهد برات کربلا شون رو می گیرن؛ اما رفیق مشهد نرفته ی ما رفته کربلا، برات مشهدشو بگیره»
از آن روزی که بغض بیست و چند ساله ام ترکید و گریه ام گرفت برایتان خواهم نوشت. نه اینکه لحن رفیق سادات اذیتم کرده باشد. دلم به حال خودم سوخت که آرزو به دل مانده که مشهد به دل مانده...
شاید از سالی برایتان بنویسم که عکسش را داد به سال بعدی بی آنکه پایم به راه آهن قم مشهد برسد، بی آنکه چشمم به آسمان طلا و سقاخانه بیفتد. بی آنکه دل به دل نقاره زن ها بدهم و با ملودی نقاره شان، رضا رضا بگویم.
من از شب قدر برایتان می نویسم از شبی که دست تقدیر را گذاشت توی دست کاروان پیاده روی اربعین و از طریق الحسینی که توی راهش به اسم همه ی عزیز دردانه های خدا موکب بود و موکب امام رضا(علیه السلام) سوگواری همه شان بود.
از هفدهم اربعین پارسال برایتان می نویسم که توی خنکای شب های عراق پایمان رسید به موکب رضا جان.
امام رضا جان تکیه کلام خادم موکب بود؛ وقتی داشت نبات تبرک حرمتان را پخش می کرد بین زوار امام حسین(علیه السلام) وقتی عرب ها سرو دست می شکنند برای نبات حرم. لحن مادربزرگانه به خودش می گرفت و می گفت: «دستتون برسه به ضریح امام رضا جان.»
مترجم ترجمه می کرد وعرب ها اشک می ریختند. و من هم پا به پای عرب ها اشک می ریختم. برای مشهد ندیده ام و برای توفیقی که نداشته ام.
برایتان از حال عجیب آن شبم خواهم نوشت که چطور توی سیاهی شب، لابه لای قدم ها و عددها و عمودها حواسم به شما بود و بلند بلند فکر می کردم. به اینکه مثلا کاش می شد با همین همسفرها. یک شبی را نیت کنیم. کوله و بارو بندمان را بگیریم دستمان روبه روی گنبد طلایی تان بایستم و «آمده م ای شاه»را از ته دلمان بخوانیم.
بخوانیم و اشک بریزیم و بخوانیم و سلام بدهیم.
برایتان از دو بامداد دو هفته بعد از اربعین خواهم نوشت که من و همسفر اربعین، کوله بار و بندیل به دست روبه روی گنبد طلایی تان ایستادیم. «آمده ام ای شاه» را از ته قلبمان خواندیم و خواندیم و اشک ریختم. خواندیم و سلام دایدم...
شاید یک روز برسد که به جای اینستاگرام و وبلاگ برایتان نامه بنویسم. با قلم و کاغذ هم بنویسم.
برایتان از حال خوب مشهدی بودن بگویم و چشم هایی که حالا بهشت را دیده اند. توی همین دنیا هم دیده اند...
نظر شما